معرفی کتاب پرتگاه پشت پاشنه اثر مجید اسطیری

پرتگاه پشت پاشنه

پرتگاه پشت پاشنه

3.2
33 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

40

خواهم خواند

16

شابک
9786227510638
تعداد صفحات
365
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب پرتگاه پشت پاشنه، نویسنده مجید اسطیری.

یادداشت‌ها

          فرم این به ظاهر رمان، یک ویژگیِ مثبتی که داشت، حفظ هم‌زمان تمام روایت‌ها بود؛ به این معنا که در عین حال که می‌توانستی ببینی داستان دربارهٔ یک شهید است، می‌توانستی ببینی که گذشتهٔ این آدم چه بوده، و لحظه‌ای در این دام نمی‌افتادی که شهدا معصوم و مقدس بوده‌اند.
ولی این تنها نکتهٔ مثبت فرم این رمان بود :)
همین روایت‌های پراکنده که چنین ویژگیِ مثبتی داشتند، آزاردهنده بودند و مانع پیوستنِ راحت به داستان می‌شدند. 
از سویی حس می‌شد که نویسنده انگار در حال تلاش است که ادبی بنویسد و تشبیه‌هایی می‌آورد که به نظر لازم نبود و نکته و خیالی به روایت اضافه نمی‌کرد و حتی مخاطب را با تشبیه‌ش به شگفت نمی‌آورد.

به نظر نویسنده اگر اصرار بر نوشتنِ هم‌زمان روایت‌ها داشت، می‌توانست چند مسیر تعریف کند و بر سر هر بند، مشخص کند که مسیرش کدام است؛ مثل کتاب نادرجان ابراهیمی، سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد.
از این جهت که داستان در شهر خودمون اتفاق می‌افتاد، برای من دوست‌داشتنی بود. 
در کل پشیمون نیستم؛ ولی اگر حلقهٔ کتاب‌خوانیِ مبنا نبود، تمومش نمی‌کردم و سراغ کتاب دیگه‌ای می‌رفتم.
        

4

          #یادداشت_کتاب 
#پرتگاه_پشت_پاشنه
برای معرفی این کتاب آمدم از عبارت کلیشه‌ای حر فاطمیون استفاده کنم، دیدم فایده ندارد، حق مطلب را ادا نمی‌کند. 
اینکه کسی آدم خلافکاری باشد مثل شاهرخ ضرغام و بعد توبه کند و شهید شود، سوژه تکراری‌ای شده، خصوصا بعد از فیلم اخراجی‌ها. اما عبدالبصیر داستانش متفاوت است. داستان او داستان آتش است. آتشی که وقتی به خرمن زندگی کسی می‌افتد به این راحتی خاموش نمی‌شود.

اگر در اطرافیان خود کسی را بشناسید که درگیر اعتیاد باشد، می‌فهمید منظورم از آتش چیست. من دیده‌ام که چطور این آتش یک انسان را نابود می‌کند. نه فقط زندگی‌اش را، بلکه خودش و انسانیتش را. نمی‌خواهم زیاد درباره اعتیاد داد سخن بدهم، فقط در این حد بگویم که احتمالا تا به حال زندگی یک شهید که قبلا سال‌ها، شاید حدود ۲۰ سال درگیر اعتیاد بوده را نخوانده‌اید. خود این مساله بهترین دلیل است برای خواندن کتاب زیبا و جذاب پرتگاه پشت پاشنه و بعد هم معرفی کردن آن به هرکسی که معتقد است آنقدر که بد بوده، هیچ‌وقت نمی‌تواند برگردد و خوب بشود.

کتاب پرتگاه پشت پاشنه "داستان" زندگی این شهید است، یعنی روایت و زندگینامه نیست ولی نویسنده تلاش کرده هر آنچه از زندگی واقعی شهید پیدا کرده، با چاشنی قلم خوب و کمی خیال ترکیب کند تا کتاب کامل و جامعی ارائه دهد، و به نظر من در این کار موفق بوده است.
البته می‌توان ایرادات فرمی محدودی به کتاب وارد کرد، مثل پرش‌های زمانی زیاد با وجود داشتن فصل‌های کوتاه که ابتدای کتاب، حوصله مخاطب را به چالش می‌کشد، یا جملات شاعرانه ابتدای برخی فصل‌ها که به نظر من زائد می‌آید، اما در کل داستان آنقدر خوب و خواندنی هست که از این‌ها بگذرم و این کتاب را به صورت عمومی پیشنهاد کنم. فقط موقع خواندن آن کمی صبر کنید و به کتاب فرصت دهید تا یک سوم ابتدایی‌اش بگذرد و به سرازیری بیفتد.
        

31

مهدی نانکلی

مهدی نانکلی

5 روز پیش

        داستان زندگی یکی از شهدای مدافع حرم که از تیپ فاطمیون بود و زندگی پر تلاطم و خاکستری داشته، سوژه‌ای جذاب ولی روایت این ماجرا قلاب محکمی نداشت برای من. خصوصا که برخی لحظات نویسنده با قطع روایت خطی شروع به بیانیه‌خوانی می‌کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

شکیبا غزنوی

شکیبا غزنوی

5 روز پیش

یادداشت کت
          یادداشت کتاب پرتگاه پشت پاشنه

زندگی نامه شهید است. آن هم نه یک شهید معمولی، شهیدی که معروف است به حُر فاطمیون.
شهیدی که مثل بسیاری از شهدای دیگر، قرار نیست  سیاق زندگی تا رسیدن به رستگاری اش را بخوانیم.
شهیدی که پرتگاه تا پشت پاشنه های پایش رسیده بود اما بال پرواز درآورد و پرید.
من زندگی نامه شهید خوان نیستم
،اما باید بگویم کتاب خوشخوانی نیست. 
اتفاقات زندگی شهید در قالب پرش های زمانی کوتاه روایت شده، که انتخاب هوشمندانه ای نبوده است. چرا که این تکه های بهم ریخته پازل به نیکی در کنارهم جفت نشده اند و توقع منِ خواننده را برآورده نکردند.در واقع، با اتمام کتاب پازل ذهنی من تکمیل نشد و من تصویر واضحی از زندگی اویی که اکنون نیست تا از حُریتش دفاع کند دریافت نکردم.
تکه های خیال انگیزی در متن وجود داشت از پرنده ای آبی که گویا قرار بود مفهوم عنوان کتاب را برای خواننده مشخص کند، که موفقیت چندانی نداشت. به طوری که من اکثر بخش هارا نخوانده رد کردم.
خریدنش را توصیه میکنم؟
نه،مگر قصد حمایت از صاحب اثر را دارید
خواندنش را توصیه میکنم؟
نه،مگر قصد شناخت اندک از شهید را دارید
امتیاز کتاب:۱از ۵
        

0

        مدتی هست متوجه شدم بلاخره در زندگی نامه هایِ شهدا از قدیس سازی فاصله گرفتیم و حقیقت روایت میشود.مثلا در کتاب پرتگاه پشت پاشنه با نمایش جنبه های مختلف،خوب و بد زندگیِ آقای عبدالبصیر متوجه این موضوع میشویم.

چقدر اسم "عبدالبصیر"قشنگ بود.
چقدر اسم کتاب عجیب بود.از خواندن کتاب راضی هستم.از آشنایی با شهید خوشحالم ولی حیف که کتاب را دوستش نداشتم.

یک مدت برای هرپیامِ تبریک و تسلیتی حتما از عاقبت بخیری چیزی میگفتم. نوزادی متولد میشد،دختر پسری وصلت میکردند، کسی شاغل میشد و یا فارغ التحصیلی هارا. 
شما عاقبت بخیر شدید، عاقبتی خیرتر از شهادت سراغ ندارم. 
حالا لطفا برای ما دعای عاقبت بخیری کنید آقای عبدالبصیر که هربار از عاقبتم میترسم. 
شما ثابت کردید "توبه"یِ حقیقی شرافت انسان را متبلور میکند.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

          *مردی که باران به خاطر او می‌بارید*

 حال و هوای عشق به حضرت زینب، قهرمان کربلا، در پرتگاه پشت پاشنه موج می‌زند. حال توبه و بازگشت به آغوش خدا.

رمان پرتگاه پشت پاشنه در مورد زندگی شهید عبدالبصیر (علی) جعفری است که سالهای زیادی از عمرش را در اشتباه و گناه به سر برده ولی آن را با شهادت به پایان رسانده است.
سوژه داستان جذاب و متفاوت است. چگونگی رسیدن شهید جعفری از اعماق تاریکی و سیاهی به نور و بازگشت او به زندگی خواننده را تا انتهای کتاب همراه می‌کند.
این رمان در گونه‌ی زندگی‌نامه‌ی داستانی می‌گنجد. از بین عناصر مختلف داستان، دیالوگهای اثر را خیلی دوست داشتم.

فرم اجرای کار هم پیش برد داستان در دو زمان حال و گذشته بود .
نویسنده خلاقیت به خرج داده و داستان را با دو تولدِ شخصیت، شروع کرده بود. تولد جسمی و تولد مجدد او در بزرگسالی.

 نگران افشای داستان نباشید. از همان ابتدای کتاب معلوم است پایان کتاب کجاست.آنچه مهم است مسیر حرکت علی جعفری است، مردی که باران به خاطر او می‌بارد!
زبان داستان روان است و صحنه‌های جان‌داری توسط نویسنده خلق شده است. ابتدای بعضی بخش‌ها از زبان ادبیات و ارایه‌های ادبی برای ورود به موضوع استفاده شده است که قضاوت و نقطه نظر نویسنده در آن مشخص است اما چندان آزار دهنده نیست.

ما تا چندین سال در ادبیات فقط تصویر قدسی از شهید ارائه دادیم و آنها را عاری از خطا و اشتباه تصور کردیم بعد از آن بود که افتان و خیزان نویسندگان وارد مرحله‌ای شدند که شهدا را همانطور که بودند، به عنوان یک فرد عادی در جامعه معرفی کردند. کارهای ضعیفی تولید شد که فقط تخریب چهره شهید را به دنبال داشت. اما پرتگاه پشت پاشنه از این مرحله با موفقیت عبور کرده است زیرا با وجود نشان دادن اشتباهات  شخصیتی شهید، پرداخت خوبی از تحول و بازگشت او را انجام داده که برای مخاطب قابل درک، باور و احترام است.

در بخش‌هایی تکرار یک مفهوم کمی آزاردهنده می‌شود(توصیفات در مورد خوابِ دویدن و پرواز دنبال پرنده آبی و..)و اینکه بعضی عبارات و اصطلاحات نیاز به پاورقی دارند که انجام نشده است.
راوی کتاب سوم شخص است و در انتهای کتاب به دوم شخص تغییر می‌کند که بهتر بود نویسنده با همان سوم شخص ادامه می‌داد و زاویه دید را تغییر نمی‌داد.

کتاب به دلیل محتوای ارزشمند آن لایق امتیاز ۴.۵ از ۵ است و  مناسب بزرگسالان است .

#عسل_گلچین
#معرفی_کتاب
#انتشارات_خط_مقدم
#پرتگاه_پشت_پاشنه
#مجید_اسطیری

https://eitaa.com/vazhband
        

3

          در آستانه‌ی سقوط 
مروری بر رمان «پرتگاه پشت پاشنه» 

رمان پرتگاه پشت پاشنه نوشته‌ی مجید اسطیری، بر اساس زندگی شهید عبدالبصیر جعفری (معروف به علی بلوچ)، یکی از رزمندگان تیپ فاطمیون نگاشته شده است. کتاب داستان زندگی مردی را روایت می‌کند که از کودکی در افغانستان آغاز می‌شود، از مهاجرت به ایران و کارگری در شهرهایی چون مشهد، اصفهان و قم عبور می‌کند و نهایتاً در سوریه و در راه آرمان‌هایش به پایان می‌رسد؛ اما نه پایانی بسته، بلکه سرآغاز یک روایت ماندگار.
آنچه این کتاب را از بسیاری از آثار مشابه متمایز می‌کند، پرداختن به سیر تحول شخصیتی قهرمان داستان است. شهید جعفری تنها یک نماد مقدس نیست؛ بلکه انسانی است از دل واقعیت، که طعم گناه، سقوط، اعتیاد و لغزش را چشیده، اما برخلاف بسیاری، در همانجا نمانده است. او برخاسته، جنگیده و ساخته شده است. همین نمایش صادقانه، یکی از مهم‌ترین نقاط قوت کتاب است: این‌که نشان می‌دهد «قهرمانان زاده نمی‌شوند، بلکه ساخته می‌شوند».
مجید اسطیری تلاش کرده است با فرمی غیرخطی و زبانی ساده، دوره‌های مختلف زندگی عبدالبصیر را به‌صورت موازی روایت کند؛ از روزهای تلخ کودکی و غربت تا عاشق شدن، ازدواج، لغزش، توبه و در نهایت شهادت. با این حال، هرچند کتاب از نظر محتوایی بسیار ارزشمند و انسانی است، از نظر فرمی انتقاداتی نیز به آن وارد است. در برخی بخش‌ها، به‌ویژه در نیمه‌ی اول، نویسنده از جملات و تأملات فلسفی درباره‌ی زندگی استفاده کرده که با بافت رمان همخوانی ندارد. چنین سبک نگارشی بیشتر به مقاله یا یادداشت شخصی شباهت دارد و در یک رمان ممکن است برای خواننده آزاردهنده یا غیرضروری به نظر برسد.
همچنین گاه سبک قلم و لحن نویسنده در بخش‌های مختلف دچار نوسان می‌شود که برای خواننده حساس، ثبات روایی را مخدوش می‌کند. اگرچه داستان شهید جعفری به‌تنهایی آن‌قدر قدرتمند هست که مخاطب را با خود همراه کند، اما از نظر فنی، کتاب می‌توانست پرداخت بهتری داشته باشد و از این طریق، هم‌سنگ محتوا، در فرم نیز درخشان‌تر ظاهر شود.
مجید اسطیری نویسنده‌ای است که بیشتر در حوزه ادبیات مستند-داستانی و دفاع مقدس فعالیت می‌کند. آثار او با تمرکز بر روایت‌های واقعی از زندگی شهدا، تلاش دارد چهره‌هایی ملموس و انسانی از قهرمانان معاصر ترسیم کند. پرتگاه پشت پاشنه یکی از شاخص‌ترین نمونه‌های این رویکرد در کارنامه اوست.
این اثر توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است.
        

6

          *هرکس که حس می‌کند پرتگاهی عمیق درست پشتِ پاشنه‌ی پایش هست، باید این کتاب را بخوابند.* هر فردی که به *ناامیدی مطلق* رسیده و فکر می‌کند کار تمام است. راستش چون برچسب *"رمان"* بر این کتاب خورده نمی‌دانم چقدر واقعیت و چقدر خیال بوده اما خب در این سال‌ها کم ندیدیم آدم‌هایی مثل علی جعفری را. درواقع شهید عبدالبصیر جعفری را. در کنار محتوای خوبی که کتاب دارد دو سه اشکال بزرگ هم با خودش تا پایان می‌کشد و می‌برد. *یک*، زبان ناملموس و غیریک‌دستی که مدام تغییر می‌کند. *دو*، پرش‌های زمانی بسیار زیاد مخاطب عامی که تجربه‌های نخست کتابخوانی‌اش باشد را سردرگم و دلزده می‌کند. *سه*، آوردن یک بخش تمام انتزاعی تحت عنوان پرنده‌ی آبی که ضرورت حضورش آن هم تا آخر کتاب واقعا حس نمیشد. 
شخصیت‌پردازی‌های شخصیت‌های فرعی هم آنطور که باید قوی و جان‌دار نبود. نویسنده این کتاب را با الهام از زندگی *شهید عبدالبصیر جعفری از تیپ فاطمیون* نوشته اما اینکه نمی‌دانیم تا چه سطحی الهام است و چقدر واقعیت، از *اثرگذاری* کار می‌کاهد. مخاطب همیشه دنبال کسی‌ست که عینا شبیه خودش باشد و البته واقعی و نجات‌یافته تا بتواند دست توی دستش بگذارد. به نظرم با توضیح کوتاهی در ابتدای کتاب این مسئله برطرف میشد.
با این همه حتی از زندگی الهام گرفته شده از این شهید، بسیار متاثر شدم.
اینکه تلاش شود از شهیدی *قدیس‌سازی* نشود و مسیری باورپذیر را نشان دهیم، واقعا ستودنی‌ست.
از آقای اسطیری ممنونم که مرا با این شهید آشنا کردند و امیدوار به اینکه تا دم سقوط وقت برای نجات است.


#پرتگاه_پشت_پاشنه
#همیشه_سرمون_توی‌_کتابه
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
        

7

سودآد

سودآد

دیروز

اولین بار
        اولین بار که از زبان حاج صادق شنیدم:
«درِ باغ شهادت بازِ باز است»،با خودم گفتم: این جمله مال همان زمان خودش است؛ همان موقعی که می‌رفتی زیر رگبار گلوله و تانک، و راه دررویی از فشنگ‌های بی‌امان نداشتی.توی ذهنم، شهید نشدن در جنگ، هنر بود.وگرنه، زیر باران گلوله چطور جان سالم به در ببری؟
این فکر با من بود، تا... خورد به حرفی که چمران توی فیلم «چ» به اصغر وصالی زد:
– مجروحا اسیر بشن بهتره یا کشته بشن؟
– کشته بشن؟ منظورت شهیده دیگه، دکتر؟
– *اون مقام که دست خداست، اصغر جان.
به من و تو چه مربوط؟*
با خودم گفتم:
درِ باغ شهادت آن‌قدرها هم که حاج صادق می‌گفت، باز نیست.آن‌طرف در، یک راه‌بندان سفت و سختی هست.عبدالبصیر که آمد سراغم،
همه‌چیز منتفی شد.تقریباً بیشتر از نصف کتاب را خوانده‌ام. تا این‌جای کار، عبدالبصیر برایم هیچ شباهتی به حر ندارد.حر، همه‌چیزش جای خودش بود.همان‌جایی که می‌لنگید، همان‌جا ایستاد، برگشت، و نجات پیدا کرد.اما عبدالبصیر؟
هیچ‌چیزش درست نیست...حداقل تا این‌جایی که من خوانده‌ام.اگر همین حالا، توی همین صفحه‌ها بمیرد، من نمی‌توانم پای نماز میتش بایستم و بگویم:«لا نعلم منهم إلا خیراً».حتی اگر در ادامه‌ی کتاب، عبدالبصیر منجی دنیا شود، باز هم اشک‌های نفیسه،آه‌های عبدالرشید،و نگاه ترسیده‌ی عاطفه، میان دود و ساقی‌های مواد...از یادم نمی‌رود.
فقط یک چیز بعدِ عبدالبصیر برایم فرق کرده:
دیگر دغدغه‌ام اندازه‌ی درِ باغ شهادت نیست.
دارم به این نتیجه می‌رسم که خدایی آن بالا نشسته...که هم امام حسین را می‌خرد، هم حر را.
همان خدا، هم قاسم سلیمانی را می‌خرد،
هم عبدالبصیر را.
این‌که چند می‌خرد، کی می‌خرد، چطور می‌خرد... نمی‌دانم.فقط می‌دانم:خدا مثل ما آدم‌ها نیست که نصف کتاب زندگی آدم را خوانده و نخوانده، قضاوت کند.خدا، پیش از آن‌که کتاب زندگی‌مان نوشته شود، همه‌اش را از بَر است.تهش را هم می‌داند.می‌داند و می‌بخشد.می‌داند و آبرو می‌خرد.می‌داند و جار نمی‌زند.
اما ما آدمها...
به قول نادر
*«اما مردم...
مردم...
وای به حالت، اگر مردم
بخواهند اشتباهاتت را جمع بزنند،
و بر اساس آن، خوب و بدت را بسنجند.»*


---------------------------------------------
پ ن:اسم کتاب را دوست دارم.پرتگاه همیشه توی ذهنم جایی بود دور از اینجا.جایی نزدیک دره ای عمیق، که تا نرفته بودم سمتش کاری به کارم نداشت.پرتگاه های زندگی ولی اصلا از آدم دور نیستند. چسبیده اند بغل گوشت،پشت پاشنه ی پایت.برای سقوط کردن نیاز نیست پرت شوی ته دره،یک سکندری خوردن هم میتواند نسخه ات را بپیچد برای ابد.

پ ن:کتاب تمام شد.هنوز کلی سوال بی جواب دارم.خیلی چیز هارا نشد یا من نتوانستم هضم کنم.یک چیزی درگیرم کرده.این همه برای دعا به هم میگوییم:« عاقبتت بخیر باشه».تازه انگار معنیش را فهمیدم.عاقبت یعنی ته ته داستان،آن یک صفحه مانده به منابع و مآخذ.آن جایی که بعدش کتاب بسته می شود.وقتی یکی ته داستانش خوب باشد یعنی خدا نخواسته خیلی از صفحه های زندگیش را بخواند.یعنی داستان بلند زندگیت را خدا تبدیلش کرده به یک داستان خیلی کوتاه یک‌صفحه ای.داستان زندگی تو بوده پایانش را ولی خدا نوشته.



#همیشه_سرمون_توی_کتابه
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0