یادداشت مبارکه اکبرنیا
1404/5/29
تاوان عاشقی به قلم محمدعلی جعفریست. قصهی عشق یک دختر فلسطینی و یک مرد مسلمانِ اهل شیلی که در قم زندگی میکند. کتابی خوشخوان اما سطحی. از نوجوانی کتب زندگینامهی شهدا را میخواندم. همیشه در حین خواندن و فوقش چند روز بعد تحت تاثیر قرار میگرفتم و بعد همه چی یادم میرفت. روز از نو روزی از نو. هیچوقت نمیفهمیدم مشکل از کجاست؟ وقتی سمت نویسندگی آمدم کمکم قضیه را فهمیدم: " عجله و شتاب نویسندهها " نمیدانم چرا میخواهیم بازهی زمانی طولانی و اتفاقات زیاد را فقط در صد و خردهای صفحه جمع کنیم؟ " تاوان عاشقی" هم چنین بود. انگار فیلمی را روی دور تند گذاشته باشند. باورم نمیشد که از یک جمله به جملهی بعدی اتفاق جدیدی رخ داده. این سرعت و شتاب جلوی عمیق شدن مخاطب را میگیرد. تاثیرگذاری مثل باد میآید و مثل باد هم میرود. وقتی که برای روایت درست و مناسب وقت نگذاریم، اتفاقات در عین واقعی بودن، برایمان غیرقابل باور و عجیب میآید. انگار نویسنده سرکارمان گذاشته! جوانکی از ایران راه بیفتد به مقصد غزهای که میداند تحت محاصرهست؟ حالا شما هرچه دوست داری بگو که اینها واقعی است! آیا در واقعیت هم همهی این بخشها فقط در چند صفحه گذشت؟ اصلا واقعی بودن اتفاقات میتواند دستاویز درستی باشد که برای باورپذیری در جهان داستانی وقت نگذاریم؟ تازه اگر اسم رمان بیاید که حتی این دستاویز را هم نداریم! نیمههای پایانی کتاب هم بیشتر چرخیدیم روی شخصیت خلیل ( شخصیت فرعی) و اصلا نفهمیدیم قصهی این دو نفر چطور پیش رفت؟ اصلا عاشقانهشان فراموش شد! حتی مخاطب اگر نویسنده نگوید متوجه اینکه چند سال گذشته نمیشود. خب این همه شتاب و عجله برای چه؟ چرا چنین سوژههای نابی را به این راحتی حیف میکنیم؟ تا نزدیک به پایان کتاب باورم نمیشد که راوی زن است! زبان کاملا مردانه بود و بهانه نویسنده هم این بود که شخصیت اصلی روحیهی پسرانهای دارد. اما به نظرم درنیامد. آقای نویسنده نتوانست یک دختر فلسطینی را به خوبی به تصویر بکشد. از ظرافتها و حقایق زنانه دور بود. شخصیتپردازی خیلی کار داشت. فضاسازی هم! نویسنده جز سیگار کشیدن و کافه رفتن شخصیت نشانهی دیگری از یک دختر فلسطینی نداشت. چیزهای دیگری هم بود شبیه همانها که سالها از فلسطین برایمان گفتند. مقلوبه و زیتون و .... . این اهمیت تجربهی زیسته و نفس کشیدن در اتمسفری که مینویسیم را میرساند. نویسنده نتوانسته بود جز کلیشههای رایج، ما را به دل یک خانوادهی فلسطینی ببرد. یعنی اگر آن نشانههای رایج نبود چهبسا فکر میکردیم این اتفاقات در یک خانوادهی ایرانی افتاده باشد! کتاب را اما پیشنهاد میدهم فقط برای آشنا شدن با جناب " خلیل ساحوری" بزرگوار و قصهی عاشقانهی جالبشان.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.