"روایتی ایرانیتر"
خواندن ایرانیتر برایم مثل پیدا کردن دفتر خاطراتی در کمد قدیمی خانه پدری بود؛ نوشتههای یک غریبهی آشنا که ناگهان مرا به ریشهها و سرگذشت خویشانم وصل کرد. این کتاب برایم آینهای شد که بخشی از خودم را در آن دیدم؛ غرور ایرانی بودن و وفاداری به ریشهها، چیزی که همیشه با من بوده اما دوباره آن را بازیافتم.
نهال تجدد با نگاهی دوپاره—زیسته در غرب و دلبسته به شرق—روایتهایی سیال و پرندهوار مینویسد؛ گاه خوشایند و الهامبخش و گاه آنقدر پراکنده که رشتهی کلام از دست بیرون میرود. در کنار ژانکلود و با عشقی که «رمز عبور» آغازگر آن بود—و این رمز چیزی جز مولانا و فرهنگ ایرانی نیست—ایران را نه بهعنوان جغرافیا، که بهعنوان یک حس جستوجو میکنند.
نهال تجدد از بزرگان فرهنگ و هنر میگوید؛ از عباس کیارستمی که نشان داد هنر تنها حریف مرگ است، داریوش شایگان با رنگ بودایی تفکر خیام وارش، عزت ا...انتظامی که ستاره بودنش را در کیفیتی درونی و مردمی یافت و... .
میان روایتها، جملاتی میدرخشند: «ما آنایم که زندان را برای خود بوستان گردانیم.» یا آنجا که نهال مینویسد: «من میخواهم این کتاب سرگذشت زندگی باشد، زندگینامه و نه مرگنامه.» او یادآور میشود که خاطرات را باید ثبت کرد؛ برای بعدها، برای مباداها. مثل فروغ که از «بهانههای کوچک زندگی» گفت، یا خیام که نوشت:
امروز تو را دسترس فردا نیست
اندیشه فردات به جز سودا نیست
در پایان، ایرانیتر برای من تجربهای خیاموار از زندگی بود: زیستن در لحظه، غنیمت دانستن دم، آشتی دوباره با ریشههایم و بازخوانی بخشی از تاریخ شفاهی از زبان یک دختر ایرانی.