بریده‌های کتاب اَمیرْرِضا|Amirreza

بریدۀ کتاب

صفحۀ 160

شهید حسن باقری سرباز که بود دو ماه صبح تا ظهر آب نمی‌خورد. نماز نخوانده هم نمی‌خوابید. می‌خواست یادش نرود که دو ماه پیش، یک شب نمازش قضا شده. در دفتر خاطراتش، خاطره‌ی قضا شدن نماز آن شب را نوشته بود: «دیشب متاسفانه بدون این‌که وضو بگیرم روی تختم خوابیدم و زیر پتو رفتم تا بعدا قبل از خواب وضو بگیرم. ولی خاک بر سرم شد، خوابم برد. از لطف امام عصر (عج) دور ماندم. حالا چرا؟ خدا می‌داند. در این‌جا پاک ماندن مشکل است و خیلی چیزها قاطی می‌شود. وقتی انسان از نظر روحی خراب شود، از توجه امام عصر (عج) هم دور می‌شود. وقتی بیدار شدم یک ربع به پنج صبح بود. نماز مغرب و عشا را ما فی‌الذمه به جا آوردم. در این‌جا اذان صبح، ساعت پنج است. امروز خیلی ناراحت‌کننده است. دل خوشی‌ام این بود که نمازم قضا نشده است. ولی چه نمازی! یک مشت الفاظ را خواندن و نفهمیدن. نماز‌هایم اصلا روح ندارد و من فقط نگران خواندن آن هستم. از صبح تا ظهر آب نخوردم. خیلی عصبانی بودم. ولی چه فایده؟ با این همه کبکبه و دبدبه، نماز مغرب و عشای دیروز را نخواندم. کاش نیامده بودم سربازی و این‌طور نمی‌شد. تنها امیدم بخشایش حیّ متعال است. ولی هرچه بوده از تنبلی و سستی و بی‌ایمانی بوده است و بس. شرط کرده‌ام تا آخر این ماه تا نمازم را نخوانم، شب‌ها نخوابم. همین داغ برای یک نفر که خودش را نوکر حضرت می‌داند بس است. دیروز نامه‌ای به ... نوشتم و حرف‌هایی زدم. امروز آن نامه را پاره می‌کنم تا به خودم گفته باشم من غلط می‌کنم دیگران را نصیحت کنم، در حالی که نماز مغرب و عشای خودم قضا می‌شود.»

2

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 165

-رضا، می‌دونی تو پادگان کسوه که بودیم، خیلی احساس غرور داشتم. -از چی؟ -از این‌که پادگان ما تو چند‌کیلومتری اسرائیل بود و اون نمی‌تونست هیچ غلطی بکنه. علی‌پور نگاهش می‌کند. بابک با هیجان ادامه می‌دهد: این می‌دونی یعنی چی، رضا؟ یعنی که ما صاحب قدرت‌ایم؛ یعنی به اون‌ها هم ثابت شده با ما نمی‌تونن دربیفتن. رضا، ما تو چند کیلومتریِ اون‌ها بودیم و هیچ کاری نتونستن بکنن. هیجان به صدایش اوج می‌دهد: می‌دونی علت همه این‌ها چیه؟ علی‌پور در سکوت سر تکان می‌دهد. در این مدت، بابک هیچ‌وقت این‌همه حرف نزده بود. بابک در جیب پیراهنش دست می‌کند. قرآن کوچکی درمی‌آورد و زیر لب صلوات می‌فرستد و لایش را باز می‌کند: -به خاطر وجود و درایت ایشونه. رضا، این آرامش و امنیت، این غروری رو که من امشب ازش حرف می‌زنم، مدیون بودن این مرد هستیم؛ همه‌ی ما. علی‌پور خم می‌شود روی عکس. تصویر حضرت خامنه‌ای، زیر نور اندک ماه روشن می‌شود. -خیلی دوست دارم آقا ارادتم رو به خودش بدونه. می‌خوام بفهمه یکی از سربازهاش من‌ام و برای خوشحالی و سربلندیِ خودش و کشورش هر کاری می‌کنم.

11