معرفی کتاب خانه ای روی پل اثر پادما ونکاترامان مترجم سینا یوسفی

خانه ای روی پل

خانه ای روی پل

4.2
28 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

59

خواهم خواند

22

شابک
9786004629065
تعداد صفحات
188
تاریخ انتشار
1399/6/22

توضیحات

کتاب خانه ای روی پل، نویسنده پادما ونکاترامان.

لیست‌های مرتبط به خانه ای روی پل

نمایش همه

یادداشت‌ها

.فهامه.

.فهامه.

1403/7/22

          < رو به جلو رفتن، معنی‌اش ترک تو نیست. بالاخره این را درک کردم!>
این جمله یکی از همان تک جمله‌های با ارزش نویسنده است که به نحوی هدف نویسنده را از نوشتن و بیان این روایت‌ها توصیف می‌کند. روایت‌های کتاب ارزشمند است زیرا برگرفته از حقیقت‌هایی است که زیر غبار دغدغه‌ها دفن و فراموش شده‌اند. کودکانی با رنج‌هایی بزرگ!
خواندن و زندگی هر چند کوتاه همراه با ویجی و خانواده جدیدش که به طرز عجیبی قلم نویسنده 
آن را گرم، جذاب و قابل لمس کرده، می‌تواند اندکی ما را از بطن دغدغه‌هایمان بیرون بکشد و
با این رنج‌ها آشنا و صباحی چند حتی به صورت خیالی دم‌خور! داستان‌های ویجی، خانه‌ای روی پلی
با رودخانه‌ای نقره‌ای، مهارت‌ها و واکنش‌های جذاب روکو، روح و ایمان بزرگ آرول، تب دنگی و در نهایت رو به جلو رفتن با وجود تمام مشکلات نقاط جذاب و تماشایی کتاب بود که امیدوارم شما هم
لذت ببرید؛ با لبخندی بر روی لب و قطرات بارانی از چشم‎‎‌ها که با خود غبار بی‌توجهی‌ها را زدوده است.

پ.ن: قسمتی از کتاب که باران و مشکلات امان زندگی را از آنها گرفته بود عجیب من را یاد کودکان 
فلسطینی انداخت که به ناچار به ساحل پناه برده‌اند اما حتی دریا هم مجال اندکی به چادرهاشان
نمی‌دهد. شاید گاهی ظلم، زمین، دریا و زمان می‌شوند وسیله‌ای برای اثبات انسانیت، مروت و ادعاهایمان، حواسمان باشد! 
 به امید ظهور منجی و پناه کودکان مظلوم جهان!  
پ.ن2: لینک خبر چادرها در ساحل: isna.ir/xdRsNH
        

1

          بسم الله الرحمن الرحیم
"خانه ای روی پل" نوشته‌ی "پادما ونکاترامان"
این رمان نوجوان به مضمون‌هایی از قبیل ایمان، بچه های کار( زباله گردها)، بد سرپرستی، فقر، محبت، اعتماد و زندگی بعد از مرگ پرداخته است. رمان از زاویه دید داستان اول شخص مفرد است. دختری به نام ویجی راوی داستان است که به خاطر رفتار خشن پدرش با خواهرخود به نام روکو که معلول ذهنی است از خانه اشان در روستا؛ فرار کرده و به شهر می‌رود آنجا برای امرار معاش زباله گردی می‌کند....
نویسنده در این رمان از زبان، آداب، و نوع غذاهای هندوستان نوشته است و مخاطب به راحتی می‌تواند از کشور هندوستان اطلاعاتی را دریافت کند. این کتاب به شکل غیر مستقیم  به ایمان و توکل به خدا اشاره می‌کند. در این رمان قهرمان داستان با از دست دادن خواهر خود یاد می‌گیرد بعد از مرگ عزیزان چگونه باید زندگی کرد و به یک رشد فکری و بلوغ عقلی می‌رسد و سفر قهرمان را به راحتی مشاهده خواهیم کرد. این رمان بسیار ساده و روان نوشته شده و هیچ گونه پیچیدگی ندارد. مطالعه این رمان مختص نوجوان نیست بلکه برای بزرگسالان هم مفید می‌باشد
        

0

خانه‌ای رو
          خانه‌ای روی پل، اولین رُمانی بود بعد از کنکور شروع کردم. داشت لابلای کتاب هایی که در اوایل نوجوانی گرفته بودم و در کتابخانه‌ام محبوس شده بود، خاک می‌خورد. امیدی به زیبا بودنش نداشتم و احساس می‌کردم تاریخ انقضایش برایم فرا رسیده. اما چون می‌خواستم ذهنم را از استرسِ نازیبای کنکور و -بخش غیر هیجان‌انگیزِ کنکور عملی پیشِ رو- منحرف کنم، انتخابش کردم. اما قشنگ بود، غرق داستان‌هایش در کوچه‌ خیابان‌های هند شدم، با فرهنگ هندوستان کمی آشنایم کرد. فهمیدم “گلاب‌جامون” شیرینی محبوبی در هندوستان محسوب می‌شود، یا هندی ها خواهر بزرگترشان را “آکا” صدا می‌زنند یا گویا فرهنگ صمیمانه‌ای در هند وجود دارد؛ جوری که در آنجا برخلاف برخی کشورهای اروپایی، مهربانی و همدردی همچنان زنده است و مردم همدیگر را نادیده نمی‌گیرند. 
 روکو و ویجی، خواهرهای قصه تصمیم می‌گیرند پی زندگی خودشان بروند و حتی شده از بین زباله ها دنبال آرزوهایشان بگردند. آنها  دلخوشی‌شان در شب های مرطوب و باران‌زده و بی‌پناهشان در گوشه‌ قبرستان حومه شهر، این است که برای هم قصه قصر رویاهایشان را بگویند و در دلشان واقعا باور داشته باشند که ملکه زندگی‌شان هستند. یا  روکو با درست کردن دست‌بندهایی با مهره های پلاستیکی، برایشان شیرینی های رویایی  بخرد و آنها حتی شده برای یک‌ساعت احساس خوشبختی کنند. 
بنظرم روایت‌گری “فقر” از دیدگاه دنیای شیرین و پاک بچه‌ها، خیلی قوی در این داستان انجام شده بود؛ من فقط احساس ترحم نمی‌کردم یا فقط متاسف نبودم! من هم شریک ماجراجویی های روکو، ویجی، آرول، موتو و سگ وفادارشان شده بودم. من تلاش های آنها را برای زنده ماندن و خوشحال بودن، نظاره‌گر بودم و این قصه بطرز عجیبی احساسات مرا درگیر خودش کرد! دروغ چرا اصلا توقعش را نداشتم که جذبش شوم! و چه پایان باشکوهی! [در حال مقاومت برای اسپویل نکردن!] 
خوشحالم که نویسنده پایان این قصه تلخ را «هندی» تمام نکرد! و خوشحالم که به کتاب فرصت دادم!
        

1

        میتونم ده بار دیگه هم بخونمش و بازم گریه کنم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2