بریده‌ای از کتاب درضیه: شهید علی شرفخانلو به روایت مادر اثر حسین شرفخانلو

بریدۀ کتاب

صفحۀ 33

روزی سه نوبت قبل اذان صبح و ظهر و مغرب می‌رفتیم زیارت و هر بار برگشتنی، مش‌حسین‌آقا یک چیزی برای بچه‌ها و ما می‌خرید. صبح ها که نوبت شیر داغ بود و بعدازظهر ها هلو و گلابی که پُرشان می‌کرد لای دستمال بزرگی که همیشه توی جیبش داشت و شب‌ها یکی یک سیخ کباب. سهم بزرگ‌تر ها سوا بود. مال من و خودش و عمه خانم را می‌آورد توی اتاق. خوبیت نداشت زن‌ها بیرون چیزی بخورند. مش‌حسین خدابیامرز هم که از همان اول روی این چیزها حساس بود.

روزی سه نوبت قبل اذان صبح و ظهر و مغرب می‌رفتیم زیارت و هر بار برگشتنی، مش‌حسین‌آقا یک چیزی برای بچه‌ها و ما می‌خرید. صبح ها که نوبت شیر داغ بود و بعدازظهر ها هلو و گلابی که پُرشان می‌کرد لای دستمال بزرگی که همیشه توی جیبش داشت و شب‌ها یکی یک سیخ کباب. سهم بزرگ‌تر ها سوا بود. مال من و خودش و عمه خانم را می‌آورد توی اتاق. خوبیت نداشت زن‌ها بیرون چیزی بخورند. مش‌حسین خدابیامرز هم که از همان اول روی این چیزها حساس بود.

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.