سیدمحمدصالح عامری

سیدمحمدصالح عامری

@smsameri

40 دنبال شده

35 دنبال کننده

                متن را وارد کنید
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        هیچ چیز در این عالم اتفاقی نیست؛
بر اثر حادثه نیست؛
بر اثر شانس نیست.

شهادت هدف نیست؛
مزد عمری مجاهدت است؛
مزد عمری خودسازی است؛
مزدی عمری تقوا، حلال و حرام کردن است.

سالهاست که باور کردم کتاب ها، اتفاقی در مسیرم قرار نمی گیرند. بسیار پیش اومده که کتابی رو شنیدم، معرفی شده یا به طریقی خریدم. اما رفتند و خودشون رو بین کتاب های در صف خوانده شدن، پنهان کردند تا سر وقتش ...
حدود یک سال پیش این کتاب رو خریدم و امشب، در نزدیکی ایام شهادت شون، مهمان قاسم حاج قاسم شدم.
چه روزها و ساعات سختی دوباره برام زنده شد ...
مدتی بود، کتابی من رو به بی خوابی ننداخته بود. خصوصا با حجم کاری عجیبی که از چهارشنبه علی الطلوع تا آخرین دقایق پنجشنبه شب داشتم و ادامه اش رو باید جمعه علي الطلوع تکمیل کنم.

اما حکمت اینکه بیدار نگه داشته شدم تا این ساعت رو نمی دونم.
آقا وحید، خودت می دونی که سالهاست وقتی از محضر سیدالکریم و علمای مدفون در آستانشان مرخص شدم، مستقیم از طریق شبستان خدمتت رسیده ام. چه زمانی که بی همسایه بودی و چه وقتی سیدِ جلادتی و حسين امیرعبداللهیان رو در جوار خود دیدی.
به حق اون ساعات، 
به حق روضه هایی که بر مزارت خوانده اند، 
به حق کربلا و مشهدی که دوست داشتی مشرف بشی ولی نشد و به جای زیارت، دائم الحضور شدی
شفاعت مون کن و گره از کار همگی مون باز کن
      

0

        در مدرسه ای که درس می خواندم، سالیان سال نام شهدا زینت بخش جای جای مدرسه و مراسم هایش بود. سال ها بود که به بهانه‌ی هفته شهدا، ماه هایی مدرسه و خصوصا دانش آموزان رو به تکاپو می انداخت. بهانه ای برای اخت شدن و یافتن الگو ...
سال ۸۸ با مشخصات اون روز و اتفاقاتی که در اطراف مدرسه افتاده بود، تصمیم گرفته شد که تجمع رخ نده و هفته شهدا در مدرسه برگزار نشه. به جای اون کل مدرسه برند به سفر جنوب کشور و مراسم ها و برنامه ها اونحا انجام بشه.
برای یه نوجوان ۱۶ ساله تجربه ای عجیب بود. ضمن اینکه اون زمان، دو سالی بود که مسئولیت کارهای سمعي و بصری مدرسه بر عهده داشتم. پس معلوم بود که چه سفر پر جذبه ای خواهد بود و مستند سازی اون چقدر جذاب خواهد بود.
گذشت تا زمانی که قرار بود در مسجد جامع خرمشهر به معنای واقعی کلام "جمع" شویم. دوربین فیلم برداری و عکاسی هم دستم بود. نماز رو که خوندیم گفتند یه سخنرانی هم هست. من که خشکم زده بود گفتم خب چرا زودتر نگفتید که وسایل بیارم، مثل پایه دوربین. گفتند شده دیگه.
سخنران پیرمردی بود با عینک فتوکرومیک و دستی مجروح از اثرات جنگ. فکر کنم حدود چهل پنج دقیقه دوربین نسبتا سنگین رو روی دوش داشتم و از ویزور زل زده بودم به ایشون.
و از اون موقع بود که با سعيد سیاح طاهری، آفتاب گوشه نشین، آشنا شدم. برگشتیم و باید فیلم رو تدوین می کردم. دلم نمی اومد یک دقیقه از اون سخنرانی رو ببرم. به حدی که اون فیلم شد یه کار مجزا و کلیپ های سفر هم قصه های خود رو پیدا کرد.
و از همون سال تا الان، هر جا نام شون بود، من رو به خودش جذب می کرد. چه کتاب چه مستند و چه خبر. و چه خبری بهتر از رسیدن به پاداشی که بعد از سال ها مجاهدت مشتاق دیدار ایشون بود ... . 
او نشان داد شهادت  هدف نیست. بلکه تلاش بی وقفه و بی چشم داشت است که توسط خدا با شهادت جشن گرفته می شود. مسیر است که پایان دلنشین را می سازد ... .

پ ن: از شرح بالا ارادتم به شهید مشخص است. اما نحوه نگارش کار خیلی برام جذاب نبود. ایرادات روایت و نداشتن خط روایی ثابت به مدل کتاب های داستانی مستند روایت فتح نمی خورد. به نظر کاری نیم پز می اومد و توان انعکاس بزرگی شهید سیاح طاهری را نداشت متأسفانه. امتیاز کمی هم دادم به همین علل بود
      

2

2

        در روزهای سخت و خاصی از زندگی ام همراه این کتاب شدم.
حال من به کنار اما خدا می دونه چند بار اشک ریختم و پاک شون کردم و دوباره ... .
نه از سر ترحم و استیصال
از سر حماسه، خاطراتی که زنده کرد، یاد شهدا و البته روضه ها ... .

هر چند داستان خیالی باشد، اما روایتگر وقایعی است حقیقی. 

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، 
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ،
اَلسَّلامُ‏ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، 
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ،


بِاَبى‏ اَنْتُمْ وَاُمّى‏ طِبْتُمْ، 
وَطابَتِ الْأَرْضُ‏ الَّتى‏ فيها دُفِنْتُمْ،


وَفُزْتُمْ‏ فَوْزاً عَظيماً،
فَيا لَيْتَنى‏ كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ

----

این کتاب به معنای حقیقی من را دیوانه کرد. متن بالا را زمانی نوشتم که در اواسط کتاب بود. این متن را زمانی می نویسم که کتاب تمام شده و حال خوب آن نمی گذارند که پلک های خسته ام روی هم بیاید.

در سخت ترین روز های زندگی‌ام و البته فشرده ترین آنها مهمان کتاب شدم. علی رغم اینکه این روزها کم‌خوابی بیت الغزل و همراه  زندگی ام شده، اما دست گرفتن کتاب مانع خوابم می‌شد.
بالا نوشتم ولی باز تکرار می‌کنم که:
 نمی دانم چند بار ابر اشک ها بارش گرفت. 
نمی دانم بر این خاک خشک تشنه چند بار رحمت خدا بارید و جلا گرفت. 
نمی دانم در خلال اشک ها خندیدم.
نمی دانم چند بار تک تک جزئیات کتاب را تصویر سازی کردم و خود را در میان این تصاویر گم کردم.
اما
می دانم که نوشته، نوشته‌ای خاص و عجیب بود.
می دانم بی نگاه شهدا این حال پیش نمی آمد.
می دانم از کتاب‌هایی بود که به سادگی به اطرافیانم و عزیزانم پیشنهاد می کنم و بل هدیه می دهم.
و می دانم که مسبب الاسباب برایم پیام‌های نهفته‌ی بسیار در خلال متن قرار داده.

مدتی بود کتابی اینگونه به جنون نکشیده بودم که سه چهار ساعت خوابیدن شبانه را به نزدیک نشدن به کتاب ترجیح بدهم.

      

0

        خدا سنت هایی داره که تکرار می شه.
همیشه و همه جا.
برای همه.

یکی از اونها برای موقعی است که بنده اش فکر کنه خبری ه. فکر کرده حالا چهار تا کلاس درس خوند اتفاقی افتاده. یا اینکه چهار تا کتاب خونده، چند تا مقاله به دستش رسیده، توان تحلیل اندکی بهش داده شده و از با اين وضعيت خودش ولو تو دلش به خودش بباله.
حالا کنار اینها خدایی نکرده حس کنه وضعیت موجودم باید بهتر می بود.
اون موقع است که خدا او رو به خاک می کشونه. 
چون کریم و رحیم ه.
چون خیر بنده اش رو می خواد.
چون می خواد یادش بندازه همه اینها رو من خدا بهت دادم. یه وقت فکر نکنی تو چیزی هستی و شدی ها.

این شب‌هایی که مهمان حاج محمد رسول‌زاده بودم، همین ویژگی ها رو برام داشت . 
برکت و خلوص در سکنات ایشون از ویژگی هایی است که کاملا قابل الگوبرداری است.
گرچه نویسنده تلاش خوبی برای استفاده از بستر داستانی جهت روایت زندگی ایشان کرده است، اما متن دچار سکته هایی هست و جای بهتر شدن داشت.
در مجموع پیشنهاد می کنم روزهایی رو در این دریا مستغرق شوید ...
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

بریده‌های کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 181

فالتفت فاطمة علیهاالسلام الی النساء، و قالت: مَعاشِرَ الْمُسْلِمینَ الْمُسْرِعَةِ اِلی قیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیةِ عَلَی الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ، اَفَلاتَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها؟ كَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ ... فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّـهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً، وَ غِبَّهُ وَبیلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ. ای مسلمانان! شما مشتاق حرف‌های بیهوده بودید، و حساسیت نسبت به اعمال زشت را از دست دادید، چرا در قرآن نمی‌اندیشید؟ آیا بر دل‌هایتان قفل زده شده است؟ پاسخ این است که: اعمال زشت تان باعث زنگار دل‌هایتان شده، و گوش‌ها و چشمانتان را بسته، و باعث تأویل بدتان از آیات قرآن شده، این اعمال راه بدی را به قلبهای‌تان آورده، پس ماحصل شر است، به خدا سوگند تحمّل این بار برایتان سنگین، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه که پرده‌ها کنار رود و زیان‌های آن روشن گردد، و آنچه را که حساب نمی‌کردید و برای شما آشکار گردد، آنجاست که اهل باطل زیانکار گردند

4

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.