معرفی کتاب بی بابا: روایت هایی از فقدان پدر اثر حسین شرفخانلو

بی بابا: روایت هایی از فقدان پدر

بی بابا: روایت هایی از فقدان پدر

حسین شرفخانلو و 1 نفر دیگر
4.1
18 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

12

شابک
9786227676235
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1401/1/2

توضیحات

کتاب بی بابا: روایت هایی از فقدان پدر، نویسنده حسین شرفخانلو.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به بی بابا: روایت هایی از فقدان پدر

یادداشت‌ها

          بسم الله الرحمن الرحیم 
اسمش «بی‌بابا» است
روایت‌هایی از کسانی که بابا ندارن
ظاهرا کتاب برای بزرگسال است
اما به نظر من تو بهترین سنی که میشه این کتاب رو خوند آغاز نوجوانی و دوازده سال به بالاست
یعنی از آغاز فهمیدن زندگی، آدم بفهمه گاهی تو زندگی، آدم از داشتن بعضی نعمت‌ها محروم است و این طور نیست که خدا بدهکار ما باشه و همه نعمت‌ها رو به ما بده و ما هم تو غفلت روزگار بگذرونیم. نه، گاهی میشه این نعمت‌ها رو نداشت یا داشت و از دست دادشون
یا اینکه آدم بفهمه اونایی که بابا ندارن چه حس و حالی، چه درد و غمی، چه سختی و مشکلاتی رو تجربه می‌کنن
هم بفهمه، و هم بدونه چطور کمکشون کنه، یا اینکه حداقل نمک نپاشه رو زخماشون
روایت‌های جالبی بود از باباهای خوبی که باعث افتخار خانواده بودن یا حتی باباهایی که مسئولیت نپذیرفتن و زندگی رو ترک کردن
به هر حال هر نوع بابایی چه خوب چه بدش رو نداشتن یه فقدانی است و خوندن این کتاب باعث میشه همراه راوی‌ها باشی و از غم‌هاشون بدونی

و بهترین گزینه کتاب خوندن اینه که  با خوندن  تجربه دیگران، انگار خودت تجربه کرده باشی

موضوع جالبی بود برای روایت

        

3

          تلخیِ دردناک

روایت که می‌خوانم، خودم را نزدیک به راوی می‌بینیم. اما اینجا همه‌ی حواسم را جمع کرده بودم که خودم را نگذارم جای راوی. این‌طور بگویم «جرأتش را نداشتم.»
اگر بعضی روایت‌ها که راوی جدا از بی‌بابا بودن، بی‌مامان هم بود، را کنار بگذاریم، می‌شد اسم کتاب را بامامان هم گذاشت. در واقع می‌شد از دید مادرها به این قضیه نگاه کرد که «بزرگ کردن بچه بدون پدر چه مصیبتی است.»
روایت‌های کتاب تنوع به نسبت خوبی داشت. برخی از روایت‌ها، کلا نقل خاطره بود تا یک روایتی که حول یک موضوع باشد و تغییر و تحول.
چون کتاب‌های حوزه‌ی دفاع مقدس که به بی‌بابا بودن پرداخته، کم‌وبیش خوانده بودم، روایت‌های فرزندان شهدا برایم کمی تکراری‌تر ولی طبیعتاً دل‌سوزتر از بقیه بود.
بین همه‌ی روایت‌ها، روایتی که الآن بعد یکی‌دو روز خیلی تهِ ذهنم مانده، روایت دختری بود که با پسرخاله‌اش و مادرهایشان در خانه‌ی پدربزرگ زندگی می‌کردند. و سوژه این بود: پدر یکی‌شان شهید بود و دیگری فراری.
روایت دختر ساواکی هم خوب بود.
        

7