بریدهای از کتاب ایران؛ نرسیده به امارات: روایتی از بوموسی، جنوبی ترین جزیره ایران اثر علیرضا رافتی
1404/1/6
صفحۀ 134
روی صندلیهای استوانهای جاگیر میشویم و جلیقههای نجاتمان را تن میکنیم. دو شناور تندرو پشت هم و آرام از اسکله فاصله میگیرند. هنوز کاملاً از محوطۀ اسکله خارج نشدهایم که قایق در دو سه ثانیه شتاب میگیرد و با سرعت بسیار زیاد میزند به دل آب. نفس در سینهام مانده. سرعتش بیش از سه، چهار برابر سرعت قایق موتوری حسن است. هر چه میگذرد سرعت قایق تندتر میشود و بیشتر سر جایم میخکوب میشوم. تصور این حد از سرعت بر روی آب را نداشتم. آقا مهدی اما انگار بدش نیامده. نگاهم میکند. نیم متر با هم فاصله داریم، اما با تمام قدرت داد میزند تا صدایش باد متراکم بینمان را بشکافد و به من برسد. _میدونستی... این... سریعترین... شناور... نظامی... دنیاست؟
روی صندلیهای استوانهای جاگیر میشویم و جلیقههای نجاتمان را تن میکنیم. دو شناور تندرو پشت هم و آرام از اسکله فاصله میگیرند. هنوز کاملاً از محوطۀ اسکله خارج نشدهایم که قایق در دو سه ثانیه شتاب میگیرد و با سرعت بسیار زیاد میزند به دل آب. نفس در سینهام مانده. سرعتش بیش از سه، چهار برابر سرعت قایق موتوری حسن است. هر چه میگذرد سرعت قایق تندتر میشود و بیشتر سر جایم میخکوب میشوم. تصور این حد از سرعت بر روی آب را نداشتم. آقا مهدی اما انگار بدش نیامده. نگاهم میکند. نیم متر با هم فاصله داریم، اما با تمام قدرت داد میزند تا صدایش باد متراکم بینمان را بشکافد و به من برسد. _میدونستی... این... سریعترین... شناور... نظامی... دنیاست؟
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.