یادداشت‌های Parisa (22)

Parisa

Parisa

1403/4/2

شوهر آهو خانم
          همیشه بر این باور هستم  که محبوبیت و مقبولیت هرچیزی  در یک جمعیت آمری وسیع، میتونه نماد ضعف باشه ،چراکه وقتی چیزی بتونه نظر تعداد زیادی از ادم ها رو جلب بکنه قطعا جایی برای تحلیل و سبک سنگی کردن نداره. که در ۹۹درصد موارد هم این باور برای من صحيح هست.البته این نظر منه و ممکن برای خیلی ها قابل قبول نباشه .
متاسفانه این دیدگاه در مورد کتاب مشهور شوهر اهو خانم با این همه طرفدار هم صدق کرد، به جرات میتونم‌بگم یکی از مزخرف ترین کتاب هایی بود که خوندم ، حجم زیادی داشت و بی محتوا بود،بسیار متعجب شدم از اینکه تو دسته بنده آثار فاخر ادبیات ایرانی گنجانده شده.
ساعت ها برای خوانشش زمان سپری کردم به امید اینکه روزنه ای جهت ابراز تفاخر اثر گشوده بشه دریغ از سوسوی چراغی!
هر بخش رو که میخوندم بیشتر مطمئن میشدم قطعا فصد نویسنده فقط به تصویر کشیدن نمایی اروتیک بوده در هر بهخش از داستان به جزئیات پردازی راجبه اندام های یک زن پرداخته شده که در هر صفحه چندین و چند بار این اوصاف تعریف میشه بدون اینکه ضرورتی داشته باشه. به ابزوردترین  حالت ممکن  ضعف یک  مرد  رو در مواجهه با یک زن به تصویر کشیده بود که به نظرم بسیار سیاه نمایی و اگزجر شده بود . من خودم بارها و بارها مورد آزار  و تهاجم برخی آقایون در دانشگاه   خیابان ، محل کار،رستوران‌ها،مترو و جاهای مختلف شدم و قطعه تمام زن های دنیا این تجربیات مشمئزکننده رو به نوعی تو زندگی داشتن اما این نوع نمایش از  بلهوسی و افسارگسیختگی برای یک مرد که سبقه ی محبوبیت و درستکاریش در یک شهر برای همه اهالی پوشیده نیست بنظرم یکم  احمقانه ست. چون در طول داستان خواننده فقط شاهد حماقت و حملات شدید ترشح تستسترون در کاراکتر مرد داستان ست که واقعا برای بی غیرت ترین و یول ترین نر ها هم این حجم از کثافت قابل قبول نيست،  من شخصا هیچ توجیهی برای این میزان تلاش برای نشان دادن زن به عنوان نمادی  که تنها برای برآورده شدن آنچه که  ارزوش هست آمده تا عقل از سر مرد بدزده و مرد رو نماد وجودی که کوچکترین توانی در کنترل شهوت و حماقتش نداره ، نمیبینم. 
اصلا از کتاب راضی نبودم و اصلا پیشنهاد نمیکنم بخونیدش چون فضای کلی برای من شدیدا چندش آور بود ،کوچکترین موضوع قابل تاملی درش وجود نداشت چه بسا که ترویج بی حیایی و بی قیدی، بی ارزش نشان دادن نماد خانواده، بی مسئولیتی و تحقیر و توهین به ذات انسانی چه زن و چه مرد در کتاب موج میزنه .
پایان بندی به شدت تهوع برانگیز بود، عادی سازی کثافت و حقارتی که کاراکتر ها طی داستان باهاش دست و پنجه نرم میکردن و خیلی یهویی همه چیز به گل و سبزه آراسته شد به نظرم توهین به شعور مخاطب بود .
عمیقا متاسفم بابت زمانیکه بخاطر مطالعه این کتاب از دست دادم👎
        

1

Parisa

Parisa

1403/3/4

سال بلوا
          بنظر من استاد عباس معروفی  بهترین نگارنده ی سنت ها و تعصبات ابلهانه موجود در فرهنگ ماست چرا که بی پروا و واقع گرایانه به این مسائل میپردازه.
اولین کتابی که از این نویسنده خوندم،سمفونی مردگان بود و حتی حالا که سال ها از خوانشش گذشته ،حتی اگر جایی عکس  کتاب رو هم ببینم ، هنوز هم از درد اون داستان  رگ هام کش میاد. در سلل بلوا معروفی  باز هم شگفت زده ام کرد . موضوع زن ستیزی،که از ابتدای حضور بشر در زمین بین تمام اقوام وجود داشته مسئله ای هست که گاها هرکجا که بهش اشاره بشه با گارد  عده ای مواجه میشه،بطور کلی، در تمام تاریخ هرجا هر اتفاقی که رخ داده اولین کسی که سرشانه پیکان اتهام رو  بهش هست . یک زنه.
در سال بلوا داستان از یک دختر جوان حکایت میکنه ،که به‌لحاظ ظاهری،موقعیت مالی، جایگاه خانوادگی و محبوبیت امتیاز ویره ای داره ،اما با تمام این دارایی ها ناکام ،غریب ،مظلوم و تنهاست. و چه بسااین می ان زیبایی و جذابیت به ضررش هم تموم میشه.این داستان قهرمان نداره ،چرا که هیج یک از کاراکتر ها چه زن و چه مرد به آنچه واقعا میخواستن نمیرسن.
متاسفانه جزئیاتی که در طول داستان تعریف میشه ( در مورد اتفاقاتی که این دختر پشت سر میذاره)، تا حدود بسیار زیادی برای تمام زنان ملموسه.
حس ناامنی، تلاش برای متقاعد کردن دیگران برای حقوق اولیه. انزجار از جنسیت زدگی و فرار از تعصباتی که دمار از روزگار زن ها در آورده به خوبی در داستان به تصویر کشیده شده.
موضوع سیساست،دین و علم در  کاراکتر های سروان خسروی، رزم آرا و دکتر معصوم ،که نماد اینها بودن و چه حقیرانه این موضوعات رو به گند کشیدن خیلی متفکرانه به تصویر کشیده شده بود‌.
معروفی از نمادپر ازی و اسطوره محوری  به خوبی در داستان استفاده کرده ، جایی خوندم که  "ما به این دلیل به ادبیات روی نمیاریم که چاره‌ای برای دردهایمان پیدا کنيم، ما ادبیات می‌خوانیم تا بدانیم تا چه اندازه دردهایمان جهانی و اسطوره ای هستند" و بنظرم در سلل بلوا ما میتونیم بخشی از  دردهامون رو تو هیاهو و تشنج ذهن نوشا تداعی کنيم. 
موضوع جالب که بهش پرداخته شده بود تمیز دادن سطح تحصیلات از سطح شعور و فرهنگ بود،دکتر معصوم به رغم جایگاه اجتماعی فاخر و عالم بودن در طب سطح شعورر خیلی پایینی داشت تا حدی که از ترس تبلور حس زنانگی در نوشا پوشیدن لباس زنانه رو برای همسرش ممنوع می‌کرد و در مقابل حتی برای همبستری با او،به پیکر زخمی و  نیمه جان او هم رحم نکرد ،یا در کوچه به خود اجازه ی بوسیدن دختر جوان رو داد اما در خانه آن زن حتی از پشت پنجره هم اجازه نداشت بیرون را تماشا کند،و این برای بشر امروز فاجعه ست .
چیزی که در طی داستان من رو اندوهگین میکرد،استیصال و پذیرش ناخواسته نوشا در مواقعی بود  که در حال نشخوار فکری بود و دستش به جایی بند نمیشد و تنها جمله ای که به کا می‌برد این بود،"چه اهمیتی دارد".
من امیدارم که عده زیادی بتونن این کتاب رو مطالعه کنن،  مقابله تعصب و فقر فرهنگی در مواجهه با برخی مسائل تا حدود زیادی میتونه جامعه مارو از شر برخی بحران های نامنصفانه نجات بده .قطعا با تمرین و فرهنگ سازی اگر بتونیم تا حدودی بی ارزش بودن حرف مردم و قضاوت هاشون در مورد مسائلی که کوچکترین اطلاعی ازش ندارن رو نادیده بگیریم و به زن ها نه صرفا بعنوان موجدی در اختیار توی بستر نگاه کنیم و غرض‌ورزی و جهالت در تصمیم گیری هامون رو از بین ببریم  مطمئنا جامعه سالم تری خواهیم داشت.

 ⚪️ممنون از عباس معروفی نازنین بخاطر توجه به زجری که زنان در آن مذابند. 
        

23

Parisa

Parisa

1402/9/23

سه شنبه ها با موری
          برای من هر آنچه که بتونه عامل تامل و تفکر بشه بسیار جذابه. این کتاب به رغم اینکه (جایی در موردش خوندم در دسته بندی کتاب های انگیزشی و زرد قرار گرفته بود،) این چنین نبود. از نظر من پیام اصلی داستان که روایتی از مکالمات استاد و دانشجوی قدیمیش هست ، اصل "پذیرش" بود.
همون چیزی که تمام ما در برخی مواقع تلاش میکنیم که ازش فرار کنیم و بسته به شرایط و موقعیتش که درش قرار می‌گیریم  برای کتمان حقایق و حفظ آرامش مون تو لحظه  ریجکتش میکنیم.
از این کتاب توقع داستان پرکشش و هیجان انگیز ،یا محتوایی با جملات قصار نداسته باشید. 
بخش هایی از این داستان شما رو مجاب میکنه به مسائلی هرچند معمولی اما بسیار مهم فکر کنین، قدردانی و شکرگزاری تون رو بیشتر کنین و یادآور میشه که حواسمون باشه قراره همه بمیریم، اینکه با نفرین و نفرت  نسبت به مسئله مرگ گارد نداشته باشیم و چون این امر حتمی به هیچ  وجه قابل تخفیف برای هیچ کس نیست، لازم هست حواس مون به رفتار و کارهایی که انجام میدیم با دقت بیشتری بشه.
داستان خیلی روان بود و به نظرم نویسنده تونسته بود سادگی و صمیمیت رو به راحتی به‌تصویر بکشه البته بماند که مقداری هم چاشنی سادگی و لطافتش زیاد بود و مسائلی رو مطرح کرده بود که با نظر شخصی من متفاوت بودن  البته که جای گله گذاری نیس چون" شرح مکالمات و نظریات یک انسان "پایه اصلی داستان بود ،ولی بطور کلی گمون کنم یک مرتبه خوندنش  خالی از لطف نباشه. 
بخش هایی از کتاب من رو یاد کتاب *چرا ادم های خوب کارهای بد میکنن؟* ،از دبی فورد  انداخت که به نظرم این کتاب هم بسیار عالی و واقع گرایانه نوشته شده.. در اینجا هم به اصل مهم پذیرش خود و مواجهه با تمام ویژگی های درون مان،گذشته و کارهایی که انجام دادیم حتی اگر افتضاح به بار اومده باشه و تلاش برای بخشیدن خودمون و دیگران پرداخته شده و چه قدر هم این مسئله توانایی بخشیدن  سخته ....
        

27

Parisa

Parisa

1402/9/13

بوف کور
          رمان «بوف کور» نقل تجربه‌ای وهم‌انگیز و دردناک و کابوس‌وار از زبان مردی‌ست که خودش این تجربه را، گویی میان خواب و واقعیت، می‌گذراند. او با سایه‌اش حرف می‌زند و قصد دارد خود را به سایه‌اش معرفی کند. 

روایت رمان «بوف کور»، خطی نیست و وقایع آن در دو زمان از زندگی راوی رخ می‌دهد.

راوی رمان ،کارش نقاشی روی  قلمدان ست و موضوع نقاشی‌های او منظره‌ای‌ست که یک‌روز از سوراخِ هواخورِ خانۀ خود دیده است؛ 

منظره‌ای که زاده خیالات و اوهام راوی می‌نماید نه برآمده از واقعیت (اگر چه خیالات و اوهام راوی را می‌توان برآمده از واقعیت زندگی او دانست ،)

آن‌سوی سوراخ  نهر آبی‌ است و زنی سیاهپوش که ایستاده است و شاخه‌ای گل نیلوفر به پیرمردی، که  در سایۀ سروی نشسته است، تعارف می‌کند.

زن با چشم‌هایش راوی را به تسخیر خود درمی‌آورد. راوی یک روز این زن را پشت در خانۀ خود می‌بیند. او را به داخل خانه می‌برد. زن می‌رود و روی تختخواب راوی دراز می‌کشد. راوی پیاله‌ای شراب کهنه به او می‌خوراند و کمی بعد درمی‌یابد که زن، مُرده است.
راوی می‌کوشد با نقاشی چشمهای زن،آنها را  برای خودش جاوادنه کند.

بعد زن را قطعه‌قطعه می‌کند و تکه‌های جسدش را در چمدان می‌گذارد و می‌برد که دفنش کند. راننده کالسکه‌ای که راوی نعش زن اثیری را با آن حمل می‌کند، شبیه همان پیرمرد منظره‌ای است که از پشت سوراخ دیده.
پاره دوم رمان تصویری از زندگی گذشتۀ راوی است، از کودکی، خانواده اش ، به  دنیا آمدن مشکوکش و ازدواجش با زنی که گویا خواهر شیری اوست .
این داستان برگرفته از یک ذهن دوپاره ، با تمام پارادوکس ها و کشمکش های یک انسان مالیخولیایی که آرزوی فرارفتن از زندگی معمولی رو داره ،هست.
به نظر من کاراکتر های داستان از ابتدا یک مرد و بک زن هستن در انعکاس های مختلف، مردی در نقش پیرمرد کنار نهر، پیرمرد دست فروش ،پدر  عمو و قصاب و خودش ظاهر می‌شود.
کاراکتر زن داستان در کالبد مادر،دایه همسر و زن کنار نهر ظاهر می‌شوند، من فکر میکنم هدایت قصد داشته تمام این شخصیت ها را که به‌ نوعی بهم مرتبط هستن در نماهای  متفاوت وارد کند، و درواقع این زن و مرد دو قطعه روبروی هم از وجود خود راوی هستن.
راوی کاملا خودآگاهانه تمایل به فراروی از دنیای معمولی داره عامدانه شکافی بین خودش و بقیه ادم ها ایجاد کرده و به انزوا کشیده شده با همنشینی شراب و تریاک.
فضای داستان بخاطر پرش از زمانی به زمان دیگر  و  حضور  افراد با اشتراک های ریاد در زمان های مختلف به نوعی پریشان ست حداقل برای من اینطور بود. درواقع خواننده داخل ذهن نویسنده محصور میشه و بی منطق از موضوعی به موضوع دیگر جهش میکنه.
آشفتگی اصلی ترین بنیان محتوای این داستان هست، نویسنده سعی داره که خواننده را وادار به تجربه ی  تمام آنچه که در ذهنش با آن دست و پنجه نرم می‌کند ،بکند. نه اینکه بخواد صرفا باورش رو نقل کنه،بلکه تجربه کردنش توسط خود خواننده  براش موضوعیت داره👌
نمادپردا ی در این کتاب بسیار قوی بود، پنجره (نماد ارتباط با دنیای معمولی،) اینه،(نعکاس تما نمای واقعیت راوی) ،زن اثیری، (همان آرزوی زندگی فرازمینی)، کوزه،(تاریخ ،اداب و رسوم و سنت ها) و.... به نظر من اگر بخواهیم به جز به جز نمادهای رمان بپردازیم بهتر میتونیم تا حدودی آنچه را که هدایت قصد داشته منتقل کنه رو ،درک کنیم. 
باتوجه به اینکه هدایت از طرفداران کافکا بوده ، به‌نظرم این کتاب رو هم میتونه با اقتباس از مسخ کافکا نوشته باشه،چرا که در آن داستان هم،یک انسان ،زندگی ای فراتر از زندگی یک انسان معمولی رو تجربه میکنه،و نکته جالبش اینه که در هر دو داستان  راویان به ناکامی دچار میشن،.
کتاب برای من جذاب بود. خاطرم هست که تو دوران نوجوونی ، یک مرتبه این کتاب رو از کتابخونه ی خاله ام برداشته بودم و با اعتماد به نفس برده بودم مدرسه، اون زمان همراه داشتن کتاب های این چنینی جرم بود، که برخورد بسیار بسیار محترمانه اولیای مدرسه مواجه شد.البته که اون سن هم مناسب خوانش این کتاب نبود، اما این تعداد  خودکشی و تحت تاثیر قرار گیری هم  بخاطر این داستان به نظرم یکم عجیبه .
        

15

Parisa

Parisa

1402/7/15

تولستوی و مبل بنفش
          نویسنده این کتاب ،با ایده خوانش روزی یک کتاب ،سعی در مرهم گذاشتن بر زخم فقدان خضور خواهرش دلره و برای فرار از این رنج و به قول خودش کمک به خانوادش برای گذر از این مسیر ،این اقدام رو عملی میکنه.
من در ابتدا،توقع داشتم محتوای اصلی کتاب اشاره به "اهمیت  و قدرت کتاب ها" در توسعه فردی ویا حتی پردازش کتاب های معرفی شده باشه‌اما متاسفانه گویا نویسنده بیشتر تمایل به خاطره پردازی و بازگو کردن زندگی شخصی خودش داشت که به نظر من تجربیات و خاطره هاش هم تا حدودی  دستخوش اغراق وبزرگنمایی قرار گرفته بود. بطوریکه  بنظرم خیلی جدی اصرار به فرهیخته و بزرگمنش جلوه دادن خانوادش داشت، در حدی که مثلا پدرش با کراوات به تختخواب میره، خواهرش زیباترین و روشن فکرتربن زن در جهان هستی بوده،و همسر و بچه هاش به قدری منطقی و دانا هستن که  با تصمیمی که جهت خوانش هر روز یک کتاب گرفته مدیریت خونه رو به راحتی پیش میبرن،و .... تنها پوینت این داستان برای من فهرستی از چند کتاب بود که نویسنده معرفی کرده بود و من تا به حال نخونده بودمشون و تصمیم گرفتم مطالعه شون کنم،بنظرم اگر وقت بیشتری برای معرفی بهتر و بیشتر کتاب هایی که ازشون نام برده بود می‌گذاشت و این میزان پراکندگی از تعاریف رو در رابطه با زندگی خودش وارد داستان نمی‌کرد میتونست بهتر از این باشه.چون عملا مشخص نبود این کتاب معزفی نامه ست؟ زندگی نامه ست؟ انگیزشی ست؟ یا؟؟؟؟
راستش  فضای این کتاب من رو به یاد کتاب عطر سنبل ،عطر کاج انداخت.
بصورت کلی ،باتوجه به میزان تبلیغاتی که برای این اثر انجام گرفته بود  نتونست ،توجه من رو جلب کنه و واقعیتش اصلا جذابیتی نداشت، هرچند ممکن هست برای سليقه های مختلف مناسب باشه  اما در نظر من امتیاز بالایی نمیگیره
        

22

Parisa

Parisa

1402/7/8

بادام
          کتاب بادام اولین تجربه من از خوانش ادبیات کره بود. موضوع انتخابی نویسنده برای من جالب توجه شد چراکه مجبور به جست و جو و مطالعه در مورد وجود بخش مهم و قابل توجهی از مغز انسان بنام امیگدال یا بادامک مغز  شدم، که در واقع  نقش اصلی آن ایجاد و بروز احساسات و پاسخ به آنها و همچنین تعدیل درد هست. کم کاری و پرکاری این غده مشکلات متعددی رو برای فرد به همراه داره،مثلا استرس بیش از حد و خشم و عصبانیت فراتر از شدت وقایع ،در برخی افراد مربوط به اختلال در این غده هست.البته  کاراکتر اصلی این داستان با کوچک بودن این غده  دست و پنجه نرم میکنه که گویا این عارضه در این فرد از بدو تولد وجود داشته. 
قسمت جالب این داستان برای من ارتباط کاراکتر اصلی با مادربزرگش بود، فکر کنم در بیشتر ملت ها، حضور مادربزرگ ها به خوبی اونچه که هستن به تایید رسیده ،چرا که تو خیلی داستان ها ،شخصا شاهد توجه به این موجودات دوست داشتنی بودم.چایی از داستان که ایثار مادربزرگ در مراقبت از نوه اش رو تعریف میکنه بسیار شبیه به قسمتی از فیلم سکوت بود که به همون انداره من رو تحت تاثیر قرار داد.
یک کاراکتر جالب دیگه که از اواسط داستان وارد میشه ، پزشکی هست که درحال حاضر نانوایی داره ،شخصیت این فرد بسیار خوب پردازش شده بود،  به نظرم وجود همچین آدمی با این میزان بلند نظری و روحیات فوق العاده، که دیگران رو قضاوت نمیکنه و راهنمایی های مفیدی انجام میده و همیشه حاضره حتی وقتی حضور فیزیکی کنار ادم نداره  ،میتونه دلگرمی برای افراد به همراه بیاره، البته که وجود این اشخاص تاحدودی دور از ذهن اما اگر تو زندگی کسی وجود دارن ،امیدوارم بیشتر عمر کنن.
بطور کلی ،سیر داستان روان بود و ترجمه فوق العاده،  اما به نظر من،  برخی از وقایع رخ داده شده خیلی افراطی پردازش شده بود و تقریبا بسیار نزدیک به فیلم هایی هست که از این کشور نمایش داده میشه، چون من معتقدم این تعداد معجزه ،در مدت کم برآی یک فرد ،عملا غیر ممکن و نامعقول هست،البته میدونم معجزه همون چیزی هست که از باور انسان فراتره،  اما این شکلش برای من اصلا و ابدا قابل قبول نیست، البته شاید علتش این باشه که پروردگار هیچوقت تا این میزان نظر لطفی نسبت به من نداشته و هرگز تجربش نکردم، اما حداقل کسی رو هم نمیشناسم که مادرش که زندگی نباتی داشته،  یا خودش که رو به موت بوده با اون میزان خونی که ازش رفته ،تونسته دوباره به زندگی برگرده و همه چیز بروفق نرادش شده باشه، لذا به نظرم پایان بندی داستان خوب نبود اما اگر طرفدار این سبک از  استان ها هستید که یهو همه چیز عالی میشه و زندگی بر وفق مراد ،گمونم این کتاب مورد پسندتون باشه.
        

31

Parisa

Parisa

1402/5/29

ابله
          من معتقدم داستایوفسکی بیشتر از اینکه یک نویسنده باشه روانشناس و جامعه شناس بوده،موضوعاتی که برای پردازش انتخاب میکرده واقعا مسائلی هستن که میتونن زندگی افراد زیادی رو به خاک و خون بکشن و در مقابل  درست عمل کردن در مواجهه باهاشون دردسر و ناکامی رو از عده زیادی دور کنه، این کتاب هم تلاش کرده خواننده رو متقاعد کنه تا در مورد  باور ها،تصمیمات و حتی عملکردهاش هوشمندانه تر عمل کنه، 
رمان ابله به ما می‌گوید که نباید «پاکی» و «صداقت» هر کسی را تمام و کمال باور کنیم. حتی اگر واقعا قصد و نیت بدی نداشته باشه، ممکنه در ناخوداگاه و پس ذهن او، افکار وحشتناکی خوابیده باشه.

کاراکتر اصلی داستان، در واقع تفکر، احساس، جهان و واقعیت افراد دیگر را کاملاً انکار می‌کند. واقعیت او کاملاً متفاوت از واقعیتی است که در زندگی دیگران تعریف می‌شود. واقعیت آن‌ها در نگاه او سایه‌ای بیش نیست ،و گاها منجر به دشمی افراد با او میشه، او با بقیه تا حدودی متفاوت ست، به خاطر ابتلا به صرع، کمی شبیه ابله‌ها رفتار می‌کند و در عین حال فردی بسیار باهوش است که با ناخودآگاه ذهن، رابطه‌ی نزدیک‌تری دارد. به همین دلیل که می‌تواه با همه همدلی و همدردی کنه، درست به همین دلیل می‌توان گفت که به جای مطالعه‌ی فلسفه و حکمت‌های عرفانی، او آن‌ها را خودش تجربه کرده ،
جایی خوندم  که ،وقتی یک نفر شرارت می‌کنه، قطعاً تحت تاثیر اتفاقات بی‌شماری قرار گرفته، ولی وقتی یک نفر زیادی خوب و مهربان و پاک باشه، می‌تونه نسبت به انسان‌های معمولی‌، فرد خطرناک‌تری باشه، و بنظرم کاملا صحیحه، صفر و صدی یودن تو هر چیزی برای انسان غیر عادی و غیر منطقیه. 

واقعیت امر اینه که تمام خصایص اخلاقی بنا به تعبیر مثبت یا منفی بودن تو تک تک انسان ها وجود داره ،توی کتاب " نیمه تاریک وجود " از دبی فورد به خوبی به این اصل پرداخته که آدمیزاد تمام  ویژگی هایی رو که تو دیگران میبینه و از اون ها خوشش میاد یا احساس تنفر میکنه رو تو وجودش داره ، شخصیت اصلی این کتاب هم  سهم خودش رو از بد بودن سرکوب میکنه و الکی خوب بودنش مشکل ساز میشه، او خودش از قسمت تاریک وجودش اطلاع داره و ازش با نام افکار مضاعف یاد میکنه، اما در واقع افکار او مرتبط بع انگیزه های مازوخیستی هست و او با احساس گناه و آزار به خودش در واقع امیال طبیعیش رو ارًا میکنه،
چند وقت پیش  تحلیلی از این کتاب خوندم که الان درست خاطرم نیست که یادداشت از کی یود، اون فرد اشاره کرده بود که گویا داستایوفسکی، قصد داشته کاراکتر  اصلی، این داستان  به مثابه مسیح به‌تصویر بکشه، شخصیتی معصوم و پاک ،به دور از امیال جنسی و غرایز انسانی ، من شخصا اطلاعی از تایید و یا رد این نظریه رو توسط داستایوفسکی ندارم، اما بنظرم جای تفکر داره.
همونطور که گفتم داستایوفسکی برای من بیشتر اون آدمی هست که دغدغه‌های مهم و تفکرات ارزشمند داره ولی قلمش از لحاظ ادبی برای من خیلی  جذاب نیس،ضمن اینکه پردازشش در مورد جژیی ترین فاکتور ها تو داستان تا حدود زیادی من رو خسته میکنه چرا که گاهی انقدر راجبه یک مسئله، شخصیت یا اتفاق، توضیح میده که منجر به لس شدنش میشه، چیزی که توی این کتاب من رو کلافه کرد تعداد زیاد ادم هایی بود که از سطر ابتدایی داستان وارد شدن، انگارکه قصد داشت  جمعیت کل کره زمین رو،  ی لحظه هم که شده وارد داستان بکنه (من خودمم حتی ی صحنه رد شدم)، و مورد دیگه ای هم که یکم باعث می‌شد گاهی ذهن خواننده از محور داستان خارج بشه پرش زیاد از یک مهمانی، کاخ ،خانه و کلا هر لوکیشنی به یک لوکیشن دیگه بود که این مورد هم من رو یکم خسته میکرد،اما باز هم میگم موضوعی که بهش پرداخته بود بسیار عالی و پراهمیت بود
        

12

Parisa

Parisa

1402/5/13

غرور و تعصب
          داشتن تعریف متفاوتی از عشق باعث شده کمتر سراغ کتاب هایی با مضامین عاشقانه برم، اما نکاتی تو این کتاب بود که برای من جالب بود، سرنوشت زنان ،از هر ملیت و تباری که به لحاظ حقوقی نمیتونن مالکیت اموالشون رو داشته باشن  و صرف مزدوج شدن  به حقوقشون میرسن تو کتاب به نقد کشیده شده، از طرفی اشاره به موضوع صفر و صدی نبودن روحیات ادما و عدم قضاوت افراد داشت که جالب توجه بود، همیشه فکر میکردم اولین بار کی به این نتیجه رسید که مردان عصا قورت داده و خودشاخ پندار، که فکر میکنن با بی توجهی میتونن چذاب قلمداد بشن مورد توجه خانم ها هستن؟ چون برای خود من کوچکترین رفتار این چنینی کافی بوده تا کلا اون آدم رو بایکوت کنم لذا همیشه تعجب میکردم از مورد توجه بودن این قبیل افراد ،اما گویا از دیرباز  این مدل رفتارها مرسوم بوده و تقریبا جز فاکتورهای جذابیت  ثبت  شده و طرفدارای خودش داره، لذا در مورد وجوه عاشقانه داستان نظری ندارم که قابل قبول باشه،اما از دید اجتماعی نکاتی مطرح شده بود که از نظر شخصی من بهتره تلاش کنیم کم کم کمرنگشون کنیم،  مثلا اشاره به این موضوع که هر خانمی صرف داشتن زیبایی قطعا زن زندگیه یا در مقابل هر آقایی صرف دارا بودن رفاه مالی و جایگاه اجتماعی قطعا همونه که میخوایم، یا تلاش مزخرف و بیهوده خانواده ها برای ازدواج فرزندانشون به هر قیمتی ،که این موضوع مناسفانه از قدیم تا امروز بسیار شایع هست،یا عدم اعتماد به نفس ادم ها در ابراز احساساتشون و ترسِ از شرایط ،بعد از بیان انها  ، یا تلاش برای کسب مهارت نه شنیدن ، چرا که به نظرم ضرورت نه گفتن به اندازه کافی درحال حاضر جا افتاده،،
موضوع دیگه ای که بنظرم لازمه دست از پردازشش کشیده بشه،این هست که خانواده های مرفه ای که پسر یا دختر دارن ،و این دختران و پسران اصرار دارن حتما با کیسی ارتباط عاطفی برقرار کنن که هم سطح نیستن و در ادامه بزرگان خانوادشون  با تهدید ،التماس ، پول و .. تلاش میکنن مثلا این بچه بره ها رو از چنگ اون گرگ صفتان بیرون بکشن واقعا فقط تو سریال های ترکی به نظرم الان جوابه و هیچ جذابیتی نداره، در کل باید بگم که جزو کتابایی نیست که  دلم بخواد باز بخونمش ،  به کسی هدیه بدم یا تو بحث های در موردش شرکت کنم،هرچند مطمئنم مورد پسند خیلیا خواهد بود ، اما انتظار من رو با میزان امتیازی که کسب کرده بود برآورده نکرد .
        

20

Parisa

Parisa

1402/5/1

جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند
          داستان کتاب در مورد دختری بسیار باهوش ،مستقل، جذاب و بسیار بسیار خوش شانسه، افراط گری نویسنده تو به تصویر کشیدن همچین کاراکتری برای من اصلا جذاب نبود، دختر بچه ای که تو سن خیلی خیلی کم مجبور میشه تنها وسط مرراب زندگیش رو سپری کنه و به صورت ناباورانه ای هوسمند و قدرتمنده  ، به نظرم این میزان از اگزجر کردن شخصیت یک انسان اصلا سیر داستان رو نمیتونه پرکشش کنه، فکر کنم با توصیفی که کردم بتونین حدث بزنین که سبک کتاب تا چه میزان کلیشه ای هست، نویسنده سعی کرده بود این پیام رو منتقل کنه،که تو محدودیت ها انسان میتونه ستاره بشه،اما به نظر من لازم بود  یکم واقع بینانه تر این موضوع رو به قلم در بیاره،منظورم از واقع بینانه این هست که بنظرم بهتر بود یکم اطلاعات بیشتری در مورد مسائلی که توصیف میکرد جنع اوری کنه، مثلا در رابطه با هنرمندی کاراکتر داستان، ،باتوجه به اینکه شخصا تجربه نقاشی کردن رو دارم ،میدونم این میزان تبحر برای نقاشی کردن حیوانات با تمام جزئیات نیاز به آموزش و تجربه داره،و برای شخصی که کمترین میزان ارتباط با انسان ها و جامعه بشری رو  داره،این میزان پرفکت بودن ناباورانه  ست، البته گویا مادر این خانم نقاشی میکردن، اما یقینا هنر به واسطه ژن به ارث نخواهد رسید.
یا به نظرم خوش شانسی این خانم تو فرار از موقعیتی که به وضوح نتیجش مشخص بود ،خنده داره، البته که چاشنی های شانس اقبال،زیبایی مفرط خانم ها، جنگ و کشمکش بین شخصیت های مذکر تو داستان ها برای جلب توجه از یک زن ،استقلال مفرط و زیرکی  کاراکتر اصلی و قهرمان سازی از جمله روش هایی هست که گویا امروزه طرفداران زیادی داره و نویسنوه ها خیلی ازش استفاده میکنن .
من ترجیح میدم در مورد کتاب  خیلی جزئیات پردازي نکنم، فیلمی که با اقتباس از این کتاب ساخته شده بود رو هم دیدم ،به‌نظر من خیلی‌خیلی معمولی و کلیشه ای بود، البته گمونم این سبک روایات برای نوجوانان و افراطی که قهرمان محور بودن داستان  ها براشون جذابه، بتونه مورد توجه واقع بشه، اما برای من اصلا سطح کیفی قابل قبولی نداشت.
        

25

Parisa

Parisa

1402/4/26

۱۹۸۴
          برای من  " 1984" یکی از محبوب ترین هاست، به عقیده ی من هر انسانی با هر زبان،آیین،ملیت ، فرهنگ و تحت  سلطه ی هر حکومتی لازمه حداقل یکبار این کتاب رو بخونه، انگار قسمت های زیادی از این روایت رو در حال حاضر داریم زندگی میکنیم،برای من خیلی جالب هست که جورج اورول بیش از ۷۰ سال پیش،شرایطی رو به قلم کشیده که بارها و بار ها در طول تاریخ به تجربه رسیده و هنوز هم وجود داره،روایت راجبه وجود حکومت های توتالیتاریسم، که دمار از روزگار جوامع بشری در آوردن و قوانین و آرمان های احمقانه و غیرانسانی که تنها برای منافع و  خواست عده ای محدود وضع میشن تا زندگی و آزادی رو به ملت ها حرام کنن، سیر داستان برای من خیلی جذاب بود، نمیدونم چند مرتبه این کتاب رو خوندم و هر دفعه هم بیش ار پیش بهش علاقه مند میشم،در طول داستان،اشارات متعدد به مسائلی  مثل ،استفاده از تکنولوژی برای کنترل مردم،نفوذ رهبران تمامیت خواه به شخصی ترین مسائل انسان ها،ت تلاش برای حذف بخش هایی از تاریخ، که به نفع حکومت نیست، تلاش برای نفوذ و تسلط به افکار عمومی، ابداع زبانی جدید برای مردم و گرفتن اصالت زبانی آنها، ترس از اجتماعات به علت توهم شورش علیه حکومت، جاسوس پروری، ایجاد رعب و وحشت میان مردم نسبت به  شخصیتی  که حتی به عنوانی یک فرد، وجود خارجی نداره ، شده بود.
من فکر میکنم مهمترین شخصیتی که توی کتاب بهش پرداخته شده بود شخصیت "ابراین " بود، به تظر یکی از سیاه ترین و مشمئزکننده ترین شخصیت های تاریخ ادبیات جهان هست، آین کاراکتر تونست،معنای حقیقی کلمه ی "اعتماد " رو از بین بببره و به خواننده فهموند ارزش اعتبار ،انسانیت و اعتماد بین دو انسان تا چه اندازه ممکنه پایین باشه،بعید میدونم کتاب نتونه توجه مخاطب رو جلب کنه ،حداقل کمکمی که میتونه بکنه ،ابن هستش که شاید مدتی شما رو به فکر فرو ببره ،شاید هم تمام عمر ...
(خیلی خوش حالم قبل از مرگم بارها و بار ها خوندمش.)
        

42

Parisa

Parisa

1402/4/22

آبلوموف
          روایت داستان مردی که از لحاظ رافت،مهربانی، معرفت،شعور و شخصیت در دسته بندی افراد  قابل احترام و نیکو سرشت قرار داره،اما از بی انگیزگی،بی برنامگی،عدم اعتماد به نفس کافی و لی ارادگی مفرط رنج میبره، به ظاهر حجم کتاب  ممکن هست خواننده رو راغب به شروع کردنش نکنه و البته باید بگم فصل اول که با جزئیات  تمام و کمال به خرده رفتار ها و حتی ریز ترین حالات و احساسات و تفکرات کاراکتر پرداخته ممکنه خواننده رو خسته کنه،اما به نظرم داستان توانایی این رو داره توجه مخاطبین زیادی رو به خودش جلب کنه، در سیر روایت ،جاهایی احساس کردم اگر واقع بینانه بخوایم نگاه کنیم همه ی ما جاهایی تو زندگی تصمیم گرفتیم مثل ابلوموف باشیم، گاهی انقدر خسته،بی انگیزه و از پا درآمده شدیم که دلمون خواسته  به یکنفر بگیم، ببین! بیا ،این زندگی منه،من تا اینجاش رو اومدم اما دیگه نمیخوام‌ادامه بدم، ممکنه خیلی ها سال ها یا حتی تمام عمر تو این حالت باقی بمونن،و عده ای هم بعد از آروم شدن ذهنشون، دوباره شارژ بشن و ادامه بدن،اما کاراکتر این داستان ، هیچ انگیزه ای برای انجام هیچ کار نداره، حتی از ترس اینکه نتونه در صدد انجام وظایف و مسئولیت هاش به عنوان یک عاشق بر بیاد و ممکن اتفاق پیش بینی نشده ای تو رابطه رخ بده که این ادم نتونه اون رو هندل کنه،از عشقش دست میکشه،و باز ترجیح میده زندگی بی هدف و همون روال قبل رو پیش بگیره، توی داستان به شخصیت مردی دقیقا مخالف با کاراکتر اصلی پرداخته شده ،دوست صمیمی ابلوموف هست،آدم زیرک،کاربلد،با نفوذ و انگیزه سرشار،که در واقع تمام زندگی ،مشکلات،دردسر هاو مکافات هایی رو که ابلوموف پشت سر میذاره ،به دست همین آدم حل میشه، (البته که تو دنیای واقعی،کمی دور از ذهن هست که تو زندگی تک تک ما،همچین کسانی حضور داشته باشن، ولی وجود این دسته افراد مثل معجزه میمونه که امیدوارم حضورشون همیشه سبز باشه)، ترس و استرس ابلوموف در مواجهه با هر مسئله و فرار مکررش از حل مسائل، منجر به مورد  سواستفاده قرار گرفتن و باج دادنش میشه ،حس غالب من رر طول خواندن کتاب،ترحم بود، جاهایی ترسیدم،کفری شدم و حتی غمگین،اما بصورت کلی ،کتاب رو دوست داشتم و خیلی برام جالب بود که نویسنده ای در بیش از۱۶۰ سال پیش تونسته باشه،همچین موضوعی رو به این خوبی بررسی و مطرح کنه.
        

19

Parisa

Parisa

1402/4/9

محاکمه
          شاید اینکه کافکا از یک جنگ درونی در وجودش عذاب می‌کشیده و به راحتی نمیتونسته در مورد چیزهایی که بهشون فکر میکنه با بقیه حرف بزنه علت علاقه و توجه من نسبت بهش باشه، چون خودم دچار این معضل هستم، این کتاب يکی از بهتریناست حداقل برای من ،بعد از چندین مرتبه خوندنش باز احساس میکنم  انگار اولین باره بازس کردم  سبک کتاب معکوس هست، تو رمان های ماجراجویی همیشه به دنبال مجرم میگردن اما تو این کتاب مجرم یافت شده اما جرم نامعلومه،موضوع نقد ی سیستم بروکراسی و اقتدارگراست،یعنی بدون وجود قانون و دادگاهی عدالت محور هریک از انسان ها میتونن گناهکار تلقی بشن،نکته جالب مکان هایی هستن که دادگاه محسوب میشن اما در رمان های دیگه این مکان ها فضایی برای ارتکاب جرم هستن. در طول داستان بسیار اشاره به موضوع تفکر شده  که تو حکومت های استبدادی به نوعی جرم  و خطر محسوب میشه، که خوب ما در حال حاضر  داریم تجربش می‌کنیم،تمام مدت این حس گناهکار یا بیگناه بودن با ادم همراهه و این تناقضات طی داستان آدمو به فکر فرو میبره.
        

24

Parisa

Parisa

1402/3/31

زندگی گالیله
          نمایشنامه ای تأمل برانگیز با موضوع  عدم وجود آزاداندیشی در قرون وسطی، دانشمندی که برای گذران زندگیش با مشکلات مالی مواجه شده و مجبوره شاگرد بپذیره و طی ماجراهایی فقط برای زنده موندن مجبور میشه منکر تمام اکتشافات و دستاوردهاش بشه چراکه اهالی کلیسا در آن زمان  مدعی میشن که این شخص کافره، فضای کتاب برای هرکس که ذره ای منطق داشته باشه کاملا ملموسه،درحال حاضر تو دنیایی زندگی میکنیم  که دیکتاتوری به سرحده خودش رسیده،کوچکترین قدمی که منجر به تزلزل جایگاه عده ای بشه سریعا با سرکوب مواجه میشه،من شخصا طرفدار نظام سکولارم، چرا که معتقدم نفوذ دین و آیین به مسائل سیاسی ،علمی و اجتماعی بسیار خطرناکه، چون میتونه خیلی از  رفتارها،تصمیمات وحتی عملکرد هارو به هرسو که منفعت بیشتر باشه سوق بده و با برچسب هایی مثل کفر و شرک هر حرکتی رو منع کنه چرا که منفعت عده ی قلیلی  در جهل و خواب آلودگی کثرت نهفته ست، به نظرم کتاب خیلی خوب بود درعین حال  افسوس برانگیز، چراکه که در تمام دوران های تاریخ پافشاری ادم ها بر نفهمیشون و پذیرش هر دیدگاهی از ترس بروز خشم و عذاب الهی  منجر به تبدیل شدن دنیا به ی همچنین جایی شده که الان هست.
        

15

Parisa

Parisa

1402/3/25

روزشمار دانایی: تاملاتی برای تمام روزهای سال
          دیدگاه نوع دوستی و اخلاق گرایی ارکان اصلی موضوع بیشتر کتاب های تولستوی هست که ا حدودی با تفکرات سوسیالیستی شخص من نیز هم سو هستن، اما در مورد این کتاب که تو سال های آخر عمرش نوشته، باید بگم اصلا مورد پسند من نبود، چرا که امیدواهی و تلاش برای انتقال این تفکر که تنها صرف داشتن اعتقاد و توکل میشه زندگی رو سپری کرد و از تمام معضلات رد شد،اصلا برای من قابل قبول نيست، درست مثل کتاب 4 اثر از فلورانس که به نظرم نویسندش موقع نگارش کتاب قطعا در حالت نرمالی نبوده چون این حجم از هذیون و توهمات اصلا عادی نیست،البته این کتاب تولستوی به فجاحت اون نیست،ولی خیلی سطحی و خالی بود که با توجه به اثار قبلیش یکم عجیب غریب  بود، به علاوه اینکه من شدیدا معتقدم برای هر انسان با توجه به شرایط، موقعیت،اقلیم، مذهب ،وضعیت جسمی و روحی و.... نمیشه یک نسخه ی واحد پیچید هرچند که مفید و کارآمد باشه،همونطور که  جلیقه نجات برای حفاظت مورد استفاده قرار میگیره اما اگر تن ی ماهی باشه منجر به نابودیش میشه، به نظرم واقع بینی مهمترین عامل نجات انسان از مشکلاته، امیدوار بودن اصلا بد نیست،اما فرار از حقیقت به امید رسیدن کمک از عیب خیلی احمقانه ست.
        

11

Parisa

Parisa

1402/3/14

سلاخ خانه شماره 5
          از ابتدای حضور ادم روی زمین تا همین الان موضوع جنگ یکی از پرچالش ترین هاست،همیشه دوست داشتم بدونم اولین بار چه کسی به مرزبندی ها فکر کرد،به برتری های قومی و نژادی،اصلا استانداردهایی که باهاسون ارزش گذاری میشه رو چه کسی ثبت کرد،کتاب اشاره به جنگ و تبعات بلندمدت جبران ناپذیر اون داره،کاراکتر اصلی (خود نویسنده)تو جنگ جهانی حضور داشته،از هزاران حمله و تنش جون سالم به در میبره، اما بعد برگشت به خونش درحالیکه به نظر انسان نرمالی میاد،دچار جنون شده، طوریکه میتونه تو زمان سفرکنه،با ادم فضایی ها ارتباط بگیره و حتی توسط اونا مورد آزمایش قرار بگیره،تمام هدف نويسنده القای این نگرش بود که بشر موجود عجیبیه و اصلا نمیشه بهش امیدوار بود،فرد حتی با دارا بودن ثروت و جایگاه  اجتماعی مناسب ،خانواده و اعتبار هم نمیتونه آرامش داشته باشه،چون اساسا به قدری ناتوانه که نمیتونه تنها مقابل این حجم از فشار های مختلف مقاومت کنه،نویسنده معتقده که زمین سیاره ای هست که خود موجوداتش بیشتر تلاش برای نابودی هم دارن، که من هم در این مورد کاملا باهاش موافقم، درمورد اصل( زمان )مطالبی گفته شده بود که به نظر خیلی منطقی بود،به نظر من کتاب جالب بود و ارزش خوندن داره هرچند نیاز به یکم دقت و تحلیل داره که شاید بعضی خواننده هارو خسته کنه.
        

8

Parisa

Parisa

1402/3/7

دختر کشیش
          روایت داستانی ساده و بی فراز و نشیب ، کتاب به خوبی نشون میداد که چطور ما تحت تاثیر عقاید دیگران بزرگ میشیم و گاهی هیچ اختیاری از خودمون نداریم که خودمون رو بشناسیم... بنظرم نویسنده قصد داره بگه که اعتقادات دینی هر فرد در عملکرد اون فرد تاثیر چندانی نمی‌ذاره.بار فکری و عقیدتی که بواسطه حضور در خانواده جامعه و اجتماعاتی که بدون اختیار مجبور به تجربشون هستیم در دیدگاه ما اثر گذاری شدیدی داره چه بسا که برخی از موارد این خطوط فکری رو هم قبول نداشته باشیم ،انگار ترس از طرد شدن،مرتکب گناه شدن و مقبول نبودن،خیلی جاها ما رو ملزم میکنه انصالاتمون به هر آنچه که شاید عقل و منطق نمبپذیره رو حفظ کنیم، کتاب و نگارشش برای منی که خلاقیت و پیچیدگی رو دوست دارم، خیلی جذاب نبود البته که آثار دیگه جورج اورول برام نفیس هستن اما این کتاب خیلی هیجان زدم نکرد ولی یک مرتبه خوندنش خالی از لطف هم نیست،من نسخه ترجمه شده اثر رو خوندم اما گمونم میکنم سانسور داشت،چون هیچ اشاره ای به داستان شب حادثه ی گم شدن شخصیت اصلی نکرد و بنظرم یکم این جهش وسط داستان عجیب بود.
        

11

Parisa

Parisa

1402/3/2

سمفونی مردگان
          داستان با اقتباس از کتاب خشم و هیاهو نوسته شده، برای من هردو بسیار جذاب یودن، هرچند که خشم و هیاهو پیچیده تر بود، داستان از دیدگاه چند شخصیت روایت میشه در بازه های زمانی مختلف،و معروفی می‌خواسته از جریان سیال ذهن یا همان تک‌گفتاری درونی خود، بستری برای نزدیک شدن بیشتر به اذهان شخصیت‌ها استفاده کنه، به جرات میتونم‌بگم خیلی از بخش های داستان میتونه خواننده رو یاد خاطراتی از زندگی خودش بندازه، متاسفانه در فرهنگ ما از دیرباز سلطه گری و نفوذ بی حد و حصر،در هر مسئله ای توسط پدر و مادر ها و در دید وسیعتر بزرگتر ها دیده شده،که این دخالت ها در ۹۹ درصد موارد منجر به اضمحلال فرد  فروپاشی خانواده، حرمت شکنی و به کسوت در آمدن روح هنرمند و بلند نظر شده، قسمت غم انگیز ماجرا در فرایند اصرار داشتن به تولید مثل در انسان ها این ست که اکثرا تمایل عجیبی به ساختن یک ورژن از خود دارن ،که تمام آرزوها و خواسته های نیست نیافته ی اون ها رو شامل بشه، این باور که فرزند من  اگر جای خواب و غذا داسته باشه باید همون چیزی بشه که من میخوام حتی هنوز هم در بین ما طرفدار داره، داشتن تفاوت با والدین از لحاظ فکری و عقیدتی و بطور کلی سبک زندگی  در بیشتر موارد تبعات زیان باری رو برای فرزندان به همراه داره، غرور مزخرف والدین در مواجهه با رفتار فرزند  زمانیکه مرتکب خطا شدن و ترس از این رو دارن که پذیرش این موضوع ممکنه وجهه شون رو تخریب کنه باعث بیشتر شدن فاصله و کینه در خانواده میشه، ترس از حرف مردم، اصرار به قایم کردن نقص ها و فرار از اینکه  نکنه فرزند من شبیه من نباشه باعث از بین رفتن زندگی یک آدم موفق و هنرمند و نهایت منجر به جنون اون فرد میشه، پدر متعصب و مستکبر خانواده با تصمیمات احمقانه اش زندگی تمام افراد رو تباه میکنه، کوچکترین فرزند خانواده که بی اعتماد به نفس و بسیار تنهاست و مورد حمایت پدر هست (چرا که غلام حلقه به گوش پدره) تا جایی پیش میره که از ترس از دست دادن مال پدری که تماما متعلق به اون نبوده، اقدامات وحشیانه ای بروز میده، دختر خانواده برای فرار از این جهنم تصمیم احمقانه میگیره، پسر بزرگتر تبدیل  به موجود جدیدی میشه که نه به گونه انسانی شبیه نه جانوری و پدر آرزوی مرگش رو داره، و فرزندی که برای رسیدن به آنچه میخواد جلوی خانواده ایستادگی میکنه نهایتا مجنون میشه، توجه بیش از حد والدین به فرزند مورد علاقه شون میتونه باعث کینه توزی دیگر بچه ها بشه که متاسفانه هنوز هم به این مسئله دقت نمیشه، کتاب خیلی تراژیک اما حقیقی بود ،به راستی که انسان موجود پیچیده و در خیلی موارد خطرناکی هست، تعصب و غرور پتانسیل تباه کردن زندگی هر فرد رو در نهایت قدرت داره، من معتقدم این موضوع که تا زمانیکه نتونستیم نقص های درونی خودمون رو که منجر به نابودی زندگی بقیه و زیان رسانی به جامعه میشه رو درمان و تو خودمون حل کنیم،نباید تولید مثل داشته باشیم و به نظرم کاش این مهم فرهنگسازی بشه
        

18

Parisa

Parisa

1402/2/17

تانگوی شیطان
          این کتاب یکی از بی نظیرترین هایی بود که اخیرا خوندم.نمایی آخرالزمانی که بسیار تیزبینانه به فلاکت بشر و تموم نشدن رنج های دنیا اشاره داشت، فضای کتاب بسیار سرد وتاریک بود.وجود باران های سیل آسا همراه با تار عنکبوت به خوبی حس ویرانی رو منتقل میکردن،اطمینان و تکیه تمام و کمال به یک  شخص و صرفا دنبال رو بودن بدون تعقل و تبعات این رفتارهای انسان  به وضوح تشریح شده،قسمتی از کتاب که اشاره به اصل مزخرف بی تفاوت بودن داره فاجعه ای رو رقم میزنه که به قدری برای من دردناک بود که تا  مدت ها ذهنم رو مشغول کرده بود،.
اگر بخوام از موضوع و محتوای کتاب  بگم ،ترجیح میدم به نقل قولی از کاراکتر مهم داستان اشاره کنم،
اونجا که راوی دانای کل از زبان ایریمیاش می‌گه: «هیچ‌چیز هیچ مفهومی نداره. فقط شبکه‌ای از چیزهاییه که به هم وابسته‌ان و این وابستگی بسته به شرایط زیاد و کم می‌شه. همه‌ چی فقط تو کله ما می‌گذره، ربطی به چیزهایی که می‌بینیم و می‌شنویم، یا حس می‌کنیم و مدام ما رو به اشتباه می‌اندازه نداره. آدم‌ها این باور پوچ رو دارن که می‌شه گلیم خودشون رو از زوالی که دامن همه رو گرفته، بیرون بکشن، اما هیچ راه فراری نیست.».
و این درون‌مایه در سرتاسر داستان به انواع و اقسام مختلف نشان داده و گسترده می‌شه؛ داستانی درباره زوال ممتد و ابدی و البته خیلی چیزهای دیگر!
اما مابین شخصیت‌های داستان، کاراکتری با نام «دکتر» هست که می‌خواهد به هر شکلی که شده، در مقابل این زوال و پوچی مقاومت کنه و  برای این‌ کار نوشتن رو انتخاب میکنه،به همراه  محافظت وسواس‌گونه از وضعیت حافظه‌‌اش. 
چرا که  به نظرش ،نها چیزی که زوال بدان راهی ندارد، حافظه است.پس بی‌آن‌که کاری کنه تنها مراقبه تا از حافظش در برابر انحطاطی که همه ‌چیز رو در خود فرو می‌بره، محافظت کنه»
از یک جایی به بعد انگار دوباره برمیگردیم به ابتدای داستان ،یعنی همون گیر افتادن تو یک لوپ که تا ابد الابد محصورمون میکنه.
در واقع نویسنده قصد داره، نمایی از جامعه انسانی رو به نمایش بگذاره که زوال و پوچی سهمگینی  دامنش را گرفته و وظیفه‌ای هم جز این نداره. اماهیچ  راه‌کار دقیقی به ما ارائه نمیده و  این داستان همان‌‌طور که گفتم، به حیات خود در ذهن ادامه میده. در واقع سوال مطرح شده و از خواننده میخواد خودش چاره‌ای بیندیشه.
هدف هم همینه. چرا که موجب میشه افراد یا اندیشمندان دیگری هم در ذهن احضار بشن( که از قضا نویسنده همین رمان هم تحت ‌تأثیرشان بو). 
انگار وقتی در پایان داستان، زمان دور می‌زنه و روایت مجدد به شروعش وصل میشه و درچرخه‌ای  بیهوده  بر میگرده ،حیاتِ اکران‌شده این شخصیت‌ها، در آن اوج زوال و نابودی و به‌ نحوی که گویی این اتفاق قرار است میلیون‌ها بار دیگر تکرار شود.

به نظرم داستان به شکلی به اندیشه‌های نیچه، نقب می‌زنه. به‌ویژه وقتی ارتباط شخصیت داستانی‌مان دکتر را با حافظه‌اش مشاهده می‌کنیم.
نیچه هم طبق اندیشه‌اش و طبق آموزه‌ «بازگشت ابدی‌»اش می‌گفت که
"این‌طور قلمداد کن که قرار است این زندگی و سرنوشت میلیون‌ها بار دیگر برای تو اتفاق بیفتد. "
و حالا در این صورت چه باید کرد؟ گویی مفهوم آموزه بازگشت ابدی و این تکرار بی‌‌نهایت، اتفاقی است که فقط در حافظه می‌افته ، یعنی همان که برای دکتر داستان تانگوی شیطان هم پیش اومد.

فیلمی با اقتباس از این کتاب ساخته شده که حدود ۸ ساعت هست متاسفانه من نتونستم تا انتهاش رو  ببینم اما به نظرم  تا همونجایی که دیدم هم جالب بود، چون کتابش عالی و بینظیر بود، گمونم موریک های uaral بتونه اون حس تاریکی و  رگبار مشهود رو کامل منتقل کنه، 
،قلم نویسنده  برای من بسیار پرکشش بود،تکرار درش وجود نداشت، تنها نکته ی مهم این هست که باید جمله به جمله کتاب رو تو ذهن حلاجی کمی تا مفهومش درک بشه.
        

2