خیلی وقت بود میخواستمش. راهی سفر بودم و گفتم چه وقتی بهتر از این برای خواندن!
حالا که روز های آخر سفر را میگذرانم خیلی خیلی از تصمیم خوشحالم. ساعات خیلی خوشی رو همراه کتاب بودم. این جنس سفرنامه -یا به قول اطراف، سفر اندیشی- در مقایسه با سفرنامه های مرسوم درگیری یا همدلی بیشتری بین خواننده و نویسنده ایجاد میکنه. نگارشِ بعضا رندانه خانم مهزاد الیاسی خیلی خیلی به این حالت کمک کرده. تعلیق ها، ابهام ها و ایجاز ها و جابجایی های ناگهانی موجود در متن بستری مناسب را برای حکایت گری از انسان و درونیاتش فراهم کرده. من که لذت بردم و بعضی لحظات نه چندان خوش سفرم رو با این کتاب غنی کردم.
آخرین جستار کتاب مربوط به جزیره قشم بود و من هم همانجا بودم. این هم جالب بود!
پ.ن:
«دنیا فقط وقتی واقعی میشود که بتوانی با کسی به اشتراکش بگذاری»
چقدر لابهلای کتاب پر از احساساتی بود که جریانش را در تمام رگ هایم احساس میکردم.
سفر فعلی همین را برایم تداعی میکند. وقتی همسفری نباشد گوشی نباشد... چه دنیایی؟ چه سفری؟ چه تجربه ای؟!