خوندنش شبیه نوشیدن یه لیموناد خنک بعد از کلی پیاده روی تو تابستونه. خوندنش مثل دراز کشیدن زیر کولر بدون هیچ نگرانی بود... بخاطر امتحانا خیلی طول کشید تمومش کنم ولی شبایی رو یادم نمیره که خسته و کوفته بعد از درس شروع میکردم به خوندنش در این شرایط برام بازوهایی گرم بود که در اغوشم میگرفت و شروع میکرد گفتن داستان. داستان زندگی الیو اولش تلخ بود مثل قهوه بدون شکر سرشار از غم و درد و دلتنگی... تنها چیزی که واقعا جایگاهش خالی بود عشـق بود... در قسمت های مختلف کتاب میتونم شجاعتش رو تحسین کنم، مخصوصا لحظه ای که رفت توی اون رستوران و... حالا متوجه میشم چقدر نیاز به مالکوم، آدام و هولدن و آنا توی زندگی ام دارم... امیدوارم... واقعا امیدوارم بتونم یدونه از هرکدوم پیدا کنم.ولی حالا که تموم شد... چرا جلد دوم نداره؟ بعد از تموم کردنش یه ساعت داشتم غرغر میکردم که چرا جلد دوم نداره... قلم هیزل وود هم قلبتونو ذوب میکنه و هم از ترسای کوچیک پر میکنه، از امیدای کوچولو و شیرین...
پیشنهاد میکنم با این آهنگا بخونیدش:
"Those eyes"
"All my Love"
"Until I Found you"