بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اثریا

اثریا

اثریا

3.9
40 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

67

خواهم خواند

29

از جنگ که برگردی، زندگی تقسیم می شود به دو بخش. قبل از جنگ و بعد از جنگ. اینکه قبل از جنگ کی بودی و چی بودی و چه طوری فکر می کردی اصلاً مهم نیست. بعد از جنگ، توی خونه از چیزی نمی ترسی. اینم یه مشکله. آدم ها باهات هم دل نمی شن، فکر می کنن تو سنگی، سفتی، سردی. کم کم از جمع ها دور می شوی. وقتی دور بشی تازه می فهمی ترسیدن برای زندگی اجتماعی چقدر لازم است.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به اثریا

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 104

وارد ترمینال که شدیم اغلب خودشونو می‌کشیدن کنار. بو می‌دادیم؛ بوی خون, بوی عرق، بوی گوشت سوخته و دود، بوی مرگ، بوی جنگ. لعنت بهش! بوی شیرین جنگ. جنگ، نزدیکی به مرگ و نشستن روی خاک آدما رو بی‌آلایش می‌کنه. آدما تو اون شرایط با هم مهربون‌تر می‌شن. دمشق خیلی از جنگ دور شده. به همون نسبت که خطر نداره باقی آثار جنگو هم نداره. آدمام، بسته به فاصله‌شون تا جنگ، عوض می‌شن، از دمشق بدم می‌آمد. «دمشق مرکز تجمع چند تا گروهه. اول بازنشسته‌هایی که ایران کاری نداشتن یا جایی نبوده که بذارنشون یا زیادی غرغر می‌کردن یا... خلاصه بهشون گفتن برید سوریه. ایثا هم که بی کار! البته که کاربرد رزمی ندارن؛ ولی خوب جنگ کلی هم کار غیررزمی داره که باید انجام بشه و چه بهتر که از نیرویی استفاده کنن که کاربرد رزمی از بیخ نداره. دومین گروه جوانان جویای نام. این گروه به راحتی گروه اول، با همون دیدار اول قابل تشخیصن؛ یقه‌های سفید و بسته، لباس‌های اتودار و صد البته تمیز و معطر مو و ریش همیشه کوتاه و مرتب. اخه اینجا آرایشگاه مجانیه. اینام خودشونو خفه می‌کنن. پوست خوب. اوایل برای خودمم باورش سخت بود. اما اینا بار سنگینشون خودکاره و کاغذ آچهار و عمومی‌ترین فضاهایی که توش می‌رنم نمازخونه‌ست و سالن غذاخوری. اغلب حرم نمی‌رن. چون ممکنه به وقت انتحاری بیاد. البته اینکه تا حالا نیومده چندان مهم نیست مهم اینه که هميشه ممکنه بیاد. به جاش هر روز از پشت پنجره اتاق‌هاشون, رو به حرمین سلام می‌دن.

لیست‌های مرتبط به اثریا

یادداشت‌های مرتبط به اثریا

Mahsa bgbn

1402/02/02

            ﷽
• به پیشنهاد #باشگاه_کتابخوانی_سوره_مهر انتخابش کردم. درباره‌ش هیچ نشنیده بودم. اسم ناآشنایی هم داشت. کنجکاو بودم بدانم در مورد چیست و اصلا اثریا یعنی چه؟
• اثریا نام روستایی‌ست در منطقه "حما"ی #سوریه که به‌خاطر جاده مهمی که در دلش جای گرفته، به نقطه‌ای استراتژیک تبدیل شده و به هر قیمتی که شده باید حفظ شود. بیست و پنج نفر در قالب یگان جعفر طیار به منطقه اعزام می‌شوند تا با هر چه در توان‌شان هست، مانع پیشروی تکفیری‌ها و سقوط اثریا شوند. 
• تا به امروز هرچه از #مدافعان_حرم خوانده بودم یا از زبان همسرانشان بود یا پدر و مادر و رفقایشان. از نبرد در دل #داعش چیزی نمی‌دانستم. و اثریا اولین تجربه من است از رمان‌های دفاع حرم. 
• کتابی خوشخوان و روان که دو ساعته تمام میشود. نویسنده‌ نگاهی نو به ماجرای جنگ سوریه دارد و تحلیل‌هایش در صفحات پایانی حاکی از جرئت و ذکاوت اوست. گفتگوهای بی‌غل و غش شخصیت‌ها، هم مرا به خنده وا‌می‌داشت و هم متعجبم می‌کرد که چطور ممیزی‌های ارشاد گریبان‌گیرش نشده! دروغ چرا؟ گاهی هم دلخور می‌شدم از لحن و ادبیات کتاب! مخالف شوخی و شیطنت و متلک نیستم اما جا داشت از معادل‌های مناسب‌تری برای برخی کلمات استفاده کرد، ناسلامتی اینجا خانواده نشسته! :))))
• سوالی ذهنم را درگیر خودش کرد که چرا شخصیت‌های کتاب جز پوریا، همه از یک جنس بودند؟ بداخلاق و عصبی و دمدمی‌مزاج؟ بنابه دلیلی که بعدها مشخص شد به راوی حق می‌دادم، هر چه دوست دارد راحت بر زبان بیاورد، اما سعید و مجتبی و بقیه، دیگر چرا؟ انتظار می‌رفت لااقل سعید به عنوان فرمانده یگان، با اخلاق تشکیلاتی آشنا و پایبند باشد و او که اهل مستحبات بود، اثری از معنویت در کلام و رفتارش دیده شود! 
• آری من نیز موافقم که نباید رزمندگان و شهدا را قدیس و دست‌نیافتنی جلوه داد. آنها هم مثل ما معمولی بودند اما تلاششان بر این بود تا در کنار جنگ و جهاد، از دشمن درون نیز غافل نمانند، به نفس‌شان سخت بگیرند و از لحاظ معنویات هم دست پر باشند. با این حال تصویری که در این کتاب از رزمندگان سوریه ارائه شد، حتی از آدم‌های معمولی دور و برمان هم چند پله عقب‌تر بود. الگویی برای معرفی نداشت. جز پوریا که آرام و بی‌صدا وارد ماجرا شد، خودش را در دلمان جا کرد و عزیز شد و... 
• علی‌رغم نکاتی که در بالا عرض کردم، کتاب خوبی‌ست، پسندیدم‌ش و پیشنهاد می‌کنم تجربه‌اش کنید.
          
            داستان "اثریا" در مورد مدافعان حرم و گروهی از ایشان است که برای جلوگیری از سقوط منطقه محاصره شده "اثریا" راهی آنجا می شوند؛ راوی یک جانباز است که در اعزام های قبلی به سوریه موجی شده است.
او با خود حرف می زند و قصد دارد که شهید نشود...
به گمان من هدف نویسنده از نگارش این رمان این بوده که نشان دهد جنگ، حتی با پشتوانه‌ای عقیدتی مطلوب نیست بلکه انتخابی بین بد و بدتر و از سرناچاریست؛ دیدگاهی که شاید پشت سیل تبلیغات دستگاه‌های رسمی و کتاب های خاطرات و سایر رمان های جنگی غرق شده است و هیچ یک از دو دیدگاه رایج در جامعه امروز علاقه‌ای به آن ندارد؛ یکی دیدگاهی که به طور کلی جنگ را تخطئه می کند و آن را همواره ممنوع می شمارد و دیدگاه دیگر که جنگ را به دور از هر تلخی و با شیرینی مضاعف تصویر می کند.
اما این روایت داستانیست میان هر دوی این ها از جنگ لازم نمی گریزد اما از تلخی آن هم چشم نمی پوشد.مثل کتاب "زندگی خوب بود" خاطرات "حسن رحیم پور" در بیمارستان صحرایی.
این کتاب برای ماست که تغافل نکنیم و در کنار مدح شجاعت و ایثار شهدا و جانبازان و همه شجاعان روزگار؛ سختی ها و نامبارکی های ممزوج با جنگ یادمان نرود.
۹۹/۸/۹