یادداشت‌های مبارکه اکبرنیا (38)

          این دومین سفرنامه‌ای بود که از معصومه صفایی‌راد خوانده‌ام. هر دو را دوست داشتم چون برایم شناخت هدیه آوردند. چه " به صرف قهوه و پیتا "که مرا با بوسنی و هرزگوین بیشتر آشنا کرد چه "آنجا که باد کوبد" و خواندن از باکو و آذربایجان. در هر دو کتاب شوکه شدم که چقدر نمی‌دانم خصوصا راجع به کشور دوست و برادر آذربایجان!! 
صفایی‌راد لا به لای خط‌های سفرنامه‌اش از سفرنامه‌های دوران قاجار به باکو هم استفاده می‌کند که بسیار روی کتاب نشسته است. اواخر کتاب هم چند صفحه‌ای به سفرنامه‌ی الکساندر دوما از محرم قفقاز اختصاص دارد.
تنها عیب کتاب عکس‌های سیاه و سفید است که خیلی آزاردهنده و بی‌کیفیت بودند. البته می‌دانم که بحث هزینه است ولی خب سلیقه خرج دادن هم بد نیست!
دارم فنِ صفایی‌راد می‌شوم. اینکه از عقایدش رک و بی‌پرده می‌گوید و حتی علت انتخاب‌هایش می‌شود را دوست دارم. مثلا در این کتاب محرم را در باکو گذرانده و از حال و هوای آن‌جا گفته.
با همه‌ی این اوصاف دوست داشتم اطلاعات بیشتری گیرم بیاید و هنوز سیر نشده‌ام و یک‌چیزهایی هم مبهم مانده!


به سفرنامه‌دوست‌ها پیشنهاد می‌کنم.
        

11

          به نیمه‌ها که رسیدم دیگر دلم نیامد زمین بگذارمش. هرچه جلوتر می‌رفتم قصه‌ها جان‌دار‌تر میشد و قلم نویسنده بیشتر یقه‌ام را می‌گرفت که بنشینم پایش. اصلا احساس نمی‌کردم که دارد قصه‌ی فرد دیگری را می‌نویسد. انگار با سوژه‌اش یکی بود. حس و حال‌ها را به خوبی درمی‌آورد. شعار نمی‌داد. بالای منبر نمی‌رفت. از همه مهم‌تر روی خط یکنواختی و تکرار نیفتادم. سوژه‌ها متنوع بود و این تلاش و جنگیدن فاطمه‌سادات موسوی را نشان می‌داد که به چند زندگی معمولی بسنده نکرده است. بعد از هر روایت توی فکر می‌رفتم و با اشتیاق بیشتری می‌رفتم سراغ خانه‌ی بعدی. این یعنی این‌ روایت‌ها آنچه ازشان می‌خواهیم یعنی کشف و نگاه جدید و نو را در خود داشته‌اند. علت اسم کتاب و وجه‌اشتراک روایت‌ها همان پوست دور شکلات است که بگذارید بعد از خواندنش مزه‌مزه‌اش کنید.
من این کتاب را دوست داشتم و فکر می‌کنم حالا حالاها این خانه‌های خالی، حسرت‌ها، آرزوهای دست نیافتنی، غم‌ها، شادی‌ها و خانبوم‌ها را درون خودم حمل کنم.

🔅 کتاب خانبوم، ۱۶ روایت درباره‌ی طلاق و جداییست به قلم فاطمه سادات موسوی  که نشر مهرستان همین امسال چاپش کرده. از مهرستان دو سه کتابی خوانده بودم که این کتاب تا اینجا از همه‌شان از هرلحاظی بهتر بود. پیشنهاد می‌کنم بخوانید.



#خانبوم
#کتاب
#روایت
#واقعیت
        

29

          کتاب بازمانده‌ی روز را کازوئو ایشی گورو نوشته است. نویسنده‌ی انگلیسی ژاپنی‌تبار. می گویم ژاپنی‌تبار اما اگر اسم نویسنده توجه‌تان را جلب نکند اصلا متوجه ژاپنی بودنش نمی‌شوید. آنقدر که خوب از پس جزئیات و آداب و رسوم و مناسبات انگلیسی‌ها برآمده است.
کتاب قصه‌ی خاطرات یک پیشخدمت است در خانه‌ی یک لرد مهم و بزرگ انگلیسی. شاید بگویید خب قصه‌ی یک پیشخدمت چه اهمیتی برای ما دارد؟ باید بگویم اینجا هم نویسنده کارش را خوب بلد است. مفاهیم عمیق انسانی را چنان ظریف در قامت این مرد پیشخدمت و زندگی او جا داده که در پایان کتاب، از شربت خنکی که جرعه جرعه به کامتان داده حالتان خوش می‌شود. البته از آن حال‌های خوشی که بعد از تاثر و تفکر عمیقی می‌آید.
برای آن‌ها که به دنبال هیجان و تعلیق زیادی هستند این کتاب پیشنهاد مناسبی نیست. روند داستان شبیه شخصیت اصلی‌اش آرام و ملاحظه‌کارانه است. همه چیز کتاب درخدمتِ ارائه‌ی زندگی این پیشخدمت مقرراتی و منظم و فداکار و خوددار است. به قول جان تروبی همه‌ی عناصر دست به دست هم داده‌اند تا یک داستان ارگانیک و زنده بسازند. و مگر می‌شود به بزرگ‌ترین نقطه‌ی قوت کتاب برای منِ فارسی‌زبان اشاره نکرد؟ یعنی ترجمه‌ی جناب نجف دریابندری. بارها به این فکر کرده‌ام که کسی جز دریابندری از پس لذت‌بخش‌تر کردن کتاب برمی‌آمد؟ لحن و گزینش کلمات ایشان عالی است و بسیار روی کتاب نشسته.
درست است که نویسنده ایشی گورو است اما من منتظر بودم که پایان را چه می‌کند؟ پایان عجیب و غیرقابل باور و افسانه‌ای نیست. پایان کتاب خود زندگی است. اصل زندگی ما آدم‌ها. 
در پایان به قول استیونز، شخصیت اصلی کتاب، شب بهترین قسمت روز است و بیا باقی‌مانده‌ی روز را دریابیم.


        

42

          " دیلماج یک شاهکار نبود اما می‌توانست باشد! "

اولین جمله‌ای که بعد از پایان کتاب دیلماج به ذهنم رسید، جمله‌ی بالا بود. یک رمان تاریخی تخیلی نوشته‌ی حمیدرضا شاه‌آبادی که از همان صفحه‌های ابتدا جذبتان می‌کند و با خودتان می‌گویید " کاش تخیلی نبودی! " 
این کتاب به سرگذشت میرزایوسف دیلماج در دوران قاجار می‌پردازد که ناخواسته عاشق می‌شود. ناخواسته دیلماج می‌شود. ناخواسته زندانی می‌شود و الی آخر. شخصیت او پُر از اتفاق‌هاییست که اندکی در آن‌ها نقشی نداشته. یک به اصطلاح روشنفکرِ منفعل و حل شده در فرهنگ غرب. حتی اگر بگوییم که نویسنده از قصد چنین کاراکتری ساخته باز هم می‌توان به شخصیت‌پردازی ضعیفِ شخصیت‌های اصلی و فرعی خرده بگیریم. پیرنگ کار می‌لنگد و خرده‌پیرنگ‌هایی دارد که بدون منطق درستی مختومه شدند. زبان، جزئیات و تصویرسازی‌های کار اما قابل قبول است. نمی‌توانید قصه‌گویی، جذابیت و هوشمندی کار نویسنده را انکار کنید. 
شاه‌آبادی برای بیان قصه‌اش از فرم نامه‌نگاری استفاده کرده. می‌دانم و می‌فهمم که برای چه و چرا اما کاش این کار را نمی‌کرد و لذت یک داستان تاریخی خوب را از ما نمی‌گرفت. کتاب نه تکیه‌گاه تاریخی خوبی دارد نه تکیه‌گاه داستانی درستی و نه حتی قالب نامه‌نگاری درجه یکی. انگار نویسنده می‌ترسیده به هر کدام نزدیک شود و در ملغمه‌ای از این‌ها غرق شده. البته نباید یادمان برود که چاپ اول کتاب برای سال ۸۵ است و جزو اولین‌ اثرهای نویسنده. پس استفاده از چنین فرمی و بیان قصه در یک بستر تاریخی شجاعتی می‌خواست. آن هم در کتاب‌های اول! 
در نیمه‌ی دوم کتاب با اتفاق‌هایی رو به رو می‌شوید که نویسنده بسیار شتاب‌زده از کنارشان رد می‌شود. تحولی به میرزایوسف می‌چسباند و پایان‌بندی مبهم و ضعیف کار توی ذوق‌تان می‌زند. درست است که بعد از پایان کتاب ممکن است بگویید " خب که چی؟" اما قول می‌دهم در زمان کوتاهی کتاب را تمام کنید و ته ته دلتان خوشحال باشید. چون به هر حال در عصر و زمانه‌ی ما یک رمان تاریخی تخیلی با همین حداقل استانداردها کم پیدا می‌شود. خیلی کم!


#دیلماج 
#همیشه_سرمون_توی‌_کتابه
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
        

23