یادداشت Parisa
1402/5/29
4.2
56
من معتقدم داستایوفسکی بیشتر از اینکه یک نویسنده باشه روانشناس و جامعه شناس بوده،موضوعاتی که برای پردازش انتخاب میکرده واقعا مسائلی هستن که میتونن زندگی افراد زیادی رو به خاک و خون بکشن و در مقابل درست عمل کردن در مواجهه باهاشون دردسر و ناکامی رو از عده زیادی دور کنه، این کتاب هم تلاش کرده خواننده رو متقاعد کنه تا در مورد باور ها،تصمیمات و حتی عملکردهاش هوشمندانه تر عمل کنه، رمان ابله به ما میگوید که نباید «پاکی» و «صداقت» هر کسی را تمام و کمال باور کنیم. حتی اگر واقعا قصد و نیت بدی نداشته باشه، ممکنه در ناخوداگاه و پس ذهن او، افکار وحشتناکی خوابیده باشه. کاراکتر اصلی داستان، در واقع تفکر، احساس، جهان و واقعیت افراد دیگر را کاملاً انکار میکند. واقعیت او کاملاً متفاوت از واقعیتی است که در زندگی دیگران تعریف میشود. واقعیت آنها در نگاه او سایهای بیش نیست ،و گاها منجر به دشمی افراد با او میشه، او با بقیه تا حدودی متفاوت ست، به خاطر ابتلا به صرع، کمی شبیه ابلهها رفتار میکند و در عین حال فردی بسیار باهوش است که با ناخودآگاه ذهن، رابطهی نزدیکتری دارد. به همین دلیل که میتواه با همه همدلی و همدردی کنه، درست به همین دلیل میتوان گفت که به جای مطالعهی فلسفه و حکمتهای عرفانی، او آنها را خودش تجربه کرده ، جایی خوندم که ،وقتی یک نفر شرارت میکنه، قطعاً تحت تاثیر اتفاقات بیشماری قرار گرفته، ولی وقتی یک نفر زیادی خوب و مهربان و پاک باشه، میتونه نسبت به انسانهای معمولی، فرد خطرناکتری باشه، و بنظرم کاملا صحیحه، صفر و صدی یودن تو هر چیزی برای انسان غیر عادی و غیر منطقیه. واقعیت امر اینه که تمام خصایص اخلاقی بنا به تعبیر مثبت یا منفی بودن تو تک تک انسان ها وجود داره ،توی کتاب " نیمه تاریک وجود " از دبی فورد به خوبی به این اصل پرداخته که آدمیزاد تمام ویژگی هایی رو که تو دیگران میبینه و از اون ها خوشش میاد یا احساس تنفر میکنه رو تو وجودش داره ، شخصیت اصلی این کتاب هم سهم خودش رو از بد بودن سرکوب میکنه و الکی خوب بودنش مشکل ساز میشه، او خودش از قسمت تاریک وجودش اطلاع داره و ازش با نام افکار مضاعف یاد میکنه، اما در واقع افکار او مرتبط بع انگیزه های مازوخیستی هست و او با احساس گناه و آزار به خودش در واقع امیال طبیعیش رو ارًا میکنه، چند وقت پیش تحلیلی از این کتاب خوندم که الان درست خاطرم نیست که یادداشت از کی یود، اون فرد اشاره کرده بود که گویا داستایوفسکی، قصد داشته کاراکتر اصلی، این داستان به مثابه مسیح بهتصویر بکشه، شخصیتی معصوم و پاک ،به دور از امیال جنسی و غرایز انسانی ، من شخصا اطلاعی از تایید و یا رد این نظریه رو توسط داستایوفسکی ندارم، اما بنظرم جای تفکر داره. همونطور که گفتم داستایوفسکی برای من بیشتر اون آدمی هست که دغدغههای مهم و تفکرات ارزشمند داره ولی قلمش از لحاظ ادبی برای من خیلی جذاب نیس،ضمن اینکه پردازشش در مورد جژیی ترین فاکتور ها تو داستان تا حدود زیادی من رو خسته میکنه چرا که گاهی انقدر راجبه یک مسئله، شخصیت یا اتفاق، توضیح میده که منجر به لس شدنش میشه، چیزی که توی این کتاب من رو کلافه کرد تعداد زیاد ادم هایی بود که از سطر ابتدایی داستان وارد شدن، انگارکه قصد داشت جمعیت کل کره زمین رو، ی لحظه هم که شده وارد داستان بکنه (من خودمم حتی ی صحنه رد شدم)، و مورد دیگه ای هم که یکم باعث میشد گاهی ذهن خواننده از محور داستان خارج بشه پرش زیاد از یک مهمانی، کاخ ،خانه و کلا هر لوکیشنی به یک لوکیشن دیگه بود که این مورد هم من رو یکم خسته میکرد،اما باز هم میگم موضوعی که بهش پرداخته بود بسیار عالی و پراهمیت بود
(0/1000)
نظرات
1402/7/21
همسوترین دیدگاه با نظر خودم که تا الان دربارهٔ این کتاب خوندم نظر شما بود 👍🏼❤️
1
0
1402/7/21
1