بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

"𝐷𝑒𝑙𝑎𝑟𝑎𝑚

@Star_7_del

14 دنبال شده

46 دنبال کننده

                      "قاتل.مقتول.ملکه.دیوانه" 
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

فعالیت‌ها

دقیقا موافقم باهاتون البته علاوه بر غم، خانم مریسا مایر تونستن بقیه احساسات رو مثل انتقام، نفرت، حسرت و شادی و ... به خوبی در این کتاب به مخاطب انتقال بدن، بخاطر همین معتقدم که ی شاهکار خلق کردن... @joi_boy
            بالاخره جلد دوم پادشاه پریان با تمام فراز و فرودها به پایان رسید. این جلد شروع نسبتاً هیجان انگیزی داشت. اوایل داستان با تلاش جود برای نگه داشتن قدرتی که بدست آورده ، سلطه بر دربار پریان و مدیریت رابطه ی پیچیده خودش با کاردن آغاز شد.و خب من از همون اول فهمیدم که قلم نویسنده نسبت به جلد اول خیلی بهتر شده و چیزهایی برای رو کردن داره. پیشرفت در روند و هیجان انگیز کردن داستان، تلاش برای شخصیت پردازی هر چه بهتر کاردن،فضا سازی قابل قبول، شکل گیری رومنس منطقی و معقول بین شخصیت های اصلی( جود و کاردن ) در کنار یک پایان نفس گیر از جمله نکاتی بودن که خیلی توی جلد دوم به چشم می اومدن به طوری که کتاب رو از همون ابتدا تا انتها با علاقه و اشتیاق خوندم و ذره ای هم دچار اسلامپ نشدم. حالا شاید براتون این سوال به وجود بیاد که اگه دوستش داشتی پس اون یک و نیم امتیاز رو چرا کم کردی؟
⛔⚠️هشدار: دلیل هایی که واسش میارم ممکنه حاوی مقدار کمی اسپویل باشه!
🔴شخصیت پردازی، شخصیت پردازی و بازم شخصیت پردازی(مخصوصا شخصیت های فرعی): درسته که نویسنده توی جلد دوم تلاش کرده بود حفره های موجود در شخصیت ها رو پر کنه و پیشرفت هم داشته ولی الزاما این پیشرفت به معنای خوب بودن و عالی بودن شخصیت پردازی نیست. برای مثال: شخصیت بالکین که کتاب سعی داره اون رو یه فرد ظالم، باهوش و طماع نسبت قدرت نشون بده با این حال با خوندن کتاب تنها حسی که این شخصیت به من القا می کرد حماقتش بود و نه چیز دیگه ای.همچین چیزی رو میشه در شخصیت پردازی لوک، ترین و ...هم دید. با هیچ کدوم از این شخصیت ها نشد ارتباط بگیرم و بفهمم شون! انگار شخصیت های واقعی و تاثیر گذار نبودن یه جورایی بهم حس بازیگرهایی رو می دادن که  پول گرفتن این نقش ها رو بازی کنن و برن :(( کینه ی لوک، خیانت ترین خیلی مصنوعی بود برام.
🔴 آقا من هنوز با دنیاپردازی این کتاب مشکل دارم!! بالاخره دنیای پریان قسمتی از جهان ماست یا کلا تو یه دنیای دیگه ست ؟ نقش موجودات و دربارهای مختلف این جهان چیه؟ بر اساس چه فعل و انفعالاتی کار میکنه؟ چرا من درست نفهمیدم نحوه ی ارتباط و پیوند کاردن با جهان پریان به عنوان شاه چیه؟ و از این دست سوالات که موقع خوندن کتاب باهاشون دست و پنجه نرم می کردم.
🔴 بی توجهی و تند و سرسری رد شدن از یه سری اتفاقات مهم. توی موارد بالا  گفتم که روند داستان کمی تنده و این باعث میشه آدم خیلی زود بخواد کتاب رو تموم کنه ولی همین باعث شده به یه سری از اتفاقات بی توجهی بشه.مثل: جشن بالماسکه انتهای کتاب و گروگان گرفته شدن جود توسط اورلاق. خیلی سریع شروع و سریع تر تموم شدن:(((((

📣پ.ن: با وجود همه ی نقاط قوت و ضعف باید بگم مجموعه پادشاه پریان همچنان متوسط واسم ولی من از خوندم جلد دوم لذت بردم و دوستش داشتم به عنوان یه کتاب فانتزی خوب و سافت که بعد از  جنگ تریاک خوندن واسم لازم بود.😅
          
            برای همه ی کسانی که ظاهری آرام و باطنی آشفته ، رازآلود و مبهم دارند ، بی آن که بدانند چرا؟
۱.کتاب خانه پوشالی شروع و روند آرومی داره که مثل یه لایه مه صبحگاهی رازی رو از دید ما مخفی می‌کنه.( بهترین توصیفی که الان از این کتاب به ذهنم می رسه😅) و این راز مبهم آغاز،  ادامه و پایان داستان رو در برمی گیره و بهتر بگم شالوده ی اصلی داستانه. چیزی که داستان حول محور اون شکل می گیره و اون چیزی نیست جز معمای خواهران هالو!
۲.در طول داستان ما با اخلاق، عادات ، علایق ، سبک زندگی خواهران هالو آشنا می شیم به همین خاطر روند داستان کمی کند میشه. شخصیت پردازی به نسبت خودش خوبه حالا چرا؟ مثال: مثلا آیریس هالو (شخصیت اصلی) کاراکتر وابسته ای داره و تمام شخصیتش حول محور دو خواهر بزرگ ترش تعریف شده، انگار که سایه ای از اون هاست و این به خوبی در کتاب منعکس شده اون جایی که داستان رو از زبان آیریس می خونی ولی حس می‌کنی شاید یه دانای کل داره داستان رو روایت میکنه و نشون میده انگار که این دختر چیزی نیست جز سایه ای از دو خواهر بزرگترش. تنها نکته ای که دوست دارم بگم اینه: ای کاش داستان از زبان یه راوی( شخصیت اصلی داستان: آیریس هالو) گفته نمی شد و چند راوی داشت، اینطوری بهتر می شد با زوایای مختلف داستان ارتباط گرفت.
۳.هیجان و اتفاقات ترسناک داستان( که از نظر من اصلا ترسناک نبود!) مثل نقاط عطفی هستن که در یک داستان با روند آروم ایجاد شدن تا خواننده بتونه با رغبت ادامه ی داستان رو بخونه.
۴.در عوض تعلیق خوبی داره ؛) روی آسمون و زمین نگهت می داره و جون آدمو به لب می رسونه تا بهت بگه تهش چی میشه؟
۵. چند خط بالاتر گفتم : روند و اتفاقات داستان مثل هاله ای از مه می مونه که راز اصلی از رو دید پنهون می‌کنه ؟دیدین  تو مه همه چی اون طور که به نظر میاد نیست؟ ممکنه گول مون بزنه؟ اینجا هم دقیقا همینه! پلات آخر داستان نقطه عطفه. دقیقا اون جایی که فکر می کردی همه چی ممکنه پیچیده و بیش از اندازه رازآلود باشه و فکر هزار جا بره نویسنده برگ برنده شو رو می کنه و میگه: ببین همه چیز ساده تر از اون چیزی بود که تو فکر می کردی:) دیدی چطور تونستم با یه ایده ی ساده گولت بزنم ؟ ( به راستی که من گول خوردم😑 ینی در طول داستان راجب به  اتفاقاتی که می افتاد فکرم هزار جا رفت و در نهایت گفتم نههه ینی اینقدر ساده ؟) هر چند این ایده ی ساده به اندازه خودش شوکه کننده بود.
پ.ن: از کتاب خوشم اومد و خوب بود هر چند فضای تینیجری کتاب روی مخم بود اما در بهترین حالت به نظر من یه کتاب معمولیه که میشه در مواقع بی حوصلگی یا موقع ریدینگ اسلامپ خوندنش.نه خیلی خوب و نه خیلی بد. معمولی واقعاً معمولی:)