معرفی کتاب گریشا: سایه و استخوان اثر لی باردوگو مترجم بهنام حاجی زاده

گریشا: سایه و استخوان

گریشا: سایه و استخوان

لی باردوگو و 3 نفر دیگر
3.8
54 نفر |
16 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

132

خواهم خواند

85

ناشر
باژ
شابک
9786008939580
تعداد صفحات
305
تاریخ انتشار
1400/2/21

توضیحات

        خدمتکارها صدای شان می زدند (مالنچکی)، ارواح کوچک، چون از همه ریز جثه تر و جوان تر بودند و مثل اشباحی خندان در عمارت دوک پرسه می زدند، از این اتاق به آن اتاق می رفتند، در گنجه ها قایم می شدند تا فالگوش بایستند و دزدکی به قصد کش رفتن آخرین هلوهای تابستانه به آشپزخانه سرک می کشیدند.دختر و پسر با فاصله ای چند هفته ای از راف رسیده بودند. دو تا یتیم دیگر بودند، از بازماندگان جنگ های مرزی؛ پناه جویانی کثیف و چرک رو که از خرابه های روستاهای دوردست بیرون شان کشیده و به املاک دوک آورده بودند تا خواندن و نوشتن فرا بگیرند و پیشه ای بیاموزند. پسرک قد کوتاه بود و چارشانه به رغم خجالتی بودن همیشه لبخند بر لب داشت. دخترک متفاوت بود و خودش می دانست.
      

لیست‌های مرتبط به گریشا: سایه و استخوان

نمایش همه

پست‌های مرتبط به گریشا: سایه و استخوان

یادداشت‌ها

Aron

Aron

1404/2/7

        روند داستان در بعضی قسمت های کتاب واقعا کنده! در حدی که چندین فصل اتفاق خیلی خاصی نمیوفته. اما خب، در کل این روند کند داستان هم تا حدودی قابل درکه.
الینا، شخصیت اصلی کتاب، بعضی وقت‌ها به معنای واقعی کلمه روی مخ می‌ره! اما در کل میشه باهاش کنار اومد و اونقدرا کاراکتر بدی نیست
شخصیت اصلی دوم، مل، به شخصه خیلی ازش خوشم نیومد. مخصوصا اینکه عملا شیپ الینا هم هست که...
و درنهایت تارین یا همون دارکلینگ، حقیقتا کاراکتر جالبی بود و با اینکه ویلن داستان هست، من ازش خوشم میاد. در طول کتاب طمع‌کار و بدجنس توصیف شده، ولی به شخصه فکر می‌کنم پشت همه‌ی این‌ها هدف دیگه‌ای وجود داره و امیدوارم در کتاب های آینده بیشتر به افکار تارین و سرگذشتت اشاره بشه.
درنهایت، بنظرم ارزش خوندن رو داشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

هانآ

هانآ

1403/11/9

        از هرچیش که خوشم نیومده باشه، از عشق بین مل و آلینا خوشم اومده
بیش از حد خوشم اومده:)
قرار بود فقط جلد اولش رو بخونم ولی خب حالا، پیش به سوی جلد دوم!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

دیشب ساعت
        دیشب ساعت ۸ شروعش کردم ، ساعت ۹ یه توقف و بعدش موقع خواب نشستم خوندمش.  امروز از ۱۲ _۱ شروع به خوندنش کردم و ساعت ۶ تموم شد.
داستان ساده و در عین حال جالبی داشت . تنها مشکلی که داشتم اسم فرقه ها بود و اینکه نمیدونستم هرکدوم دقیقا چه وظیفه ای دارن.
داستان درمورد دختری به نام الینا ست که همراه گروهی مجبور به گذر از میان ستر سایه میشه که هیولا های عجیبی داره . اون برای محافظت از دوستش خودش رو سپرش میکنه و بعد اون رو به عنوان یه خورشید خوان معرفی میکنن که میتونه ستر سایه رو با کمک دارکلینگ (تارین) از بین ببره...
 وقتی برای مَل ترسید  منم ترسیدم ، هروقت که الینا عاشق دارکلینگ (تارین) شد منم به جذابیتش پی بردم ، هروقت فکر کرد مَل فراموشش کرده منم همین فکر و حس رو داشتم . وقتی به دارکلینگ حس نفرت پیدا کرد ، منم ازش متنفر بودم  و در ازاش عشق حقیقی مل رو حس کردم . 
یه جورایی نویسنده یه کاری کرده بود که هر حسی شخصیت داستان به یه نفر داشت تو هم همون حس رو پیدا کنی . 
کتاب عالی بود و خوشحالم که الینا و مل کنار همن♥️😍
پ.ن: اولین کتابی بود که از باژ میخوندم و ترجمه ش عالی و خب از لحاظ سانسور هم خوب بود
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19