معرفی کتاب بلاتکلیف اثر منصور ضابطیان

بلاتکلیف

بلاتکلیف

3.5
21 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

34

شابک
9786228312699
تعداد صفحات
98
تاریخ انتشار
1404/6/1

توضیحات

        کتاب «بلاتکلیف (سفرنامه‌ای در جنگ)» اثری خواندنی از منصور ضابطیان است؛ نویسنده‌ای که به سفرنامه‌های متفاوت، پرتصویر و صمیمی شهرت دارد. این‌بار او ما را به دل مناطق جنگ‌زده می‌برد؛ جایی که روزمرگی با صدای انفجار قاطی شده و مردم با لبخندی تلخ، زندگی را پیش می‌برند.

ضابطیان در این کتاب، با همان زبان ساده و صادقانه همیشگی، تصویرهایی از آدم‌ها، خیابان‌ها و لحظه‌هایی را ثبت کرده که در شلوغی اخبار گم می‌شوند.
این کتاب روایت یک سفر آرام و بی‌دغدغه است که ناگهان به مسیری پیش‌بینی‌ناپذیر کشیده می‌شود. همه‌چیز طبق برنامه‌ریزی برای یک سفر کوتاه به استانبول پیش می‌رود، اما در میانه راه شرایط تغییر می‌کند و تجربه‌ای تازه و تکان‌دهنده رقم می‌خورد. با آغاز حمله اسرائیل به ایران، جنگی دوازده‌روزه شکل می‌گیرد؛ جنگی با خسارات سنگین برای هر دو طرف که بعدها در حافظه تاریخی به نام «جنگ دوازده‌روزه» ماندگار می‌شود.

کتاب بلاتکلیف از منصور ضابطیان سفرنامه‌ای است از زیستن در دل جنگ، از لحظاتی که برنامه‌ریزی‌ها معنای خود را از دست می‌دهند و تنها چیزی که باقی می‌ماند، مواجهه انسانی با ترس، امید و واقعیت‌های غیرمنتظره است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بلاتکلیف

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به بلاتکلیف

یادداشت‌ها

Arash

Arash

1404/6/13 - 09:50

          من همان ایران  جنگ زده غم زده را ترجیح میدهم. ...
(بخشی از متن کتاب)
سفرنامه ای  در دل جنگ، که همه ما تجربه اش کردیم .در این سفرنامه  از دید جدیدی به جنگ نگاه می کنیم. بدترین نوع اتفاق برای انسان بلاتکلیفی یا سر درگمی است.
تمامی کار های اقای ظابطیان پر از حس کنجکاوی . کشف های جای جدید و شادی ولی این کتاب استثنا است.
قلم این کتاب پر شده از بلاتکلیفی، نگرانی، دلواپسی و ... . واقعا مردم ایران چه در داخل یا خارج کشور توی این دوازده روز جنگ حس جز اینها نداشتند. 
کتاب دارای هشت فصله که دو فصل آن قبل از شروع جنگ  حال و هوای یه سفر خوش گروهی را دارد ولی مابقیه فصل ها  دیگر استانبول آن حال و هوا خوب را برای آدم داخل کتاب ندارد.
هیچ کس بهش فک نمیکرد که روز جمعه  با موشک شروع کند البته  در بخش از کتاب : اگر اهل خاورمیانه باشی، هیچ چیز در زندگی ات قابل پیش بینی نیست!  به این موضوع اشاره میکنه. 
در کل کتاب کم حجم و خوبیه برای  دید جدید از جنگ دوازده روز است.

به امید روزی که  در هیچ جای جهان جنگی رخ ندهد. جنگ چیزی جز قربانی کردن  انسان ها ندارد.
        

13

مائده سمیعی

مائده سمیعی

1404/6/11 - 13:37

"به امید ر
          "به امید روزی آشنا..."
کتاب «بلاتکلیف» منصور ضابطیان رو پرییروز تموم کردم. سفرنامه‌ای کوتاه‌تر و کم‌عکس‌تر از کارهای قبلی‌ش، اما پر از حال‌وهوایی آشنا. روایت بلاتکلیفی در سفری تورلیدری به استانبول با آغاز جنگ، وقتی با ۸ نفر همراهش گیر افتادن وسط موجی از خبرهای ضدونقیض، اطلاعیه‌های تخلیه، ترس و اضطرابِ بی‌پایان برای برگشتن به وطن.

اون روزها، ۲۳ خرداد تا ۳ تیر ۱۴۰۴، برای همه‌ی ما ایرانی‌ها همین‌طور گذشت؛ پر از رنج، استرس و بلاتکلیفی. هر کسی سعی می‌کرد اضطرابش رو پنهون کنه، روحیه‌ی جمعی رو حفظ کنه و امیدواری به اطرافش منتقل کنه. ضابطیان این تجربه رو دور از وطن و در قبال مسئولیتش نسبت به همراه‌هانش داشت، ما هم همین‌جا، درون مرزهای ایران. اما حال مشترک یکی بود: گیجی، انکار و پذیرشی تلخ. همون روزها بود که با خودمون کلی قول  و قرار گذاشتیم  این روز ها که تمام شد به دیدن چه کسی بریم، چه کاری رو بالاخره تموم کنیم، دم رو غنیمت بدونیم.

ضابطیان جایی به بخشی از شعر خیام اشاره می‌کنه:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

 توی شرایط جنگی، حتی آرامش و عصبانیت هم رنگ و شکل دیگه‌ای پیدا می‌کنن.
من شخصاً خداروشکر کردم در بازه‌ی اون جنگ دو هفته‌ای   مسافر کشوری دیگه‌ای نبودم؛ دور افتاده و بلاتکلیف برای برگشتن به خونه. خوندن روایت ضابطیان خیلی حس هم‌دلی ‌م رو برانگیخت.  به خصوص اونجا که نوشت: «تازه فهمیدم بدون ایران هیچی نیستم.» دقیقاً حسی بود که من و ما هم تجربه کردیم. فهمیدم هیچ‌وقت تا این اندازه ایران رو، با همه‌ی بلاهایی که سر خودش و مردمانش آورده‌اند دوست نداشتم.

منصور ضابطیان برای من همیشه آدمی الهام‌بخش و دوست‌داشتنی بوده؛ از «رادیو هفت» گرفته تا کتاب‌هاش که هر بار می‌خونم، صدای خودش رو توی ذهنم می‌شنوم. و حالا «بلاتکلیف» بهم یادآوری کرد:من این ایران جنگ‌زده و غم‌زده رو به هر جای دیگه‌ای در دنیا ترجیح می‌دم.
 به امید روزی آشنا، که سیاهی دوباره از این خانه برود.

        

6

          ما در عالم نویسندگی اصلی داریم به نام دور شدن از اتفاق یا اتفاق‌هایی که افتاده. یعنی می‌گوییم وقتی نویسنده حادثه‌ی عمیقی را تجربه می‌کند باید به خودش فرصت ته‌نشین شدن بدهد. بگذارد گرد و خاک بخوابد تا چشم‌هایش درست ببیند. تا بتواند خوب تحلیل کند و بنویسد. اثر هیجانی و احساسی نباشد! برای همین حتما از کتاب‌هایی که به سرعت بعد اتفاقی نوشته شده‌اند، فرار کنید! چون سطحی و کم‌جان‌اند. نویسنده هنوز با تکلیف خودش کنار نیامده چه برسد با مخاطبینش. جزو تاثیرگذاران بادی‌اند! 

حالا جناب ضابطیان بعد از فقط دو ماه از جنگ ایران و اسرائیل نه تنها شروع به نوشتن نکرده بلکه کتاب را چاپ و رونمایی کرده و این سرعت شگفت‌انگیز و ترسناک است!
با این حال من جزو آن دسته از افراد بودم که قضاوت را کنار گذاشتم و کتاب را تهیه کردم. شاید که ایشان عقیده‌ی بالای خودم را نفی کنند اما خب نشد و نتوانستند!
قصه این است که وقتی ایشان با گروه کوچکی در ترکیه بودند، جنگ شروع می‌شود. آقای ضابطیان هم از آنچه بر ایشان گذشت تا به ایران برسند می‌نویسند!
کتابی که در حد کپشن‌نویسی اینستاگرام یا یادداشت‌های روزانه‌ای که در صفحه یا کانال شخصی بگذاری، باقی مانده! کتابی که از اول تا آخرش به خودم می‌گفتم " خب که چی؟ ملت اینجا بدتر از این‌ها را تجربه کرده‌اند! " حتی شرح آمدنشان به اینجا هم با اینکه سخت بوده اما سطحی و گذرا و بدون جزئیات اشاره شده! انگار که نویسنده در مسابقه‌ی " کی از همه زودتر می‌نویسه و چاپ می‌کنه؟ " افتاده باشد! انگار که حال تعریف کردن نداشته باشد! 
و آقای ضابطیان چرا؟ به عنوان یک طرفدار می‌پرسم که آیا همه چیز ارزش تبدیل به کتاب شدن را دارد؟

تنها نکته‌ی شایسته‌ی کتاب وطن‌پرستی آقای ضابطیان است. با اینکه هتل رزرو کرده بوده و می‌توانست بماند، برگشت ایران. به قول خودشان به ایران جنگ‌زده‌ی غم‌زده زیر بمب و موشک! تنها چیزی که قانعم کرد ۱۵۰ هزارتومانم را توی جوی آب نریختم، طرف وطن ایستادن ایشان است! 
        

12

رضا میلانلویی

رضا میلانلویی

1404/6/18 - 03:08

          به شیرینی گذشته و تلخی حال

این کتاب را به محض اطلاع از فروشش در سایت شهر کتاب خریدم، به طمع اینکه شاید مانند سایر کتاب‌های منصور ضابطیان جان، پر از شیرینی، حال خوب و کنجکاوی سفر باشد؛ اما مگر در جنگ، از زبان کسی که از دست خودش یا هموطنانش خون می‌چکد، شیرینی بیرون ترواش می‌کند؟

کتاب مانند بقیه سفرنامه‌های منصور شاد و جذاب شروع می‌شود و تو منتظری که در دل سفر پیش بروی و با تجربیات جدید و همچنین گردشی تازه آشنا شوی که ناگهان آن شب نحس شروع می‌شود؛ حتی با خواندن درباره‌اش هم تن و بدنت می‌لرزد که چگونه شبانه می‌کشند و ترور می‌کنند و به خاک و خون می‌کشند مردم و سردمداران را.

ناگهان سفر رنگارنگ شاد، رنگ می‌بازد و مسافرین به آدمک‌هایی سیاه‌ سفید در میانه دنیای پرنقش و نگار استانبول تبدیل می‌شوند. چقدر خوب روایت کرده است منصور این غم و شوک ناگهانی را، تا آنجا که تو هم یادت می‌آید که‌چگونه بهت زده بودی از این اتفاق.

اما این‌ها همه در قاب منطق و عقل جور در می‌آید، و مگر چه کسی است که از حمله یک خون‌خوار به وطنش ناراحت نشود؟ اما چیزی که در بخشی از کتاب می‌بینیم و تاکنون هم نتوانسته‌ام این گره ذهنی را بگشایم، عشق و علاقه شدید این افراد و این جمع کوچک به برگشت به وطن است، آن هم وطنی زیر بمب و موشک و تهدید و ارعاب!

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:《 خبر را به بچه‌ها می‌دهم و همه جیغ می‌کشند و خوشحال می‌شوند. احساس غریبی‌ست. کدام عقل سلیمی برای رفتن زیر بمب و موشک چنین شادی می‌کند؟ اما این خاک آدم است که آدم را به سوی خود می‌کشد.》

چنین است که در قالب و چارچوب عقل نمی‌گنجد، این فرار رو به جنگ و وطن. منصور به خوبی این تصاویر را روایت کرده است، از نگرانی و دلهره خودش تا دلهره دیگران.
        

43

          ده روزی بعد رونمایی خریدمش تا نظرات رو درباره اش بدونم؛ اکثر کامنت‌ها منفی و غیرمثبت و غیررضایت‌مند بود ولی باز خریدمش چون می‌خواستم بخونم ضابطیان چی گفته درباره اون ۱۲ روز و تجربه‌اش از برگشت به ایران، حتی اگه به گفته اکثر نظرات ضعیف نوشته باشه
پشیمون نیستم از خریدش با اینکه به نظرم کاش کتاب مجزایی نبود و می‌تونست بخشی باشه از کتابی که درباره سفرهای گروهی نوشته شده.
 این ضعیف بودن کتاب از چیه؟ بخاطر سریع نوشتن کتاب و زود به چاپ رسیدن؟ بخاطر راحت پیدا شدن محل اسکان جدید و بلیط برگشت به تهران و کم بودن هیجان و اتفاقات؟ گمونم ضابطیان بخاطر شرایط جنگی حال و حوصله خوب نگاه کردن و یادداشت کردن نداشته وگرنه قبلا ثابت کرده که می‌تونه پروپیمون‌تر تعریف کنه و مخاطب  دنبال خودش بکشونه. روایت‌ها خیلی سریع می‌گذرند و تموم می‌شند. گاهی جزییاتی با خودشون دارند ولی اونا هم خیلی ابتر و تندکی میان و می‌رند برای خالی نبودن عریضه. مثل کسیکه تو شرایط جنگ میخواد ساک جمع کنه و تند تند از هرگوشه خونه یه چی برمیداره و میندازه تو چمدون. شلخته و بی‌حوصله

[کتاب در کمتر از دو ساعت خونده شد]
        

14

amitis

amitis

3 روز پیش

          با این کتاب پرت شدم به اون چند روز.
انگار یه نفر دستاش رو گذاشته بود رو گلوم و داشت خفه‌ام می‌کرد، انگار یه نفر با تانک غول پیکری از روی معده‌ام رد میشد، انگار ساحره پلیدی ذهن من رو به بازی گرفته بود. بین همه گم شده بودم، انگار فقط من اهمیت می‌دادم و بقیه خوشحال و راضی بنظر می‌رسیدن.
نمیدونم این ویژگی من خوبه یا بد اما وقتی هرجای دنیا یه ظلم اتفاق بیوفته انگار به منم ظلم شده؛ وقتی هم‌وطنم میمیره انگار بخشی از روح منم مرده. انگار خیلیا نمی‌تونستن اینو درک کنن، انگار که فراموش کردن اینجا کجاست. بعضیا یادشون رفته بود که همه برای اینجا دندون تیز کردن، که ایران تجزیه پذیره، که هر ایرانی روح و قلبش با این خاک پیوند خورده. 
من اینجام، وسط این طوفان. حالم از اطلاعات زیادی که دارم به هم میخوره؛ زیادی میدونم و این کمکی بهم نمیکنه. انگار که معتاد اطلاعات بیشتر و بیشتر شدم. بعد از اون دوازده روز نه تنها به سیاست نزدیک تر شدم بلکه به خدا هم نزدیک تر شدم.
حتی موقع خوندن این کتاب هم انگار دارن خفه‌ام میکنن، به دیافراگمم ضربه می‌زنن. خفه نمیشم فقط این روند رنج کشیدن ادامه داره و باید تحملش کنم.
        

48