یادداشت‌های 🎭 محمد رضا خطیب 🎬 (524)

زن ، سیاست
          زن ، سیاست و سانسور !

«پرده‌خانه» یکی از مهم‌ترین و در عین حال متفاوت‌ترین اثر نمایشی بهرام بیضاییه که در دهه شصت خورشیدی نوشته شد و تا سال‌ها فرصت اجرا پیدا نکرد. این نمایشنامه که با ساختاری در ظاهر ساده اما در باطن پیچیده، به بازخوانی جایگاه زن، سانسور، دروغ، هنر و تاریخ در جامعه سنتی ایرانی می‌پردازه،  از نظر فرمی از برجسته‌ترین آثار نمایشی زبان فارسی به‌شمار میره.

بیضایی در «پرده‌خانه» مثل بقیه آثارش با نگاهی اسطوره‌ساز، اما این‌بار با طنزی تلخ و گزنده، نمایشی خلق کرده که بازتابی از تاریخی فراموش‌شده، سانسور شده یا تحریف‌شده ست.

 نمایشنامه روایتیه از روزگار دیرین ایران، جایی در دل اندرون دربار شاهی ، جایی که زنان بازیگر و هنرپیشه‌ای که به اجبار از صحنه و جامعه حذف شدند ، در «پرده‌خانه» به حیات پنهان خود ادامه میدن. 

نمایش در اندرون سلطنتی می‌گذره،  جایی به نام «پرده‌خانه»، مکانی خیالی که مأمن زنان بازیگر تئاتریه که از صحنه رسمی هنر رونده شدن. این زنان روزگار می‌گذرونن و تمرین می‌کنن، اما هیچوقت اجازه اجرا ندارن. ورود یک جوون بازیگر تازه‌وارد به این محیط، تقابل دیدگاه‌ها، خاطرات و زخم‌های کهنه روبرمی‌انگیزه و پرسش‌هایی بنیادین درباره نقش زن در هنر، تاریخ و جامعه مردسالار مطرح میکنه.


یکی از مضامین محوری نمایشنامه، جایگاه زن در تاریخ و هنره. بیضایی به‌واسطهٔ پرده‌خانه، تاریخ حذف‌شدهٔ زنان بازیگر رو زنده می‌کنه. این زنان که در دل تاریخ ایران، همواره قربانی تحقیر، طرد، سانسور و حذف بودن، در این نمایش به مرکز روایت بدل میشن. پرده‌خانه، نماد همه اون فضاهای بسته‌ایه که زنان رو از جامعه حذف و صداشون رو خاموش کرده .
شخصیت‌هایی مثل «عزیزالسلطان» یا «فاخته» نه تنها نماینده زنان هنرمند حذف‌شده‌ ن، بلکه خودشون آینه‌های مختلفی از زن ایرانی در دوره‌های مختلف تاریخی ان: از زن تسلیم‌شده تا زن شورشی، از زن قربانی تا زن فریبنده، و از زن محو شده در نظام مردسالار تا زنی که همچنان، ولو در انزوا، به خلق و نمایش ادامه می‌ده.

بیضایی در این نمایشنامه به‌وضوح به مسئله سانسور در تاریخ ایران می‌پردازه. پرده‌خانه جاییه که هنر نه برای نمایش عمومی، بلکه تنها برای دلخوشی خواص و دربار حفظ می‌شه. این فضای بسته، نماد سانسور سیستماتیک در تاریخ معاصر ایرانه، جایی که هنرمند به‌جای اون که صدای مردم باشه، تنها صدای پنهانی در اندرون قدرته.
در جای‌جای متن، شاهد روایت‌های متضاد از گذشته هستیم. هر شخصیت، تاریخ رو اونطوری بازگو میکنه که خودش دیده یا باور داره. این چندروایتی بودن، به‌وضوح به نسبی بودن حقیقت در تاریخ اشاره داره؛ تاریخی که توسط قدرتمندان نوشته میشه، و زنان، هنرمندان و فرودستان اغلب از اون حذف میشن.

«پرده‌خانه» در فرم خودش  لایه‌هایی از تئاتر در تئاتر داره. خود پرده‌خانه صحنه‌ایه برای تمرین نمایش، هرچند اصلا به اجرای واقعی نمی‌رسه. این حالت شکسته شدن دیوار چهارم، و بازتاب هنرمندانی که در صحنه‌ای ساختگی اسیر شدن، اما همچنان تمرین می‌کنن، استعاره‌ای از هنرمند ایرانیه که در فضای بسته سانسور، همچنان به خلق ادامه می‌دن.
بیضایی با این فرم، جایگاه تئاتر رو در جامعه به چالش می‌کشه: آیا تئاتر تنها برای نمایش عمومی ارزش داره یا حتی در خلوت‌ترین اتاق‌ها هم تئاتر، کنشی انسانی و اعتراضیه؟

زبان نمایشنامه آگاهانه بین زبان تاریخی و زبان ادبی نوسان داره. شخصیت‌ها با لحنی قاجاری، همراه با واژه های کهن، اما با رویکردی مدرن و آگاه حرف میزنن. این آمیختگی زبانی باعث میشه که نمایش‌نامه نه یک بازآفرینی خشک تاریخی، بلکه روایتی امروزی در دل یک فضای تاریخی باشه.
بیضایی با مهارت خاصی از ضرب‌المثل‌ها، زبان محاوره‌ای درباری و واژگان نمایشی استفاده می‌کنه و از طریق اونا شخصیت‌ها را شکل میده. طنز تلخ اثر در لایه‌های زبانی نهفته ست ، طنزی که بعضی وقتا به‌صورت شوخی کلامی، و بعضی وقتای دیگه در تضاد بین حرف و عمل نمود پیدا میکنه.

شخصیت‌های «پرده‌خانه» اغلب زن هستند، اما بین اونا مردانی نیز حضور دارند که کارکرد نمادین دارن. هر شخصیت به‌نوعی یک نقش نمایشی هم هست، و این هم‌زمانی شخصیت واقعی و نقش نمایشی، از ترفندهای روایی پیچیده بیضاییه.

«فاخته» شاید مرکزی‌ترین شخصیت زن این نمایشنامه باشه. اون در گذشته بازیگر بوده، حالا پیر شده، اما همچنان به تمرین ادامه میده. فاخته زنیه که هم قربانیه و هم فاعل. هم از گذشته‌اش رنج می‌بره و هم بهش افتخار می‌کنه. اون نماد هنرمندیه که در دل سانسور و فراموشی، به حیات هنریش ادامه داده.

🔥 لازم به ذکره ، این که میگم نماد به معنای اینه که شخصیت ها اینقد خوب نوشته شدن که میتونن نماد باشن نه اینکه بیضایی آگاهانه و عامدانه اونها رو نمادین کرده باشه.

ورود جوون تازه‌وارد به پرده‌خانه، یک عنصر برهم‌زننده نظم موجوده. اون نه‌تنها تعادل پرده‌خانه رو بر هم می‌زنه، بلکه زخم‌های گذشته رو باز میکنه و باعث میشه که زنان بازنگری تازه‌ای در هویت خودشون داشته باشن. این شخصیت  نماینده نسل جدیدیه که گذشته رو نمیفهمه، اما کنجکاوه، و همین کنجکاوی باعث بحران میشه.

شخصیت‌هایی چون عزیزالسلطان، پتیاره، و باقی زنها هم هرکدوم تیپ‌های نمایشی مشخصی‌ ان: زن درباری، زن رقاصه، زن مسن فراموش‌شده و... اما بیضایی هر تیپ رو با لایه‌ای روانشناختی و تاریخی همراه می‌کنه تا اونها رو از حالت کلیشه‌ای خارج کنه.

نمایشنامه ساختاری چندلایه داره. از لحاظ صحنه‌بندی، با وجود محدود بودن مکان، بیضایی با ورود و خروج‌های مکرر، گفتگوهای درهم‌تنیده، مونولوگ‌های شخصیت‌ها و فلاش‌بک‌های ذهنی، فضا رو پویاتر از اونچه هست می‌سازه. استفاده از آیینه، پرده، سایه و نور در طراحی صحنه (در توضیحات متن) خودش نشونه‌هایی از تأکید بیضایی بر مفهوم بازتاب و دروغ و سانسوره.

«پرده‌خانه» در کنار آثاری مثل «مرگ یزدگرد»، «مجلس ضربت زدن»، و «سلطان مار» از شاهکارهای دوران میانسالی بیضاییه. اگر «مرگ یزدگرد» به بازخوانی تاریخ از زاویه‌ای دادگاهی می‌پردازه، «پرده‌خانه» روایت زنانه‌ای از همون تاریخ فراموش‌شده ست. این اثر از معدود نمایشنامه‌هاییه که تقریباً تمام شخصیت‌های اون زن هستن، و این خودش نقطه عطفی در کارنامه مردیه که همیشه دغدغه زن و نقش زن در تاریخ رو داشته .

در آخر «پرده‌خانه» نمایشنامه‌ایه که در اون تاریخ، اسطوره، زن، هنر و دروغ درهم‌ تنیده شدن. بیضایی در این اثر نه‌فقط نمایش می‌نویسه، بلکه تاریخ رو بازآفرینی می‌کنه، اما این تاریخ نه اون چیزیه که در کتاب‌ها اومده  بلکه تاریخیه که در حاشیه و فراموشی رخ داده: تاریخ زنان فراموش‌شده، هنرمندان محو‌شده، و حقیقت‌های سانسورشده.
زبان پیچیده اما روون، شخصیت‌های پرلایه، فضای استعاری و مفاهیم عمیق اجتماعی، «پرده‌خانه» رو به یکی از درخشان‌ترین نمایشنامه‌های فارسی بدل کرده. خوندن و اجرا کردن این نمایشنامه، به‌نوعی خوانش دوباره از تاریخ فرهنگی ایرانه؛ با پرسشی ساده اما تکان‌دهنده: «چه کسانی از تاریخ حذف شدن؟
        

7

استادِ همه
          استادِ همه فن حریف.

هرچی بخوام از استاد بیضایی بگم کم گفتم. کسی که در ۱۹ سالگی یک کتاب درباره تاریخ نمایش ایران می نویسه که امروز بعد ۷۰ سال هنوز کارکرد داره ، جز نابغه چیزی نیست.
بهرام بیضایی نه تنها کارگردان و نویسنده ست ، بلکه یک پژوهشگر درجه یکه.
درباره اساطیر مطلب داره تا تئاترهای ژاپن و چین.
وسعت معلومات و خونده ها و دانسته های استاد واقعا بی نظیره .

کتاب نمایش در چین اثری پژوهشی از بهرام بیضایی، نه‌تنها گواهی بر وسعت دانش و دغدغه‌ی فرهنگی استاده ، بلکه سندی ارزشمند در شناخت یکی از کهن‌ترین سنت‌های نمایشی جهان به زبون فارسیه. این کتاب که اولین بار در دهه‌ی ۱۳۵۰ منتشر شد، در زمانی نوشته شده که منابع فارسی خیلی کمی درباره‌ی تئاتر آسیای شرقی وجود داشته.

 بیضایی، که خودش نمایشنامه‌نویس، کارگردان و پژوهشگر تئاتری بزرگیه ، در این کتاب با دقتی مثال‌زدنی، تاریخ، ساختار، و زیبایی‌شناسی نمایش چینی رو بررسی کرده.

بیضایی در این اثر، با نگاهی تطبیقی و ساختاری، به معرفی گونه‌های مختلف نمایش سنتی چین، مثل جینگ‌جو (اپرای پکن)، کن‌جو و شکل های نمایشی دیگه می‌پردازه. بیضایی عناصر بصری، موسیقایی و آیینی این نمایش‌ها رو با نگاهی موشکافانه بررسی کرده و نشان می‌ده که چطوری  این هنر، در طول قرون، تونسته هم کارکردی آیینی داشته باشه و هم جنبه‌های نمایشی خودشو حفظ کنه.

یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های کتاب، سبک نگارش اونه؛ زبانی شفاف و دقیق، اما در عین حال ادبی و غنی. بیضایی تنها یک تاریخ‌نگار صرف نیست؛ اون نمایش رو «زیسته» و «فهمیده» . به همین دلیل، تحلیل‌هاش از دل متن بیرون میان، نه صرفاً از مطالعه‌ی منابع دست دوم.

نکته‌ی مهم دیگه، نگاه فرهنگی و انسانی کتابه. بیضایی سعی نمی‌کنه صرفاً یک دانشنامه‌نویس باشه، بلکه نمایش رو در بستر تاریخ، فلسفه، و فرهنگ چین جستجو میکنه. اون تلاش می‌کنه شباهت‌ها و تفاوت‌های این سنت با نمایش‌های ایرانی و  فرهنگ‌های دیگه رو هم برجسته کنه و در این مسیر، مخاطب ایرانی رو با جهانی ناآشنا، اما هم‌ریشه آشنا می‌سازه.

در مجموع، نمایش در چین کتابیه که هم برای پژوهشگران تئاتر و هم برای علاقه‌مندان به فرهنگ‌های شرقی، منبعی ضروری و الهام‌بخش محسوب می‌شه. این اثر نه‌فقط به عنوان یک پژوهش دانشگاهی، بلکه به عنوان نمونه‌ای از پیوند هنر، پژوهش، و فرهنگ، جایگاه ویژه‌ای در ادبیات نمایشی ایران داره.

و چقد حیف که استاد نمیتونه در ایران باشه و بچه های هنر از وجود و دانش و هنرش بهره مند بشن.

        

6

بهترین اثر
          بهترین اثر آلبرکامو 

رمان بیگانه بدون شک یکی از آثار برجسته آلبرکامو و ادبیات قرن بیستمه که سر و صدای زیادی هم به پا کرده و باید گفت که قطعا بهترین اثر ادبی نویسنده ابزوردیست-اگزیستانسیالیستشه. اثری که تأثیرگذاری زیادی داشته و مخصوصا شروع فوق العاده ش که در همون خط اول به خوبی ما فرم رو در ادبیات و هنر کامو می تونیم لمس کنیم. این اثر دارای نقاط قوت و ضعف زیادیه که در ادامه سعی می کنم به اختصار براتون بنویسم :

🔥🔥 نقاط قوت :

۱- نثر ساده ، سرد و بی احساس و فوق العاده مینیمالیستی 

نثر رمان عمدتاً بی‌پیرایه، گزارشی و خنثی ست. این انتخاب سبک کاملاً در خدمت مضمون بی‌معنایی و بی‌تفاوتی جهانه. 
به عنوان مثال توصیف صحنه‌ی مرگ مادر مورسو بدون احساسات رایج انسانی، یک تضاد هنری قوی و هدفمند ایجاد کرده و همونطوری که گفتم کاملا به فرم رسیده.

۲- شخصیت پردازی تاثیرگذار موسو

بر خلاف نمایشنامه های کامو که چیزی تحت عنوان شخصیت و کاراکتر اصلا ساخته نمیشه ، اینجا مورسو تقریبا خوب از کار در اومده. مورسو به عنوان قهرمان ابزورد، تجسم انسانی بی‌اعتنایی به هنجارهای اجتماعی شده ‌. این تجسم به شکل نمادین انجام نگرفته بلکه اینقدر واقعی ساخته شده که ما این رو به چشم می بینیم و نویسنده اونو به زور توی حلق مون نمیکنه.  بر خلاف آثار نمایشی کامو اینجا کنش‌ها و واکنش‌های غیرعادی اون باعث طرح پرسش‌های عمیق درباره اخلاق، معنا، و وجدان می‌شه . سوال رو خودش آگاهانه مطرح نمیکنه بلکه اعمالش مارو به سوال کردن وادار می کنه.

۳- ساختار دو پاره ی رمان

تقسیم داستان به دو بخش: قبل و بعد از قتل، باعث ایجاد تضاد روایی و تمرکز بر تحول درونی یا ثبات شخصیت مورسو شده که بسیار جالب توجه و جذابه. این ساختار دو پاره رمان رو کاملا از یکنواختی دور کرده و باعث می‌شه ما به تعمق فلسفی وادار بشیم . هنر باعث این کار می‌شه و نویسنده به زور ما رو به این کار مجبور نمیکنه.

۴- نمایش فلسفه ابزورد در یک بستر داستانی و هنری

کامو در این رمان به‌جای ارائه‌ی بیانیه‌ فلسفی، ایده‌های اگزیستانسیالیستی و ابزورد خودشو در قالب داستانی کاملاً ملموس بیان می‌کنه ، چیزی که در آثار نمایشی ای که نوشته اصلا نمی بینیم. اگر بخوام واضح تر بیان کنم ، فی المثل در یک اثر داستانی بد ، نویسنده می نویسه این گل خوشگله ولی در یک داستان خوب ، نویسنده این خوشگل بودن رو به ما نشون میده و با هنرش طوری وصفش میکنه که ما خودمون نتیجه میگیریم که این زیباست نه اینکه نویسنده بهمون بگه. اینجا دقیقا این اتفاق افتاده . داستان اینقدر خوب بیان شده که ما در لایه های زیرین متن به این فلسفه ابزوردیسم می‌رسیم نه اینکه نویسنده بیاد برامون بیانیه ابزوردیسم رو با صدای بلند از زبون مورسوی بدبخت قرائت کنه.

۵ - فضاسازی محیطی 

گرمای خفه‌کننده‌ی صحنه‌ی قتل، حضور بی‌رحم خورشید، و فضای فیزیکی بسته‌ی زندان به خوبی حس پوچی و استیصال را به خواننده منتقل و اونو براش ملموس میکنه. کاری که در آثار دیگه کامو اصلا وجود نداره.

اثر با تمام این خوبی ها متاسفانه نقاط ضعف زیادی هم داره . 

💥💥 نقاط ضعف :

۱- شخصیت های فرعی کم عمق 

بر خلاف مورسو که شخصیت پردازی عالی ای داره بقیه کاراکترهای فرعی اصلا عمیق نیستند. مقایسه کنید با آثار بزرگ تالستوی ، داستایفسکی ، چخوف ، بالزاک و... بیشتر شخصیت‌ها (ماری، ریمون، یا وکیل مورسو) چندان بسط پیدا نمی کنند و نقش ابزار روایی رو ایفا می کنن. کاری که متاسفانه در بقیه آثار کامو به وفور دیده میشه . این نکته باعث می‌شه که مخاطب با فضای اطراف مورسو نتونه اون ارتباط لازم رو برقرار کنه .

۲- کندی ریتم در نیمه دوم رمان 

بخش دوم رمان (دادگاه و زندان) گرچه از لحاظ فلسفی عمیقه ، اما از نظر تعلیق و جذابیت داستانی افت شدیدی پیدا میکنه. اون ریتم خوب اول داستان کلا فراموش می‌شه و دوباره کامو براش فلسفه مهم تر از هنر می‌شه و برمیگرده به اصل خودش. وقتی شروع داستان اونقد جذابه و مخاطب رو تا اینجا به خوبی با خودش همراه کرده ، در این بخش متاسفانه شدیدا خواننده رو دچار ملال و بی حوصلگی میکنه. 

۳ - مبهم بودن فلسفه برای مخاطبان عادی 

برای خواننده ای که آشنایی ای با مفاهیم ابزورد یا اگزیستانسیالیسم ندارن، رفتار مورسو ممکنه بی‌منطق یا توجیه‌ناپذیر به نظر برسه. علیرغم شخصیت پردازی خوب این کاراکتر ، در برخی جاها کنش های شخصیت کاملا وابسته به فلسفه کامو شده و این ارتباط مخاطبی که خیلی با این فلسفه آشنا نیست رو با رمان قطع میکنه. این باعث " بیگانگی " مخاطب با اثر می‌شه. 

۴- متحول نشدن شخصیت ها 

مورسو تا پایان رمان تغییر چشمگیری از خودش نشون نمی‌ده که همین میتونه برای مخاطبانی که انتظار قوس شخصیتی دارند، سردکننده باشه. در واقع این کاراکتر از یک جایی به بعد خیلی سفت می‌شه و کاریش نمیشه کرد. مشکل هم همین‌جاست که از دید فلسفی اگر نکاه کنیم این یک نقطه قوت شخصیتیه اما از دید هنری یک ضعف کلاسیک و ساختاری به حساب میاد. 

و سوال اینجاست ... آیا داریم فلسفه میخونیم یا رمان؟ 

 در نهایت باید بگم که رمان بیگانه رو توصیه به خوندن می کنم چون بهترین اثر آلبرکامو بوده و هست و ارزش یک بار خوندن رو داره.

        

22

فانتزی در
          فانتزی در سینما ... آری یا نه؟

اول یادداشتم بگم که قصد من این نیست که بگم ژانر فانتزی خوبه یا بد. چیزی که خودم شدیدا بهش علاقه دارم رو اصرار نمی کنم بقیه هم دوست داشته باشن. 
به شخصه علاقه شدیدی به ژانر فانتزی و علمی-تخیلی دارم و عاشق ارباب حلقه هام اما خیلی ها هم هستند که این ژانر رو دوست ندارن یا فکر می‌کنند که مخصوص نوجوون هاست یا چیزی برای عرضه نداره.

قصدم ورود به این بحث هم نیست . قصدم معرفی کتاب برای عاشقان سینمای فانتزیه.  کسانی که دوست دارن خیالشون به پرواز در بیاد و چند ساعتی از این دنیای واقعی لعنتی دور بشن...

کتاب حاضر برای عاشقان سینمای فانتزیه... در بخش اول نویسنده به معرفی این ژانر و فرقش با ژانرهای علمی-تخیلی ، سورئال ، وحشت و... رو باز میکنه. در ادامه به بررسی روند و تاریخ ژانر فانتزی میپردازه از یونان باستان تا به امروز .
گریزی به اساطیر زده میشه و کتاب ها و فیلم های مطرح جهان در این ژانر رو معرفی میکنه. 
درباره روانکاوی و کارکرد های کهن الگوها و اشتراکاتی که فیلم های این ژانر باهم دارن بحث های مفصلی شده که واقعا جذاب و خوندنیه...

در ادامه هم ۱۰ فیلم مطرح جهان رو که در ژانر فانتزی خیلی پر طرفدار و پر سر و صدا بودند رو بررسی میکنه. جادوگر شهر از ، هاروی ، شرک ، مرد عنکبوتی ، نارنیا ، ارباب حلقه ها ، هری پاتر و... مورد بررسی قرار گرفتند.

کتاب پر از تصاویر زیبا از فیلم‌هاست و ترجمه خیلی خوبی داره. 

جواب من به " ژانر فانتزی ، آری یا نه " قطعا آره ست... من عاشق فانتزی ام اما انتخاب با شماست.
        

14

بی پرده با
          بی پرده با چخوف 

دیگه علاقه من به چخوف برای همه واضح و مبرهنه.  چخوف رو دوست دارم و هر طور باشه برام نوشته هاش جذابه. درباره چخوف خیلی نوشتم و حتما در یک پست مفصل باز هم درباره آثارش می نویسم و ادای دینی می کنم به این نویسنده بزرگ.  
بلاخره وقتی یک نویسنده ای رو دوست داری و از آثارش لذت میبری ، بهترین کار اینه که این لذت رو با بقیه هم به اشتراک بذاری و شوقی رو درون اونها ایجاد کنی که شاید اونها هم به سراغ اون نویسنده برن و شاید لذتی که تو بردی رو اونها هم ببرند.

معمولا نامه ها خیلی رک و بی پرده و راستگو هستند. چون وقتی نوشته شدند ، نویسنده اصلا فکر نکرده که جز مخاطبش کس دیگه ای ممکنه اونها رو بخونه. در نتیجه خیلی شخصی و خودمونی نوشته شدند. من کلی کتاب که حاوی نامه های هنرمندان یا سیاست مدارها به همدیگه هستند رو دارم ولی متاسفانه در این ژانر ، خیلی مطالعه نکردم اما چند تایی که خوندم رو واقعا دوست داشتم.

کتاب حاضر هم حاوی نامه های چخوف به افراد مختلفه که از این نامه ها میشه به زندگی چخوف بیشتر وقوف پیدا کرد. 
مخاطب این نامه ها افراد بزرگی هستند،  از گورکی و تالستوی گرفته تا الگا کنپیر همسرش و ایوان بونین نویسنده و دانچنکو و استانیسلاوسکی...
در این نامه ها ، چخوف شرح حال خودش ، بیماری خودش ، کارهایی که داشته می نوشته و مخصوصا نمایشنامه هایی که نوشته رو به مخاطب نامه هاش بیان کرده که برای من خیلی جالب و جذاب بود. هرچند خیلی هاش به خاطر حجم کارهایی که درباره چخوف خوندم،  برام آشنا بودند.

اما چیزی که باعث شد دو ستاره کمتر به این اثر بدم اینه که نویسنده ها اسم نمایشنامه رو روی این اثر گذاشتند و اونو اجرا کردند.
ما نمایشنامه ای نمی بینیم. شاید در اجرا اوضاع خیلی فرق کرده باشه که حتما هم همینطوره و مترجم هم در مقدمه کتابش میگه که من با دیدن اثر به فکر ترجمه این کتاب افتادم اما برای ما که اثر رو ندیدیم و داریم نامه می خونیم ، هیچ چیز دراماتیکی و یا حتی شکل نمایشنامه ای نمی بینیم...

بهتر بود اسم نامه رو روی این کتاب میذاشتن نه نمایشنامه.

هرچی هست ، کتاب خیلی زیبا و خوندنیه و اگر چخوف رو دوست دارید ، این کتاب رو از دست ندید. 
        

22

تاریخ نسخ
          تاریخ نسخ خطی شاهنامه 

شاهنامه ، حماسه ملی ما ایرانیانه.  هرچی درباره این اثر سترگ بخونیم باز هم کمه . اینقد این کتاب بزرگه که هر بار چیزی درباره ش میخونم ، زوایای دیگه ای از این اثر برام روشن میشه .

نمی‌خوام درباره شاهنامه فردوسی بنویسم،  چون خیلی بحث طولانی میشه و در آخر هم نمیشه حق مطلب رو ادا کرد.

کتاب حاضر مجموعه ۱۱‌مقاله محمود متقالچی ،  شاهنامه پژوه ایرانی ساکن اروپاست که در مجله بخارا چاپ شده. 
نکته جالب اینجاست که شاخه و رشته اصلی این نویسنده ، فیزیک هسته ای و کوانتومه ولی پژوهش های زیادی درباره شاهنامه انجام داده.

کتاب خیلی سبکه و واقعا در یک یا دو نشست ساده میشه خوندش. 

در بخش اول نویسنده معرفی میشه و در بخش های بعدی مقالات نویسنده یک به یک چاپ شده.

مقالات دو بخش شده. ۶ مقاله اول درباره نسخ خطی شاهنامه ست . شاهنامه ای که امروز به ما رسیده از کجا بوده و چه نسخه هایی از شاهنامه به ما رسیده و شاهنامه هایی که امروز هستند از روی چه نسخی نسخه برداری شده. 

در این بخش به شاهنامه پژوهان خارجی و شاهنامه های کهن و ... پرداخته شده و در خلال این مقاله ها ، تاریخ قرون وسطی ایرانی هم مرور میشه . منظورم تاریخ سده های میانه اسلامیه.  

در بخش بعدی هم چند کتابی که درباره شاهنامه نوشته شده ، مثلا کتاب شاهپور شهبازی و ... که درباره زندگی فردوسیه و کتاب دکتر غضنفری که درباره مذهب زرتشت در شاهنامه ست و کتابی که درباره زنان در شاهنامه نوشته شده ، رو خلاصه و معرفی کرده.

در کل کتاب بدی نیست و اگر به این مباحث درباره شاهنامه دوست دارید ، حتما کتاب رو بخونید. 
        

14

شکسپیر ایر
          شکسپیر ایرانی 

داوود فتحعلی بیگی رو شاید کمتر کسی به عنوان نویسنده بشناسه ولی در فیلم و سریال های معمول تلوزیون گاها بازی کرده و از اون دست هنرمندانی یه که آدم به چهره میشناسدش و وقتی ببینیش میگی " عه ، این ".

این هنرمندا معمولا مظلومند به خاطر این که واقعا هنرمندند اما زیاد شناخته شده نیستند. البته که منظورم از شناخته بودن ، بین‌ عوام الناس کوچه و خیابونه وگرنه بین اهالی تئاتر ، فتحعلی بیگی از شناخته شده هاست .

شناخته شده به دلیل کارهای زیادی که کارگردانی کرده و مخصوصا تحقیق ها و متن هایی که درباره تئاتر و روحوضی و تعزیه نوشته و همچنین به خاطر اینکه گروه تئاتری فعالی با بچه های با استعداد تئاتری هم داره. 

جناب فتحعلی بیگی در متن حاضر یک کاری کرده که مشابه اون رو شاید بشه در آثار زیبای کوروساوا یعنی آشوب و سریر خون ببینیم و در حوزه ادبیات هم اثر زیبای یوجین اونیل یعنی " عزا برازنده الکتراست ".

کمتر کسی در ایران و در حوزه سینما و تلوزیون و ادبیات به سراغ اقتباس از آثار بزرگ ادبی جهان میره. وقتی هم میره اینقد متن اصلی رو نمیشناسند یا یه جوری ازش اقتباس می کنند که اثر رو به قتل می‌رسونند و مخاطب رو بیشتر گیج می کنند. 
یکی از ضعف های بزرگ ما در حوزه هنر ، همین عدم اقتباس درست و صحیح از آثار بزرگ جهان و حتی ایرانه.
دلیل اصلی ش هم عدم مطالعه ست. نویسندگان و کارگردانان سینمای ما مطالعه ندارند و داستان های خوب جهان رو نمی‌شناسند وگرنه امروز وضعیت سینما و تلوزیون ما این نبود. 

اگر مطالعه کنند و بخونند ، می تونند از ظرفیت های ادبی آثار جهان و ایران استفاده کنند. این همه داستان و قصه خوب وجود داره و کسی سراغشون نمیره. 

حالا جناب فتحعلی بیگی یک کار جذاب کرده . ایشون شکسپیر رو میشناسه و میدونه که چقد نویسنده خوب و درجه یکی یه و دست گذاشته روی یکی از کمدی های معروف شکسپیر یعنی " رام کردن زن سرکش ". 

با شناختی که از تئاتر روحوضی و سیاه بازی داره ( در یک پست به طور کامل به معرفی این سبک نمایشی سنتی ایرانی پرداختم که می تونید در پیج من در بهخوان پیدا کنید و بخونید ) ، دست به یک کار خلاقانه زده و متن شکسپیر رو به صورت سیاه بازی در فرهنگ ایرانی " باز آفرینی " کرده که نتیجه ش شده یک متن کاملا ایرانی ولی با رنگ و بوی اثر شکسپیر.

طبیعتا غایت یک اقتباس هنری همینه.  اقتباس کننده باید بتونه اثر اصلی رو در یک فرهنگ یا مدیوم دیگه بازآفرینی بکنه و یک چیز جدید بسازه با روح اثر اصلی که جناب فتحعلی بیگی در این کار موفق بوده . 

در نتیجه این کار خلاقانه ، ما با یک اثر خوب طرف هستیم.  ما ایرانی ها معمولا نمایشنامه نویس های خوبی نیستیم و کارهایی که نوشتیم غیر از چند اثر از بیضایی و تا حدودی رادی و چند اثر از چند نفر دیگه مثل یعقوبی و امجد و یثربی و... دیگه اثر شاخصی نداریم و همین آثار هم در مقایسه با آثار شایسته جهان خیلی تاب رقابت رو ندارند اما هر از گاهی هنرمندانی می تونند دست به خلق آثار خوبی مثل همین اثر بزنند. 

اقتباس حاضر اثر خوبیه ، مثل اقتباس ها و ترجمه های دوره قاجار نیست که فقط اسم مکان ها و اسم آدم ها رو عوض می کردند و پاش می‌نوشتند " مجلس به تربیت آوردن دختر تندخوی " ، بلکه کاملا اثری ایرانی خلق شده.

در آخر توصیه می کنم این اقتباس جالب رو بخونید و لذت ببرید.
        

25

تقدیم به ا
          تقدیم به استاد گرانقدرم و بانوی تئاتر ایران ، منیژه محامدی. 

این یادداشت بیشتر از این که یادداشتی درباره کتاب باشه ، ادای دینی خواهد بود به بانوی تئاتر ایران منیژه محامدی که در دوره فوق لیسانس افتخار این رو داشتم که دو ترم شاگرد شون باشم. 

اعتراف می کنم که تا قبل از این که با منیژه کلاس بردارم اصلا نمی شناختمش و از این که نتونسته بودم با آرش دادگر ( نویسنده و کارگردانِ بی هنر تئاتر ) کلاس بردارم ناراحت بودم و امروز خدا رو شکر می کنم که نتونستم اون کلاس رو بردارم. وقتی کلاس رو برداشتم فهمیدم که بزرگداشتی در تالار وحدت برای منیژه برگزار شده که بزرگانی مثل بهزاد فراهانی سخنرانی کردن و ازش تجلیل شده. وقتی بیشتر دربارش تحقیق کردم دیدم که چقد سابقه تئاتری و نمایشی چه در ایران و چه در آمریکا داره. کسی که با ژان آنوی کار کرده و در ایران کارگردان بزرگانی مثل اکبر عبدی ، خسرو شکیبایی ، افسانه بایگان ، حبیب دهقان نسب ، رویا تیموریان و... بوده و اون روز استاد من شده بود. 

وقتی کلاس ها شروع شد از میزان اطلاعات و دانشی که منیژه داشت واقعا تعجب کردم. از کتاب هایی که تالیف کرده بود مثل بداهه گویی در تئاتر و درام درمانی گرفته تا آثاری که از آرتور میلر ترجمه کرده بود  ( مثل سقف کلیسای جامع ، پس از سقوط و... ) که الان در دسترس نیستند ولی من خوشبختانه دارم شون ، تا خاطراتی که از همکاری با بزرگان ایران تعریف می کرد همه شون باعث می‌شد که من بیشتر شیفته این بانوی سالخورده تئاتر ایران بشم. 

یادم نمیره وقتی اجرایی از نمایش کیوگن ژاپنی رو روی صحنه بردم کلی خندید و اومد کنارم و گفت محمد رضا فقط تو میتونستی اینطوری منو بخندونی...

یادش بخیر... روزی که گفتم من میخوام آنتیگونه سوفوکل رو به شکل کمدیا دلارته اجرا کنم. وقتی اجرا کردم گفت این بیشتر رو حوضی بود تا دلارته اما نبوغتو تحسین می کنم...

منیژه عاشق تئاتر بود و تئاتر رو دوست داشت. وقتی اجرا میکردیم چشاش برق میزد ... توی اجرا کمک مون می‌کرد. هیچوقت حس نمی کردیم که داریم توی کلاس درس دانشگاه تحصیل می کنیم بلکه پلاتو برامون تبدیل به یک دورهمی دوستانه می شد که کنار هم عاشقانه با تئاتر زندگی می کنیم.

یادم نمیره روز آخری که تک تک مون رو بغل کرد...یک بغل مادربزرگانه و گفت شما آینده تئاتر ایرانید...قدر خودتون رو بدونید...

حالا چند سالی از اون روزها گذشته و اون پیرزن تئاتری رو خیلی وقته که ندیدم اما همیشه از کلاسش به عنوان بهترین کلاسی که در طول دوران تحصیلیم داشتم یاد می کنم. 

امیدوارم هرجا هست صحیح و سالم و سلامت باشه و همچنان به درد تئاتر این مرز و بوم بخوره...

در همون کلاس بود که با مفهوم درام درمانی آشنا شدم و برام خیلی جالب بود. مفهومی که منیژه خیلی بهش علاقه داشت و تز و پایان نامه دکتراش هم در همین باره بود و تحقیقات زیادی دربارش انجام داده بود و کتاب حاضر هم نتیجه همین تحقیقات و عرق ریختن هاست.

هنر از ناخودآگاه میاد و در قلمروی ناخودآگاهیه... روان کاوی و درمان و تراپی هم کارش بر روی ناخودآگاهه...در نتیجه بین روان کاوی و هنر همیشه رابطه خوبی برقرار بوده.

نمیخوام وارد مفاهیم بشم که درام چیه یا تراپی و ناخودآگاه چیه. هم این یادداشت مجالش رو نداره و هم من سواد کافی ندارم اما وقتی درام و تراپی کنار هم بیان واژه درام درمانی آغاز میشه.

درام درمانی سابقه ای طولانی داره. از همون دوران ارسطو گرفته تا چیزهایی مثل جن گیری و شمنیسم و این چیزا اما از دهه ۱۹۶۰ رسما با روانکاوان و هنرمندان وارد عرصه جدیدی شد. 

درمان بیماران از طریق تئاتر و هنر. وقتی جلسه روانکاوی تبدیل به یک بازی تئاتری میشه و روانکاو تبدیل به کارگردان اونوقت میشه از طریق بازسازی و ایفای نقش ، مراجع و بیمار رو درمان کرد و به ناخودآگاهش پی برد و اونو تخلیه کرد. کاری که ارسطو میگه یکی از کارکرد های تراژدی همین تخلیه روانی یه.

نمیخوام خیلی وارد این مسئله بشم چون باید کل کتاب رو دوباره توضیح بدم. کتاب رو توصیه می کنم بخونید و با این مفهوم و روش درمانی که مبتنی بر تئاتر و درامه آشنا بشید. 

هنر خاصیت درمان داره. آلن دوباتن درباره ش کتاب نوشته و علاوه بر اون کتاب های بیشمار دیگه ای درباره خاصیت درمانی هنر اون هم خیلی علمی و اصولی وجود داره. 

رقص درمانی،  موسیقی درمانی و درام درمانی رشته هایی هستند که امروز در اکثر کشورهای جهان به صورت اساسی در حال توسعه و تحقیق هستند. 

جا داره در انتهای یادداشتم ، باز هم یادی بکنم از منیژه محامدی که نویسنده و محقق این کتابه... کتابی نوشته نو و تازه و مفید و علمی همراه با تمرین ها و مثال های زیادی که شما رو دقیقا با این مفهوم و روش درمانی آشنا می کنه.

توصیه می کنم حتما بخونید این کتاب رو...
        

12

ممنوعه تری
          ممنوعه ترین عشق ...

لولیتا یکی از کتاب های ممنوعه ایه که تقریبا چاپ و انتشارش در اکثر کشورهای جهان ممنوعه و این ممنوعیت هم یک دلیل داره و اون هم موضوع به شدت منزجر کننده کتابه. 
هر چقدر که بخواهیم با راوی داستان و شخصیت هومبر سمپاتی داشته باشیم ، باز هم نمیشه. 

کتاب لولیتا توسط غول بزرگ روسی تبار یعنی ولادیمیر ناباکوف نوشته شده که  درباره عشق یک مرد میانسال به یک دختر کوچیک به اسم لولیتاست. دختری ۱۲ ساله...

داستان واقعا منزجر کننده ست حتی اگر خوب نوشته شده باشه باز هم هیچ جوره اخلاقی نیست. هرچند نثر و خود داستان به شدت جذابه و سرگذشت این مرد واقعا آدم رو با خودش می کشونه.

از روی این کتاب در سال ۱۹۶۲ ، استنلی کوبریک یک فیلم فوق العاده ساخته که توصیه می کنم به جای کتاب اون فیلم رو ببینید. لولیتای کوبریک رو بیشتر از لولیتای ناباکوف دوست دارم.

داستان از اعترافات یک مرد که به جرم قتل در زندانه شروع میشه که به هیئت منصفه نامه ای نوشته و داستان رو نقل می کنه که چی شد که به اینجا رسید. 

راوی ابتدا ریشه یابی می کنه که علاقه ش به دختران کوچیک ۸ الی ۱۲ سال به خاطر ناکامی عشق نوجوونی و نرسیدن به دختری به اسم " آنابل " بوده و این علاقه از همونجا شکل گرفته. 
این موضوع در فیلم کوبریک نیست.

بعد از اون زندگی نامنسجم و باری به هر جهتی رو پیش میگیره و یک بار هم ازدواج میکنه و بهش خیانت میشه اما همه جا میگه که رابطه داشتن با یک دختر کوچیکسال براش به شدت جذاب تر بوده...
متاسفانه انزجار از این حرف ها نمیذاره که ادامه بدم اما کاراکتر بی اخلاقی رو به جایی میرسونه که با مادر یک دختر کوچیک سال برای رسیدن به دختر ازدواج میکنه و این فاجعه ست...

در کل شما با یک رمان اخلاقی و به اصطلاح نایس و مامانی طرف نیستید بلکه با یک اثری طرفید که گاهی شما رو متنفر میکنه...

باز هم به نظرم فیلم کوبریک چند مرحله جلوتر از کتابه. 

اما مسئله مهمی که درباره کتاب وجود داره و مسئله ترجمه اثره.  طبیعیه که لولیتا با این موضوع پدوفیلی ای که داره در اکثر جهان ممنوعه و تجدید چاپ نمیشه. در ایرانی که صادق چوبک رو سانسور میکنن ، مطمئنا توقع ترجمه جدید و چاپ جدید از لولیتا یک توقع بی جائی یه.

اما قبل از انقلاب ، ذبیح الله منصوری این کتاب رو ترجمه کرده که من با قیمتی گزاف خریده بودم و یک خانم خارج نشین به اسم اکرم پدرام نیا هم این کتاب رو خارج از ایران ترجمه کرده...

اما کدوم ترجمه رو بخونیم؟ 

به نظر منی که هر دو ترجمه رو همزمان خوندم ، هر دو خوبن... اگر می تونید هر دوتا رو بخونید اگر نمی‌تونید هر کدوم رو پیدا کردید بخونید.

ترجمه اکرم پدرام نیا دقیقا ترجمه خط به خط کتابه و خیلی توضیحات نداره و اگر می‌خواهید یک ترجمه دقیق از نوشته ناباکوف بخونید پس ترجمه پدرام نیا رو بخونید که ترجمه خوب و ساده و روونیه...

اما ترجمه منصوری چی؟ حرف و صحبت و حدیث درباره منصوری خیلی زیاده که به زودی در یک پست مفصل بهش می پردازم. 
اما درباره ترجمه منصوری از این کتاب :

منصوری نوشته که ترجمه خط به خط کتاب و تحت اللفظی اون باعث میشه که خیلی از نکات برای خواننده ایرانی مبهم باقی بمونه ( من در ترجمه پدرام نیا همچین چیزی حس نکردم ، شاید هم چون توضیحات منصوری رو خوندم این حس رو نداشتم ) و برای همین منصوری ترجمه ای " آزاد " انجام داده.

ترجمه آزاد یعنی از خودش توضیحاتی به متن کتاب اضافه کرده که البته برای بهتر فهمیدن نکات بد نیست اما خب متن اصلی کتاب نیست. در خیلی جاها هم با توجه به قدمت ترجمه منصوری توضیحاتی داده شده که امروز خیلی لزومی نداره. مثلا همبرگر رو امروز کسی نیست که ندونه چیه اما در زمان منصوری شاید کمتر کسی میدونسته که همبرگر چیه واسه همین منصوری ۳ خط درباره همبرگر توضیح داده. 

ترجمه پدرام نیا کمی در استفاده از واژه ها به متن اصلی وفادار تره ، مثلا خودارضایی یا کپل و... استفاده شده اما در متن منصوری اخلاقی تر ترجمه شده.

مثلا در جایی کاراکتر اصلی معتقده که کشتن همسرش فایده ای نداره پس بهتره اونو با چند لگد به پشتش آزار بده. پدرام نیا لگد به کپل ترجمه کرده و منصوری لگد به قفا یعنی پشت سر ...

با این توضیحات شما خودتون باید تصمیم بگیرید که کدوم ترجمه رو بخونید.  البته که جفت ترجمه ها به صورت فیزیکی سخت گیر میاد و تقریبا نایابه اما پی دی اف ترجمه پدرام نیا در دسترسه و با یک سرچ ساده میشه اونو دانلود کرد و خوند...

در کل خوندن لولیتا رو خیلی توصیه نمی کنم. به نظرم دیدن فیلم کوبریک می تونه جذاب تر باشه اما خب برای عاشقان ادبیات همیشه خوندن کتاب شیرین تره. 

تصمیم با خودتونه...
        

32

باز هم قصه
          باز هم قصه ، نجات بخش است.

دکامرون ، کتاب کلاسیک بعدی ای بود که در باشگاه عظیم راوی خوندیم. کتابی که مربوط به ۷۰۰ سال پیش و از ادبیات غنی ایتالیا بود و شدیدا آدم رو یاد هزار و یکشب مینداخت.

این کتاب ، همراه و همدم من در این دوران سیاه جنگ بود. در تمام مدت که حالم خوب نبود ، قصه های این کتاب باعث می شدند که حواسم از اتفاقات تلخی که در حال افتادن بود ، پرت بشه. 

کتاب ، یک کتاب کلاسیک و قدیمیه. داستان از طاعون سال ۱۳۴۸ در فلورانس آغاز میشه که این شهر شدیدا درگیر این بیماری شده . توصیفات ابتدای کتاب که نویسنده در همون دوران در حال زندگی کردنه،  از طاعون و وضعیت بهداشت و سرایت بیماری و زندگی مردم و تمهیدات دولت برای منتشر نشدن بیماری ، فوق العاده ست. انگار شما خودتون در حال زندگی کردن در اون دوران هستید و همه چیز رو به چشم خودتون می بینید. به جد میگم که طاعون ۱۳۴۸ در این کتاب فوق العاده تر از طاعونِ آلبر کاموست. 

در این بین خیلی از مردم برای نجات جون شون فرار می کنن و به اطراف شهر میرن. 

نکته جالبی که برای من داشت این بود که ما هم کرونا رو تجربه کردیم و این اتفاقات خیلی برامون ملموس بود و این ترک کردن شهر از طرفی با ترک کردن شهر توسط اکثریت مردم تهران از جمله خودم همزمان شد. منی که نمیخواستم از تهران برم تا اینکه موشکی در ۱۵ متری خونه م منفجر شد و از ترس جون مجبور شدم که تهران رو ترک کنم و به مسقط الراس خودم،  مشهد برگردم.

به هر حال یک عده ۷ نفری از خانوم های جوون به همراه ۳ مرد ، فلورانس رو ترک می کنند و با خدمتکار های خودشون به ییلاق میرن و اونجا برای گذران زندگی ، تصمیم می‌گیرند که هر روز دور هم جمع بشن و هر کسی یک داستان برای بقیه تعریف کنه تا زمان براشون به سرعت بگذره.
در این بین هر کدوم از این افراد یکی شون در یک روز پادشاه با ملکه میشه و مجلس رو هدایت می کنه. 
در روز اول هرکسی هر داستانی دلش خواست میگه اما در روزهای بعد تصمیم میگیرن که هر روز درباره یک موضوع خاص داستان بگن.

به این ترتیب در طول کتاب ۱۰۰ داستان روایت میشه. داستان هایی از عشق و جوانمردی و کلک و فریب و ... روایت میشه که واقعا زیبا و جذاب هستند. 
داستان ها هم اساطیری و تاریخی هستند و هم باب روز. هم اشخاصی که در همون روزها در فلورانس زندگی می‌کنند هستند هم اشخاص تاریخی مثل صلاح الدین ایوبی و شاه آلفرد ...

چیزی که مهم تره اینه که بعضی از داستان ها برای ما آشناست و شبیه داستان های حاتم طائی و یا حکایت های بوستانه و این که کل کتاب آدم رو یاد هزار و یکشب میندازه که این قصه ست که داره جون آدم ها رو نجات میده .

خیلی از این داستان ها بعدا در کارهای شکسپیر ، مولیر و ... تبدیل به نمایشنامه میشن. حتی در یک داستان به خوبی رگه های نمایش هایی که بعدا موسوم به " کمدیا دلارته ایتالیایی " شدند هم دیده میشه. 

حتی تیپ معروف آرلکینو رو هم می تونیم اینجا ریشه یابی بکنیم.

تاثیراتی که از کمدی الهی گرفته و اثراتی که بر روی حکایت های کنتربری گذاشته هم به خوبی واضح و مشهوده.

چیزی که خیلی منو اذیت کرد ‌، قضیه سانسور ترجمه محمد قاضی بود. عملا ۱۴ تا داستان از کتاب حذف شده و کلماتی مثل بوسه و شب زفاف و بغل کردن و... هم با سه نقطه نوشته شده که واقعا توهین به شعور مخاطبه.
من شنیدم ترجمه احمد شنوقی بدون سانسوره و احتمالا سالها بعد این ترجمه رو می خونم اما ترجمه قاضی علیرغم عالی بودن متاسفانه سانسور داره.

در کل کتاب دکامرون رو دوست داشتم. به خاطر همین نکاتی که گفتم. قصه گو بودنش ، شاد بودنش ، سرگرم کننده بودنش ، بی ادعا بودنش ، مهم و تاثیر گذار تر بودنش در فرهنگ مردم و ادبیات جهان و...

اگر سانسورش نبود ۵ ستاره کامل میدادم. 

و نکته آخر هم عجیبه که فلورانس در رنسانس تقریبا همپایه آتن باستان در جهان تاثیرگذار بوده. فلورانسی که اروپا رو وارد دوره رنسانس کرد. 
خیلی دوست دارم تحقیقی بکنم که دقیقا چرا آتن و فلورانس به این جایگاه رسیدند...

در کل ، دکامرون رو توصیه می کنم بخونید و ترجیحا با ترجمه احمد شنوقی ... ولی اگر نتونستید ، همین ترجمه نصف و نیمه و سانسور شده هم با ارزش و درجه یکه...

به امید روزهای بهتر برای این آب و خاک... مراقب خودتون باشید.
        

59

چقدر بد می
          چقدر بد می نویسی جناب چخوف !!

ابتدا بذارید بگم که 5 ستاره برای این کتاب خیلی کمه. باید 50 تا ستاره بهش بدم. کتابی که از خط به خطش لذت بردم . کتابی جامع و کامل و به معنای واقعی همه چی تموم. در ادامه میگم به چه دلیل.

هر وقت میخوام درباره چخوف بنویسم دست و پام میلرزه ، هرکاری بکنم نمی تونم اون حسی که از خوندن آثار این غول روسی می برم رو به بقیه منتقل کنم. من شیفته وار آثار چخوف رو دوست دارم. حتی آثاری که تک و توک بد هم نوشته رو دوست دارم. موقعی که دارم می خونم جریان سریع خون رو توی رگ هام حس می کنم. گاهی هر خط رو چند بار می خونم . با حواس کامل می خونم که مبادا چیزی رو جا بندازم.
 
فقط می تونم بگم که چخوف بزرگه ... چخوف بزرگ می مونه. 

اصلا نمی فهمم یک هنرمند چطوری می تونه همچین آثاری رو خلق کنه؟ چطوری این میزان از نبوغ در یک فرد جمع میشه و اینطوری مجال بروز پیدا میکنه؟ واقعا این حد از استعداد درباره چخوف ، شکسپیر ، داستایفسکی ، موپاسان ، ویکتور هوگو ، مولیر و... همیشه برام مایه تعجب و جای سوال داشته. 
من از نوشته های چخوف ، از هنر چخوف لذت می برم. این یک لذت عبث و بیهوده و پوچ نیست بلکه یک لذت هنریه. شما وقتی می تونی درد و رنج یک نویسنده رو درک کنی یا حس و حال اثر بهت منتقل بشه اونوقت از این انتقال لذت می بری. لذت از هنر همچین لذتیه نه یک لذت لهو و لعب.

چخوف به خوبی این لذت رو برای شما به ارمغان میاره. 

کتاب حاضر ، تحت عنوان همسر و نقد همسر توسط انتشارات علمی و فرهنگی با ترجمه بی نظیر حمیدرضا آتش برآب منتشر شده. در قطع پالتویی و جلد گالینگور که همین ، دست گرفتن کتاب رو راحت میکنه و خیلی خوب میشه از خوندنش لذت برد. 

ابتدا یک مقدمه دو صفحه ای جناب آتش برآب برای این کتاب نوشته . با این جمله شروع کرده که دوستان ، به احترام این نابغه ، کلاه از سر بردارید. 
با خوندن کل کتاب ، ما نه تنها کلاه از سر بر می داریم بلکه ایستاده برای این نابغه دست می زنیم و خوشحالیم که تونستیم این کتاب رو بخونیم.

بعد از این مقدمه کوتاه ما با چند داستان و رمانک از اواخر زندگی چخوف رو به رو میشیم. داستان هایی به شدت جذاب و خوندنی و چخوفی. 

کسانی که چخوف خوندن ، می دونند چخوفی یعنی چی. این داستان ها پر از حس و زیبایی و زندگیه. به شخصه انگار با تمام این افراد زندگی کردم. باهاشون غذا خوردم ، راه رفتم و گفتگو داشتم. 
این میزان سمپاتی با کاراکترها رو در کمتر آثاری داشتم. شخصیت ها اینقد خودی و خوب نوشته شدند که بعضی هاشون ، مخصوصا " آدم در جلد " در داستان اول تبدیل به یک ضرب المثل شده . به طور مثال لنین بیش از 20 بار در نوشته ها و سخنرانی هاش از آدم در جلد چخوف حرف زده. شخصیتی مثل  پچورینِ لرمانتاف در قهرمان عصر ما ، آدم زیادی تورگنیف ( رودین ) ، ابلوموف گنچاروف و آکاکی آکاکیه ویچ گوگول یا ایوان ایلیچ تالستوی و حتی راسکولنیکوف داستایفسکی

واقعا برای ساختن این شخصیت ها جز نبوغ و هنر ، چه چیزی لازمه؟ قطعا دیدن و لمس کردن و زندگی کردن. این افراد رو این بزرگان دیدن و میشناختن تا تونستند همچین شاهکارهایی خلق کنن.

همونطوری که گفتم داستان ها بی نظیرند. یکی از یکی بهتر. به طور مثال داستان " نفسم " یکی از داستان های مورد علاقه تالستوی بزرگ بوده. میگن بارها و بارها و شب های متوالی این داستان رو برای بقیه می خونده. وسطش قهقهه میزده و باز ادامه میداده. به هرکی میرسیده میگفته داستان جدید چخوف رو خوندین؟

خود همین نکته نشون میده که این داستان چقد زیبا و جالب و خوندنیه. 

بعد از تموم شدن داستان ها یک موخره تقریبا 250 صفحه ای رو جناب آتش برآب اضافه کرده که من به شخصه ازش لذت میبرم. البته که خیلی ها دوست ندارن این موخره ها رو و میگن الکی کتاب رو گرون تر میکنه و فقط اثر رو چاپ کنه بهتره اما باید اعتراف کنم که من طرفدار این موخره ها و مقدمه های جناب آتش برآب در کتاب هاش هستم. 

در این موخره ها یک به یک داستان ها رو بررسی کرده. از شکل گرفتن ایده و پیگیری یادداشت های روزانه چخوف که کجا از این داستان حرف زده تا نامه ها و مکاتبه های چخوف با دوستان و ناشران و منتقدینش درباره هر یکی از داستان ها . 
بعد نظر طرفدارها در نامه هاشون به چخوف و نظرات منتقدین همه و همه در این موخره ها به تفکیک هر داستان چاپ شده. نظرات خود جناب آتش برآب هم لا به لای این نامه ها و متن ها خوندنی و جالبه. حتی این که این آثار در زمان حیات چخوف به چه زبان هایی ترجمه شده هم ذکر شده. 

در بخش آخر هم دو متن بلند از دو نویسنده و منتقد بزرگ درباره زندگی چخوف اومده که این هم خیلی خوندنی و جذابه. 

و اما ترجمه حمیدرضا آتش برآب هم واقعا معرکه ست. کاری به حواشی پیرامون این شخصیت و مترجم ندارم . خود من که بارها باهاش هم صحبت شدم اصلا چیز بدی ازش ندیدم هر بار با خوش رویی و مهربانی با من حرف میزد و من ازش سوال میپرسیدم و گاهی ایشون از من چیزهایی میپرسید و گپ و گفت های زیادی در بستر اینستاگرام باهم داشتیم که واقعا مفید و خوب بود. اما ترجمه هاش واقعا بی نظیرند. نثر بسیار روون و خوانا که اصلا آدم رو خسته نمی کنه یا حواس آدم رو پرت نمیکنه. 

با تمام این توصیف ها واقعا 5 ستاره برای این کتاب کمه چون از هر لحاظ عالیه و توصیه می کنم حتما این کتاب رو بخونید ( فیزیکی بخرید تورو خدا ) و از خوندنش لذت ببرید. 

پ ن : تصویر مربوط به خوانش نمایشنامه جدید چخوف ( احتمالا مرغ دریایی ) برای بازیگران و گروه هنری تئاتر مسکوست که کنستانتین استانیسلاوسکی رو میشه در تصویر دید.

در اخر هم نقل قولی کنایه آمیز از تالستوی خطاب به چخوف نقل می کنم که گفته :

" جناب چخوف ، شکسپیر بد می نوشت ، شما از اونم بدتر می نویسی ".
        

53

ملکه جنایت
          ملکه جنایت

این چهارمین رمانی بود که از آگاتا کریستی خوندم و شاید بتونم بگم قطعا یکی از بهترین رمان های پلیسی ای بود که تا به امروز خوندم. رمان پلیسی از قدیم یکی از علایق من بوده و هست. لذت کشف و حل معما واقعا برام تکرار نشدنیه. 
این موضوع و علاقه به رمان های پلیسی و حتی سریال و فیلم های جنایی شاید ریشه در علاقه مادر و پدرم هم به این ژانر میشه. مادرم همیشه میگفت که در جوونی رمان های آگاتا کریستی و احمد محققی رو می خونده. گویا کتابفروشی کوچیکی نزدیک خونه شون بوده که اوایل ازدواج پدرم میرفته و ازش کتاب امانت میگرفته. هر بار پول کتاب رو کامل میدادن و موقعی که میخوندن و برمیگردوندن یه مبلغی رو فروشنده کم میکرده و پول رو به پدرم برمیگردونده و اون با اون پول کتاب جدیدی میگرفته. 

کلا مطالعه در خونواده ما همیشه پایه ثابت بوده. باید براش پست بنویسم. مثلا پدرم در نوجوونی مشترک 3 تا مجله و روزنامه بوده که هر روز به دستش میرسیده و...

بگذریم. من هم ابتدا با خوندن ترجمه های ذبیح الله منصوری از دشیل همت و مایک هامر و ژرژ سیمنون  و خوندن داستان های جنایی آلفرد هیچکاک به ژانر پلیسی علاقه پیدا کردم و بعدا با خوندن آثار ادگار آلن پو و آگاتاکریستی و کانن دویل و دورنمات و... بیشتر به این ژانر وابسته شدم. طبیعتا سینما هم خیلی به این علاقه دامن زده. 

این اولین رمانی بود که از پوآرو خوندم و تا قبل از این بیشتر فیلم و سریال هاشو دیده بودم و کارهای قبلی ای که خونده بودم کارآگاهش خانم مارپل بود. با اینکه همچنان کاراگاه اولی که دوست دارمش شرلوک هلمزه اما از پوآرو هم خیلی خوشم اومد گرچه اینجا در این رمان آخرین پرونده ش بررسی میشه .

داستان ادامه ای بر رمانی تحت عنوان " ماجراهای اسرار آمیز استایلز " نوشته شده. گرچه ربط مستقیم جز لوکیشن داستان و پوآرو و دستیارش به اون رمان نداره اما بهتر بود که اون رمان رو اول می خوندم اما به هرحال این رمان هم خونده شد در فهمش مشکلی ایجاد نکرد. 

برعکس تمام داستان های جنایی اینبار جناب پوآرو حضور یک قاتل رو در یک مهمانخانه تشخیص داده و میدونه قراره قتلی اتفاق بیفته و سعی داره از این قتل جلوگیری کنه. 

این خودش یک پلات کاملا متفاوت از سایر آثار جنایی ای که خوندیمه. در ادامه بارها و بارها خانوم کریستی سنت شکنی های زیادی میکنه که مترجم به خوبی در موخره کتاب بهش اشاره داره. 

آگاتا کریستی در کنار شکسپیر پرفروش ترین نویسنده تاریخ انگلستانه که آثارش هنوز طرفدارهای خودش رو داره. این رمان هم مثل ده بچه زنگی واقعا قشنگ و جالب بود. این سنت شکنی هایی که گفتم زیبایی اثر رو صدچندان کرده بود. اینبار ما با یک قاتل عادی سر و کار نداریم بلکه با قاتلی سر و کار داریم که قتلی انجام نمیده اما قاتله ... همین باید شما رو ترغیب کنه که این اثر رو بخونید...

در کل توصیه می کنم که ژانرهایی مثل جنایی و فانتزی و علمی تخیلی و... رو جدی تر بگیرید. خوندن این آثار می تونه از شما انسان های بهتری بسازه. خزعبلاتی مثل این که این ژانرها " چیزی ندارند " یا " وقت تلف کردن " هستند رو بندازید دور و بخونید و لذت ببرید. 

حتی اگر به قول بعضی ها چیزی نداشته باشه و فقط محض سرگرمی باشه ، خب چه اشکالی داره سرتون گرم بشه؟ 
اگر کسی گفت خوندن این آثار " وقت تلف کردنه " ، مزاحم غنی سازی اورانیوم این عزیزان نشید و کتاب تون رو بخونید و لذتش رو ببرید.
        

48

خوش بینی ت
          خوش بینی تا بی نهایت

کاندید ، معروف ترین رمان ولتر ، نویسنده و فیلسوف قرن هجدهمه که همچنان تا به امروز به عنوان یکی از بهترین رمان های فلسفی باقی مونده و بعد از گذشت چند قرن هم خواننده های خودش رو داره. 

من برای دومین بار بود که این رمان رو خوندم . دفعه اول فکر میکردم که با یک اثر خیلی خوب طرفم اما بعد از چند سال و با دید امروزم باید بگم که خیلی با این رمان همراه نیستم. یکی از دلایلش همین فلسفی بودن اثره. نویسنده کتاب رو نوشته که فلسفه ببافه و من این رو برای هنر و ادبیات سم میدونم. یک سم مهلک...

اما خیلی جاها هم این فلسفه کنار گذاشته شده و اثر به فرم رسیده و ما رو کاملا همراه با کاندید ، این آدم خوش بین میکنه. 

در هر صورت اثر به خاطر کلاسیک بودنش قابل خوندنه ولی نقدهای خیلی زیادی بهش وارده . خوشحالم که باشگاه راوی باعث شد یک بار دیگه این اثر با دید امروزم مرور بشه .

کاندید ، نهایت خوش بینی یک آدم رو نشون میده . خوش بینی ای که فلسفیه و هیچوقت تبدیل به هنر نمیشه...
        

25

سلطان براد
          سلطان برادوی 

کتاب اینقدر تازه و نو از تنور در اومده ست که خودم به بهخوان اضافه ش کردم. چند روز پیش دیدم که این کتاب تازه ترجمه شده و از اونجایی که دیوونه نیل سایمونم ( جلوتر میگم چرا ) سریع خواستم بخرم ولی دیدم طاقچه هم به همون سرعت اضافه ش کرده و دیگه مجبور شدم از خرید نسخه فیزیکی خودداری کنم ( بسوزه پدر بی پولی ) !

نیل سایمون یکی از بزرگترین کمدی نویس های قرن بیستم و شاید تاریخ و قطعا آمریکاست. آثارش بارها و بارها در برادوی اجرا شده و مورد استقبال بی نظیر تئاتر دوستان آمریکایی قرار گرفته. آثارش در سرتاسر جهان و مخصوصا ایران چاپ شده و کمتر کسی رو می شناسم که آثار نیل سایمون رو خونده باشه و از قلمش خوشش نیاد. 

همین اثر حاضر نزدیک به ۸۵۷ اجرا در برادوی داشته که این تداوم نشون میده که چقد مردم با قلم و طنز نیل سایمون ارتباط میگیرن. 

خود من اولین بار که یک اجرای بزرگ و رسمی داشتم ، نمایشنامه " شایعات " از نیل سایمون بود . کاری که هنوز خاطراتش باهام هست و بعدا هم در نمایش " زندانی خیابان دوم " به قلم نیل سایمون ، مشاور کارگردان و بازیگر مهمان بودم . 

قلم نیل سایمون از یک طنزِ آمریکایی جذاب برخورداره که شاید نمونه ش رو بشه در سیتکام ها دید. 
نیل سایمون به خوبی جامعه  و اشراف دهه ۷۰ و ۸۰ آمریکایی رو می شناسه و کارش شبیه کاریه که اسکار وایلد در یک قرن قبل با جامعه انگلیسی در آثار درخشانی مثل " بادبزن خانم ویندرمر " یا " اهمیت ارنست بودن " کرده بود. 

در یک کلام نیل سایمون درخشانه...درخشان...

فصل دو ، به تازگی ترجمه و روانه بازار شده که طرفدارن نیل سایمون رو مثل خود من به وجد آورده . نمایشنامه ای که در اوج شلوغی نتونستم صبر کنم و خوندم و واقعا لذت بردم. 

اثر این بار اصلا کمدی نیست. شاید اولین نمایشنامه غیر کمدی ای باشه که از نیل سایمون دیدم. بعد از خوندن " کله پوک ها " ، " گمشده در یانکرز" ، " دختر یانکی " و... تجربه خوندن این اثر خیلی برام لذت بخش بود ...

نمایشنامه ، همزمان زندگی یک زن و یک مرد رو روایت میکنه. مرد تازه همسرش رو که ۱۲ سال عاشقانه دوستش داشته رو از دست داده و زن هم بعد از ۵ سال از شوهرش طلاق گرفته . حالا با همدستی اطرافیانشون این دو نفر سر راه هم قرار می‌گیرن و تصمیم میگیرن ازدواج کنن...

شخصیت پردازی ، قصه ، داستان ، صحبت از فرهنگ آمریکایی و... در بهترین حالت خودش قرار داره. دیالوگ ها مثل سایر آثار نیل سایمون و طبعا مورد پسند برادوی روها ، پینگ پنگی و سر ضرب ادا میشه ...

اثر کمی اواخرش ما رو یاد کتاب " ربکا " اثر دافنه دو موریه و شاهکار بی نظیر هیچکاک می ندازه . بلاخره پا گذاشتن در زندگی مردی که هنوز همسر سابقش رو فراموش نکرده تبعاتی رو به دنبال داره .

توصیه می کنم حتما نیل سایمون بخونید و از قلم سلطان برادوی لذت ببرید.
        

28

در ستایش ق
          در ستایش قصه گویی

حکایت های کنتربری ، عنوانی بود که برای همخوانی در باشگاه راوی انتخاب شد تا در ادامه مسیر کلاسیک خوانی ، این اثر رو هم بخونیم و کم کم آماده بشیم برای خوانش کمدی الهی.

حکایت های کنتربری اثری از قرن ۱۴ میلادی نوشته جفری چاسره. اثری که دیگه تقریبا در آستانه رنسانس نوشته شده و کاملا تاثیر دانته و تفکرات رها شده از قرون وسطی رو میشه در اون دید. 

چاسر ، یکی از شعرای بزرگ ادبیات انگلیسی و پدر شعر انگلیسیه. کسی که تاثیر زیادی بر ادبیات بعد از خودش گذاشته. شاید اگر آوازه شکسپیر نبود و همه رو زیر سایه خودش نمی برد ، ما امروز بیشتر درباره چاسر می دونستیم و می شنیدیم. 

جفری چاسر چند اثر دیگه هم نوشته اما این آخرین اثرش بوده که ناتمام مونده. حکایت درباره چند زائره که قراره از یگ مکان مذهبی در کنتربری دیدن کنند و قرار میذارن هر کسی هر شب یک داستان برای بقیه تعریف کنه تا مسیر کوتاه تر بشه.

قرار بوده بالای ۱۰۰ داستان نوشته بشه ولی در ۲۰ و خرده ای داستان کتاب به پایان رسیده. 

ابتدا شاعر به معرفی افرادی که قراره باهاشون همراه بشیم میپردازه که به شدت این بخش خوندنیه. همه افراد که از صنف های مختلف هستند به خوبی تیپیک شخصیت پردازی شدند و عالی توصیف شدند.  

تک تک این افراد نمونه افراد اون دوره انگلستان و مردم قرون وسطی ست. از طریق همین افراد ، چاسر دست به یک نقد اجتماعی زده که واقعا خوندنی و جذابه. 

همونطوری که گفتم هر کدوم از این تیپ ها ( چون واقعا همه شون تیپ هستند و به شخصیت تبدیل نمی شند ) شروع به تعریف کردن داستان می کنند و ما با این جماعت همراه میشیم. 

داستان ها به شدت متنوع و جالبند ، از حماسه و تراژدی گرفته تا اینترلود و اینترمتسو و کمدی های پاستورال اون دوره. همه رو می تونیم به خوبی ببینیم. 

به زور مثال در داستان اول ما یک تراژدی رو می شنویم ولی بلافاصله در دو داستان بعدی برای تلطیف فضا و کم شدن بار سنگین تراژدی ، ما شاهد دو داستان مبتذل هستیم.  دقیقا مثل کاری که تراژدین های یونانی می کردند. 

در کل اثر چاسر ، یک نقد اجتماعی بزرگ از طریق قصه ست که به شدت سرگرم میکنه و جالب توجهه. تیغ تیز انتقاد چاسر همه رو زخمی میکنه ، مخصوصا قشر روحانیت کلیسا که سیبل این انتقاده. این یکی از نمونه های برون رفت انسان مدرن از جامعه قرون وسطی ست. 

تاثیر دانته و کمدی الهی رو هم در این اثر نباید نادیده بگیریم. چاسر مشخصا کمدی الهی رو خونده و در چند جا تیپ های خودش رو به دوزخ و قعر جهنم هم میبره. 

در کل حکایت های کنتربری یکی از آثار بزرگ اروپاست که مثل دکامرون ، هزار و یکشب ، کلیله و دمنه و... در قالب حکایت و قصه مارو سرگرم میکنه . 

نشر چشمه این اثر رو با ترجمه عالی علیرضا مهدی پور چاپ کرده که واقعا خوندنی و جذابه مخصوصا که به یک نظم زیبا در آورده که سانسور هم نشده و اثر رو کامل میشه خوند و لذت برد.

توصیه می کنم حتما حکایت های کنتربری رو بخونید و لذت ببرید.
        

34

خرچنگ ( سر
          خرچنگ ( سرطان )

ماجرای آشنایی من با واتسلاف هاول برمیگرده به نمایشی که در سال ۹۴ بازی کردم. نمایش فرشته نگهبان که یک اثر کوتاه از هاول بود . 
نمایشی که همون سال با خوندنش متوجه شدم که این نویسنده چقد خوب حکومت های دیکتاتوری و توتالیتر و ایضا سانسور و فشاری که بر روی جامعه ست رو میشناسه و از اونجا تقریبا قلمش رو پسندیدم اما بعد از اون توفیق پیدا نکردم که کار دیگه ای رو از این نویسنده بخونم تا یکی دو سال پیش که کتاب " قدرت بی قدرتان" ترند شد و منم خوندم و اونجا فهمیدم نویسنده فضای کارش همینه و طبیعی هم هست. هر انسانی تحت حکومت های کمونیستی زندگی کرده باشه به دنبال راهی برای برون رفت از اون وضعیته.

نمایشنامه نامه اداری به تازگی چاپ شده و اسم هاول باعث شد که برم سراغش و بخونمش. فضای نمایشنامه تقریبا کنایه ای به حکومت ها و تفکرات توتالیتر و مخصوصا کمونیسته.

فضا شدیدا آدم رو یاد ۱۹۸۴ و کارهای جورج اورول می ندازه اما در مقیاسی کوچیکتر.

در یک اداره دولتی ، مدیر عامل ، نامه ای دریافت میکنه که به زبون عجیبی نوشته شده. وقتی نامه رو میخونه متوجه میشه که یک نامه مهم اداریه اما به زبون عجیبی تحریر شده که اصلا متوجهش نمیشه. وقتی از معاونش سوال میپرسه که این به چه زبونیه؟ معاون میگه که از چند روز پیش قرار شده زبون جدیدی که تازه اختراع شده و به نام " تایدپر" نامیده شده ، جایگزین زبون فعلی بشه و همه ادارات از جمله این اداره موظفند که به این زبون مکالمه و مکاتبه کنند. 
حالا مدیر عامل به دنبال اینه که متوجه بشه که در این نامه چی نوشته شده ولی هرچی جلوتر میره با واقعیت های عجیبی و تغییرات عجیب تری در افراد و ساختار اداره رو به رو میشه که تحت تاثیر این زبون قرار دارند ...

پایان نمایشنامه هم پایان عجیب و جالبیه. تقریبا میتونیم مصداق سازی های زیادی درباره این نمایشنامه داشته باشیم . مسئله شبیه چیزیه که در کتاب " در برابر استبداد " تیموتی اسنایدر درباره تاثیر زبان و واژگان در حکومت های دیکتاتوری بیان شده . 

ایده زبان مثل تفکر کمونیست  خرچنگ وار و مثل یک غده سرطانی درحال همه گیر شدن در این اداره ست و جان بر کفان و مدافعان زیادی هم داره که اکثرشون خیلی هم از این زبان چیزی سر در نمیارن . 

در کل اثر جالب و خوبیه و به هیچ شکل شعار زده و ایدئولوژیک نیست بلکه کاملا داستان محور و هنری ، شخصیت خلق میکنه و قصه گوئه. 

ترجمه هم ترجمه خوبیه و نثر روونی داره. 

توصیه می کنم از کتاب های واتسلاف هاول غافل نشید .
        

30

تارانتینوی
          تارانتینویی ترین اثر مک دونا

مک دونا ، رفیق قدیمی ما هامارتیایی ها به سه چیز خیلی معروفه که گاه دستمایه شوخی بچه های باشگاه هم قرار می گیره . یکی خشونت زیاد ، یکی قصه های عجیب و جذاب و سوم فحش هایی که " کوفتی " ترجمه میشن. 

اما یک نکته هست که مک دونا رو یه ذره خاص تر می کنه و اون هم اشاراتیه که به کارهای دیگه ش توی نمایشنامه هاش میکنه . مثل کاری که الکساندر دوما در سه تفنگدار و عشق صدراعظم کرد یا آلبرکامو در طاعون و بیگانه و... 

مک دونا هم در سه گانه لی نین به وفور این کار رو کرد و در همین اثر صحبت از مورینِ ملکه زیبایی لی نین شد. 
اما نکته ای که جالبه اینه که ایده این نمایشنامه " یک داستان خیلی خیلی خیلی سیاه " که آخرین اثر مارتین مک دونا هم هست ، خیلی قبل‌تر در نمایشنامه " مرد بالشی " مطرح شد .

جایی که کاتوریان میگه " شاید یکی یه داستان بنویسه که یک نویسنده یکی رو انداخته توی قفس تا اون داستان هاش رو براش بنویسه ".

این تک خطی ، داستان همین نمایشنامه ست. اثر حاضر،  آخرین متن نوشته شده توسط مارتین مک دوناست که کوتاهترین متن و به نظر من ضعیف ترین متن مک دونا تا به امروز هم بوده. 

یادمه سال ۹۷ که تازه این نمایشنامه رو بیدگل چاپ کرده بود ، بین ما بچه های تئاتر خیلی شوق ایجاد شده بود که کار جدید مک دونا ترجمه شده . همه دویدیم سمت کتاب فروشی و کتاب رو خریدیم و فکر کنم تو مترو تا خونه خوندیم اما خیلی توجهمون رو جلب نکرد. 

امروز که برای بار دوم و به لطف باشگاه هامارتیا دوباره خوانی شد ، دیدم هنوز نظرم تغییر نکرده و همچنان به نظرم ضعیف ترین اثر مک دوناست.

البته ضعیف ترین اثر مک دونا در قیاس با آثار خودش ولی به طور مستقل ، نمایشنامه بدی نیست. اینقدر نمایشنامه بد وجود داره مخصوصا توی این ۵۰ سال اخیر که باید این نمایشنامه مک دونا رو روی چشامون بذاریم. 

داستان تمام چیزهایی که از مک دونا سراغ داریم رو داره ، خشونت و فحش و داستان عجیب و غریب و پایان های پوچ.

خشونت مک دونا ، این بار از نوع خشونت فیلم های تارانتینوست ، اون مدل خشونتی که در لحظه با خون سرد ترین حالت ممکن دست به کشتن میزنن و عین خیالشون هم نیست.

صحنه ای که ساموئل جکسون و جان تراولتا در فیلم Pulp Fiction 1994 توی ماشین نشستن و یک سیاه پوست در صندلی عقب نشسته رو یادتون بیاد. اسلحه در دست جان تراولتاست و برمیگرده با سیاهپوسته صحبت کنه که یهو تیر در میره و خون سیاه پوست طفلی میپاچه به صندلی عقب ماشین. 

همینقد پوچ و عجیب...اینجا هم از این مدل خشونت ها کم نداریم. 

هانس کریستن اندرسن و چارلز دیکنز دو غول داستان نویسی انگلیسی زبان در این نمایشنامه دو خواهر رو در جعبه ای در یک اتاق زندانی کردن و اونا براشون داستان می نویسن و اینا به اسم خودشون چاپ میکنن و تحسین میشن. 

اینکه بیای با دو نویسنده بزرگ اینطوری و جنجالی نمایشنامه بنویسی و ببری شون زیر سؤال،  یک حرکت پست مدرنه و کاری به بد بودن و خوب بودن اخلاقی ش ندارم چون قضاوتش با من نیست اما ایده ، ایده جالبی بود که مک دونا کمی حیفش کرد. 

شاید اگر کمی بیشتر با اندرسن و دیکنز آشنا می‌شدیم و تحسین ها رو بیشتر میدیدم و در کل کمی اثر طولانی تر بود ، احتمالا نمایشنامه بهتری از آب درمیومد...

و شاید اگر از این دو نویسنده اسم نمی برد مسئله اخلاقی هم حل میشد .

به هرحال آخرین اثر مک دونا تا امروز رو در باشگاه هامارتیا خوندیم و کارمون با رپرتوار اول تمام شد و تمام آثار مک دونا هم همخوانی شد.

مشکل ترجمه فحش ها همچنان پابرجاست و به وفور کلمه " کوفتی " رو می خونیم. 

باید دید که کی جناب مک دونا دست به نوشتن نمایشنامه جدید میزنه که به شخصه خیلی منتظرشم گرچه فعلا تفریح و ساختن فیلم رو به نمایشنامه نویسی ترجیح داده اما میدونم که چیزهایی آماده داره و به زودی چاپ شون میکنه...

به امید اون روز‌‌‌...
        

52

نمایش رایگ
          نمایش رایگان ستارگان

بعد از تجربه خوب خوندن دو کتاب ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات از جورج اورول ، تصمیم گرفتم که کتاب دیگه ای از این نویسنده بخونم و ببینم باز هم می تونم با آثار دیگه این نویسنده ارتباط برقرار کنم یا خیر.

کتاب آس و پاس ها در پاریس و لندن ، انتخابم برای این کار بود. 

ابتدا مقدمه کوچکی درباره بیوگرافی نویسنده وجود داشت که خوندنش جالب بود. 

داستان شبیه یک دفتر خاطرات یا دفترچه یادداشت به سبک قرن نوزده روسیه شروع میشه.  داستان یک آس و پاس لندنی که در پاریس زندگی فقیرانه ای داره. از همون اول توصیفات به خوبی و ملموس شروع میشه. مهمانخانه ها و افراد و سر و شکل شون و حتی داستان هاشون به خوبی بدون این که مثل روس ها پر طول و تفصیل باشه ، به اختصار ولی عمیق توصیف میشه. 

شما با خوندن این توصیفات و این افراد ، احساس می کنید که واقعا در اون مکان قرار دارید و اون اشخاص رو می شناسید. 

داستان همونطوری که از اسمش پیداست درباره فقرا و افراد آس و پاسه که راوی داستان خودش یکی از همین افراده. شرح حال این افراد و داستان هاشون ، جا نداشتن برای خوابیدن ، گرسنگی کشیدن ، گرو گذاشتن لباس ها ، فرار از کرایه خونه و... چیزهایی که مرتبط به فقره به ملموس ترین شکل ممکن در این کتاب اومده. 
علاوه بر این ، تلاش برای پیدا کردن کار و کار کردن همراه با مشقت زیاد و مزد کم و شرایط کارها و کثیفی رستوران ها و نوانخانه ها و... همه این ها در این کتاب وجود داره که گاهی باعث میشه آدم انگشت حیرت به دندون بگیره و با خودش فکر کنه که واقعا همچین جاهایی وحود داشته؟ 

نویسنده مشخصا با این قشر سر و کار داشته و این چیزها رو دیده و لمس کرده وگرنه نمیتونست اینقدر خوب این وضعیت رو تشریح کنه. 

نویسنده به خوبی ظلمی که به قشر کارگر میشه رو بدون این که در دام کمونیست و سوسیالیست بیفته ( که در همین کتاب و کتاب های ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات این مسلک ها رو کوبیده ) برای ما به تصویر میکشه و فقط سعی داره رشتی چهره فقر رو به ما نشون بده. 

فقری که انسان ها رو وادار به انجام شنیع ترین اعمال میکنه و واقعا بعد از خوندن این کتاب بیشتر به این مسئله ایمان پیدا می کنم که " هیچ فضیلتی در فقر نیست ".

ترجمه کتاب هم ترجمه خوبیه ، توصیه می کنم حتما بخونید و از قلم اورول لذت ببرید.

        

55

سفری ادیسه
          سفری ادیسه وار

تلماک ، چهارمین اثر و آخرین اثری بود که از 4 گانه حماسی اساطیری یونان ( ایلیاد ، ادیسه ، انه اید و تلماک ) رو در باشگاه راوی خوندیم. 
تلماک نوشته فنلون ، کشیش و اسقف قرن 17 فرانسویه که این اثر رو به عنوانی دنباله ای بر ادیسه نوشته. 
همونطوری که میدونید ، با تلماک در ادیسه آشنا شدیم و اونجا کاملا مشخص شد برامون که این شخصیت کیه و چیکار کرده . اما در این کتاب ما بیشتر با این کاراکتر آشنایی پیدا می کنیم و داستان هاش رو دنبال می کنیم.

«تلماک» دنباله‌ای  بر کتاب چهارم اودیسه ست. تلماک مثل پدرش اولیس، که زمانی با سرگشتگی جهان رو درنوردیده بود، در جستجوی پدر، جهان رو می‌گرده تا ردی از پدرش به دست بیاره. او فرزانگی و خرد رو از پدرش به ارث برده . «مینرو (آتنا)» ایزدبانوی فرزانگی، در چهرۀ پیری خردمند و هدایت‌گر، تلماک رو آموزش می‌ده و در ماجراهایی که در اون تلماک به دنبال پیدا کردن پدر و پادشاهیه، دست او نو می‌گیره و راهنماییش می کنه . به این ترتیب تلماک‌ در برخورد با آدم های گوناگون پرورش می‌یابه، در جنگ با دشمنانش شیوۀ نبرد رو یاد میگیره . تلماک در قالب داستانی بلند و طولانی به ماجراهای گوناگون می‌پردازه. رخدادهایی تلخ و تراژیک به دنبال هم رخ می‌دند و عشق و خطرهای عشق رو در جلوه‌های مختلف اون روایت می‌کنه. عشق شوریده و بی‌پروا، ورطۀ عشق ننگین و توفانی، عشق همراه با پارسایی در مقابل عشق‌های هوسناک و...

داستان واقعا جذابه ، حتی جذاب تر از ایلیاد اما چیزی که هست نویسنده بخش پند دهی رو بیشتر مد نظر داره. انگار این کتاب رو نوشته که به همه پند بده. این پند ها و نصیحت ها علیرغم شیرین و جذاب بودن شون ، گاهی حوصله آدم رو سر میبره. اگر فکر می کردیم ، نویسنده می خواسته رمان بنویسه قطعا یک ستاره هم بهش نمی دادم اما فنلون یک پندنامه نوشته. همونطوری که در ابتدای کتاب و در قالب مقدمه ، جناب کزازی هم اثر رو با قابوس نامه مقایسه می کنه. 

ترجمه میرجلال الدین کزازی ، برعکس ایلیاد و ادیسه و مخصوصا انه اید که از یک فارسی سخت و البته جذاب و ادبی بهره میبردند ، اینجا زبون ساده و روون و امروزی تری رو برای ترجمه انتخاب کردند که طبیعی هم هست ، چون تلماک با یک فاصله 2500 ساله با ایلیاد و ادیسه و 1800 ساله با انه ایدنوشته شده و یک اثر مدرن تلقی میشه. 

در کل توصیه می کنم اگر روزی تونستید ، حتما این 4 اثر رو که مربوط به اسطوره ای یونان و روم و درباره جنگ تروا و پیامدهای اونه رو بخونید . این آثار علاوه بر کلاسیک بودن ، تاثیر زیادی بر فرهنگ و هنر و ادبیات غرب گذاشتند که تا امروز به خوبی قابل ردیابی هستند.
        

26

درد خاطره
          درد خاطره ...

برای اولین بار در باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 به سراغ ژان آنوی رفتیم. البته من دو سال پیش این نمایشنامه رو خونده بودم اما چیزی ازش یه یادم نمونده بود و توفیقی حاصل شد که یک بار دیگه این اثر رو بخونم.

ژان آنوی ، نویسنده و کارگردان و دراماتورژ فرانسویه که یکی از بهترین نویسندگان قرن ۲۰ اروپا به حساب میاد. آثاری که نوشته به شخصیت پردازی و قصه های خوب مشهوره که خودش پوئن بسیار مثبتیه.  آثار نمایشی در وهله اول باید قصه گو باشند و این قصه گو بودن قابلیت به تصویر کشیده شدن رو داشته باشند و البته که پیش زمینه اینها ساختن شخصیت های درست و محکمه که آثار ژان آنوی ، مخصوصا آماندا ، از این پوئن ها بی بهره نیست. 

نمایشنامه در یک ویلای بزرگ اتفاق میفته و شروع بسیار خوبی داره ، خانوم جوانی در لابی یک ویلا نشسته و منتظره که صاحبخونه بیاد و درباره کاری که بهش پیشنهاد داده ، صحبت بکنه...

در پرده اول گره به خوبی ایجاد میشه و مارو شدیدا کنجکاو میکنه و  به یک فضای پر رمز و راز میندازه ... در پرده دوم همه چی عجیب تر میشه و ما همچنان سوالات زیادی برامون پیش میاد ...

در همین دو سه پرده اول به خوبی به این سوالات جواب داده میشه و ما میفهمیم که با چی طرفیم...

اوج داستان زمانی اتفاق میفته که آماندا با مسئله اصلی رو به رو میشه و پرده چهارم که آماندا و آلبرت رو به روی هم نشستند ، یکی از زیباترین دیالوگ ها و قشنگ ترین حس ها ایجاد میشه. 

این پرده رو اگر صحبت های نیچه وار آخر پرده از زبان آلبرت رو ندیده بگیریم ، یکی از بی نظیرترین صحنه های دو نفره نوشته شده شاید در طول قرن بیستم در ادبیات نمایشی اروپا باشه.

ماجرا ، ماجرای یک عشقه... آلبرت چند سال پیش به اندازه ۳ روز عاشق یک دختری میشه که فوت کرده و الان چند ساله داره با خاطره اون دختر و اون سه روز زندگی میکنه و حالا آماندا که شباهت زیادی به اون دختر داره ، استخدام شده تا اون خاطرات رو دوباره زنده کنه اما آماندا کشف جدیدی از این حس و عاشقی میکنه ...

حقیقت اینه که خاطرات خیلی بی رحم و سنگدل اند. گاهی وقت ها این خاطراته که میتونه در اوج لذت ، شما رو ناراحت و غمگین کنه یا بالعکس...

یاد صحنه معروف فیلم مخمصه با بازی بی نظیر آل پاچینو و رابرت دنیرو میفتم ، اونجایی که میگه " سی سال پیش به اندازه سی ثانیه عاشق شدم " ... همین سی ثانیه شاید برای یک عمر کافی باشه تا خاطراتش ۳۰ سال ولت نکنه ...

ترجمه اثر هم ترجمه استاد حمید سمندریانه که به گردن ادبیات نمایشی و هنر این مملکت حق زیادی داره. یکی از کسانی که دورنمات رو به ایرانی ها شناسوند ، اینجا اثر زیبای دیگری این بار به قلم یکی دیگه از غول‌های درام نویسی اروپا یعنی ژان آنوی رو ترجمه کرده. 

ترجمه واقعا بی نقص و زیباست...

و در نهایت ... آماندا قطعا یکی از زیباترین کارهایی بوده که در هامارتیا خوندیم و امیدوارم شما هم ژان آنوی و آماندا رو بخونید ...
        

25