کارمند هفتم کافه پرنس

کارمند هفتم کافه پرنس

@moonwalker
عضویت

خرداد 1403

33 دنبال شده

67 دنبال کننده

Moonwalker_book

یادداشت‌ها

نمایش همه
        من واقعا قلم ژان تولی رو تحسین می‌کنم.
کتاب روان، جذاب، و کاملی بود و‌ پنج ستاره، لیاقتشه‌ چون در سبک خودش یکی از بهترین ها بود.
داستان در یک روستا در فرانسه‌ست به اسم اوتفای، که چون مردم اون زمان به علت شرایط اقتصادی بد، مالیات های هنگفتی که دولت ازشون می گرفت تا هزینه های جنگ رو تامین کنه_جنگ فرانسه و پروس_، و مردن دام هاشون و خشک‌سالی، حسابی عصبی بودن و کوچک ترین چیزی می‌تونست اونا رو عصبانی کنه تا سر حد مرگ.
کامی دو مایار، پسرعمه‌ی شخصیتِ اصلی ما، یعنی آلن دو مونِی، مردم رو با حرف هایی که می زنه عصبانی می‌کنه، می گه که فرانسه داره از پروس شکست می‌خوره، و ما هیچ شانسی نداریم و از این قبیل صحبت ها. و مردم؟ صد در صد سعی می‌کنن اون رو بگیرن و گوشمالی‌ش بدن. یادتونه؟ مردم عصبانی‌هستن. اما کامی دو مایار فرار می‌کنه. آلن دو مونِی که اتفاقا اون روز به اون روستا اومده بود تا گوساله‌ای بخره، بی خبر از همه چیز، مورد حمله و خشونت مردم عصبانی و عقده ای قرار می گیره. چون بالاخره مردم باید خشم‌شون رو فرو می‌نشوندن و سر یک نفر خالی می کردن!
از این پایین به بعد اسپویل داره تا جایی که اموجی گذاشتم.
اونا آلن رو می گیرن به باد کتک، چشمش رو کور می‌کنن، استخوان هاش رو می‌شکنن، تقریبا همه مفاصلش رو از بین می‌برن، به پاهاش نعل می کوبن، انگشتاش رو قطع می‌کنن و بعد از حدود دو ساعت کتک زدن و شکنجه کردنش به روش های مختلف، اون رو تو دریاچه‌ی خشکی می‌گذارن و آتش می‌زنندش! حالا حدس بزنید چی می‌شه‌.
از اسم کتاب معلومه. نه؟
اونا آلن رو می‌خورن. بعضیاشون حتی با نون.

چرا؟: اون زمان شایعه شده بود که یه جاسوس پروسی‌ در فرانسه‌ست. آلنِ بیچاره و بی خبر اصلا پروسی‌ نبود! بلکه فرانسوی بود و حتی قرار بود یا وجود پای معلولش بره به جبهه تا برای این آدم‌های وحشی‌ای که خوردنش سرزمینی آروم و با امینت بسازه.
مردم هم همون‌طور که گفتم فقط می‌خواستن تو تصورات خودشون یه کار مفیدی کرده باشن و البته خشم خودشون رو خالی کنن‌. پس زورشون به آلن می‌رسه، و بعد از همه‌ی‌این‌ها، تاااازه متوجه می‌شن که کسی که کشتنش، اصلا یه جاسوس نبوده. بلکه همون آلن دو مونی خودشون بوده. و انقدر‌ خشم کور‌شون کرده بوده که فکر می‌کردن آلن تمام مدت داشته گولشون‌ می‌زده و یه جاسوس پروسی بوده. درحالی که این‌طور نبوده.
دادگاهی که بعد از همه‌ی این اتفاقا برگزار شد خیلی جالب بود. این مردم، حتی نمی‌دونستن چه کار وحشتناکی کردن. می گفتن: جرم؟ مگه ما چه کار کردیم؟
_اونا متعجب بودن. چون فکر کرده بودن با این کار دارن به سرزمین شون، دارن به میهن شون، فرانسه، خدمت‌ می‌کنن!
از آنای‌ بیچاره هم که همیشه عاشق آلن بود و آلن جلوی چشماش تیکه تیکه شد و پر  پر شد، نگم اصلا که قلبم براش تیکه پاره‌ست.

⚠️اسپویل این‌جا تموم می‌شه.
و در نهایت، خوشحالم که این کتاب رو خوندم.
بهم نشون داد انسان‌ها در این‌جور شرایط چه‌قدر می‌تونن وحشی و کور باشن، چه قدر می‌تونن کم عقل باشن.
چه جنایتی‌ می‌تونن به هم‌نوع خودشون بکنن!

به راستی که ما اشرف مخلوقاتیم؟

      

0

ویدئو در بهخوان
        خوب مثل مرده ها. خوب مثل دختری مرده اما متحرک.
واقعا نمی دونم از کجا شروع کنم.
این کتاب در واقع آخرین جلد از مجموعه راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب بود. و باید بگم که هالی جکسون حسابی ترکوند. مطمئنم هرکسی که این مجموعه رو خونده، این داستان و ماجراهای لیتل کیلتون‌ تا ابد تو ذهنش خواهد موند.
هالی جکسون از اون نویسنده‌هاست که وقتی کتاباش رو می‌خونی آخر با خودت می‌گی: بابا ای‌ول! دست خوش!
تو جلد اول پرونده‌ی قتل اندی بل و سال سینگ رو بررسی کردیم و کلی فراز و نشیب رو طی کردیم تا به جواب هایی رسیدیم.
تو جلد دوم، جیمی رینالدز‌ گم شد و با هم دنبالش گشتیم و باز هم به یه سری جواب ها رسیدیم و خیلی چیز ها برامون روشن شد! ماجراهایی پر از نقاط خاکستری. تو جلد سوم، همه‌ی ما مثل پیپ دنبال ماجرایی بودیم که دو طرف داشته باشه. سیاه و سفید. بدون هیچ شک و تردیدی. دنبال نقاط خاکستری نبودیم. همون‌طور که پیپ نبود.
می‌تونم بگم کتاب سوم هیجانی ترین کتاب بود. چون اتفاقای جلد اول و دوم، ما رو تو جلد سوم ول نکردن.  همه‌شون پله هایی رو برامون ساختن تا ما ازشون بالا بریم و به جواب های اصلی برسیم. اندی و سال، بچه برانزویک، بکا بل و نات دا سیلوا. و همه‌ی شخصیت های دیگه این داستان رو ساختن.
پیپ فقط کارآگاهی نبود که همه‌ی این ها رو حل کنه. خودش ماجرای اصلی بود. احساساتش اونقدر‌ خوب نوشته شده بود که می‌تونست قلبت رو بیاره تو دهنت و کاری کنه به اندازه خودش استرس و ترس رو به دوش بکشی. این نکته‌ی قابل تحسینیه.
و همچنین راوی. راوی به نظر من به اندازه‌ی پیپ شخصیت اصلی بود. دلیل اصلی زنده موندن پیپ، راوی بود. مگه نه؟ اگه راوی نبود، شاید پیپ ای هم نبود. شاید پرونده‌ها بسته نمی‌شد. شایدم اگه می‌شد، حقیقت دو راز چشم همه، پنهان می‌شد و هیچ‌کس پیداش نمی‌کرد. با این که بهمون ثابت شد عدالت همیشه روی خط حقیقت جلو نمی‌ره، اما گاهی ما باید تلاش کنیم جلو ببریمش و عدالت رو اجرا کنیم. حتی اگه بقیه کاری نکنن. حتی اگه کسایی که باید عدالت رو اجرا کنن، نکنن، ما باید دست به کار بشیم. این رو از چارلی گرین یاد گرفتم و به نظرم همه‌مون باید بدونیمش. 
یکی از درس های دیگه‌ای که یاد گرفتم این بود که ما می‌تونیم با یه باریکه‌ی نور، یه خورشید بسازیم و حفظش کنیم. شاید احتمال موفق شدنمون کم باشه. شاید کمتر از یک درصد باشه. اما به قول راوی: شاید همین کافی باشه!

⚠️ از این‌جا به پایین اسپویل داره. تا جایی که دوباره اموجی علامت تعجب بگذارم اسپویل ادامه داره.
و اما قافل نشیم از ن‌.ج، و مکس هیستینگز‌.
اول از همه. کدومشون مقصر همه‌ی این ماجرا ها هستن؟ خب. دقیقا باید بگیم هردوشون. خیلی غیر مستقیم با هم دست رو دست گذاشتن تا همه چیز رو خراب کنن و زندگی کلی آدم رو نابود کنن. 
مکس هیستینگز: یه بیمار روانی بود که ما نمی دونیم این خصوصیات‌ بدش واسه تربیت اشتباهشه یا از اول اشتباهی متولد شده، اما همون‌جور که پیپ گفت، مهم نیست. به هر حال متجاوزه‌ و سزاوار رنجه. 
تو کتاب به این نکته اشاره شد که با پول می‌شه روی همه چیز یه پارچه‌ی سیاه کشید و حقیقت رو پنهان کرد.
ولی فهمیدم همیشه لازم حقیقت لازم نیست تا فرد گناهکار دستگیر بشه. تا تاوان کار هاش رو پس بده. وقتشه که خودمون دست به کار بشیم و بندازیمش‌ تو هچل.
و من از راوی و پیپ ممنونم که این کار رو کردن. 
حرف دیگه‌ای راجع به مکس ندارم. فقط می‌تونم بگم می‌تونه به جهنم، یا به زندان و هرچی که اسمش رو می‌ذاره‌.
جیسون بل: این آقا حتی از مکس هم دیوانه تر بود! فردی که دختر های جوون رو می‌کشت چون دیدن این که اون‌ها هم عین آدم‌های عادی زندگی می‌کنن و ساکت یه جا نمی‌شینن، اذیتش می‌کرد! و این‌جوری جون کلی دختر رو گرفت. زندگی‌شون رو نابود کرد. شاید حتی از مکس هم مقصر تر باشه تو کشته شدن اندی، سال و استنلی و همه‌ی کسایی که کشته شدن. اگر جیسون قاتل ن‌چ نبود و اندی اونقدر ازش نترسیده بود، شاید اندی اون شبی که کشته شد، بکا رو دل‌داری می‌داد و هیچ‌وقت تو استفراغ خودش خفه نمی‌شد. ولی شاید همه‌ی این ها لازم بود تا عدالت برقرار بشه. شاید لازمه جون یه کسایی گرفته بشه و فدا بشن. لازم بود تا جیسون همون ن.چ باشه تا مکس دستگیر بشه. تا خودش تاوان همه‌ی کار هاش رو پس بده. کم کمش، دختراش رو کلی تو فشار روحی روانی گذاشت.
⚠️اسپویل این‌جا تموم می‌شه.

و درباره راوی و پیپ: به نظرم یکی از بهترین کاپل های کتابی بودن. جوری که تو شرایط سخت کنار هم بودن اصلا.😭✨️
خیلی ناز بودن. واقعا نیاز داشتم عاشقانه‌ها و فداکاری های نازشون رو ببینم. 
صفحه آخر کتاب عمیقا قلبم رو لمس کرد. نمی دونم دلم می‌خواد گریه کنم یا لبخند بزنم. اما تو کتابم یه متنی نوشتم:
ما هیچ‌وقت نخواهیم فهمید این‌جا  پیپ به راوی چی گفت. اما خوشحالم که دوره‌ی کوتاهی  از زندگیم رو باهاشون همراه شدم. می‌دونم برگشتن پیش هم، دوباره دست همو گرفتن و همو کلی بغل و بوس کردن. می‌دونم راوی کلی لقب دیگه به پیپ داده. می دونم دیگه هیچی نمی‌تونه جلوشون‌ رو بگیره. حالا اونا به زندگی عادی برگشتن.
پیپ خوشحاله و پیش دوستاشه با پدر و مادرش می‌خنده و با جاش بازی می‌کنه.
همه چیز درست شده و مکس هم تاوان کار‌هاش رو پس داده.
راوی و پیپ موفق شدن.
زنده باد تیم راوی و پیپ.
1404/6/19

      

52

        انتقام، یه کتاب کوچیک که داستانی کوتاه رو در خودش جا داده و تعریف می‌کنه.
از خوندنش لذت بردم، ذوق کردم چون می‌دونستم یکی که تقریبا هم‌سن خودمه این کتاب رو نوشته و واقعا بهش افتخار می‌کردم و می‌کنم!
از قلم نویسنده لذت بردم. از داستان هم همین‌طور. از نام شخصیت ها هم همین‌طور!
طوری که لیا خانم از دیدگاه هر شخصیت داستان رو تعریف کرده بود، هوشمندانه بود.
در کل خوب بود ولی جا برای بهتر شدن داشت. یک سری چیزها جا برای گسترده تر شدن داشت. برای مثال ما توصیف دقیقی از چهره شخصیت ها نداشتیم:]
و من اول های کتاب که بودم،  تو درک کردن تایم لاین و زمان اتفاق افتادن چیزها یکم به مشکل برخورده بودم ولی بعدش درست شد.
در کل، دمت گرم لیا خانم، به امید دیدن موفقیت های بیشترت!

ویرایش اول! : یک چیزی رو یادم رفت اضافه کنم. این که لیا با کتابی که نوشت به خیلی هامون از جمله منی که تقریبا نا امید شده بودم انگیزه داد. مدت‌ها بود که داستان کتابی که می‌خواستم بنویسم تو سرم شکل می‌گرفت ولی نمی‌نوشتمش. با خوندن کتاب لیا، به خودم گفتم چرا که نه. لیا داره غیرمستقیم بهت می‌گه که تو هم می‌تونی نویسنده‌ی کوچک.
خواستم از لیا تشکر کنم بابت این آتشی که در من و شاید در خیلی های دیگه روشن کرد. 
      

25

        و بالاخره جلد اول این مجموعه به پایان رسید. اون موقع که شروع کردمش فکر می‌کردم مغزم نمی‌کشه ادامه بدم یه مجموعه جنایی رو، چون این روزا فکرم خیلی درگیر بود و سعی می‌کردم کتاب های سبک بخونم تا بهم فشار نیاد. ولی واقعا این‌طور نبود. قلم هالی جکسون خیلی گیرا و جذاب بود. به سری اوقات بین اون همه اتفاق های وحشتناکی که داشت می‌افتاد و راز های بیشتری نمایان می‌شدن که خواننده ها با خوندنشون کلی تعجب کنن، شوخی ها و کارهای کوچیک بامزه‌ای دیده می‌شد که خستگی رو از خواننده کتاب خارج می‌کرد و اونو وادار می‌کرد کتاب رو ادامه بده_حتی اگر خسته باشه و چشماش درحال دراومدن از حدقه‌ش باشه، مثل خودم که هرشب می‌خوندم این کتابو._
 یه سری خرده ریز هایی بود که به نظر من یکم غیرمنطقی به نظر می‌رسیدن. مثل این که کارکتر های گناهکار، بدون هیچ اصراری، بعضی وقتا کاملا جرمی که مرتکب شده بودن رو اعتراف می‌کردن. اما خب هرآینه از اونجایی که جنایی خوانِ حرفه‌ای نیستم شاید دیدگاه اشتباهی داشته باشم یک سری جاها.
در کل دوستش داشتم، درود بر هالی جکسون که شگفت انگیز ترین‌ داستان های جنایی کوچولو رو با کلی پیچش و اتفاقات گیج کننده، تو یه جلد جمع می‌کنه. مثل همین ماجرای آندی که تو یک جلد به نتیجه رسید. پیش به سوی جلد بعدی.
(یه نکته جالب که هست اینه که تا الان که دوتا کتاب از هالی جکسون خوندم، یه چیزی رو متوجه شدم. نصفه اول کتاب رو در طول چهار پنج روز می‌خونم و نصف دیگه رو، تو یک روز:) 
مثل پنج بازمانده، یا این کتاب.)

      

23

        واقعا نمی‌دونم چی بگم. از اونجایی که یه جنایی تک جلدی بود، واقعا می‌شه گفت شگفت انگیز بود. من جناییِ خوانِ حرفه‌ای و کهنه کاری نیستم، چند تا کتاب جنایی خوندم ولی این یکی خیلی خوب بود. نیم ستاره کم کردم چون اولاش حوصله‌م سر می‌رفت ولی نصفه دوم کتاب رو یه نفس خوندم. 
شاید یک سری نقاط ضعف داشت اما خب اونقدر کمرنگ بودن که به چشمم نیومدن و کتاب با همه‌ی خوبی ها و بدی هاش، ۴ و نیم ستاره رو از طرف من گرفت.
از آرتور خوشم اومد. از رد هم همین‌طور. یعنی از همه‌شون خوشم اومد درواقع به جز الیور که شدیدا رو مخ همه‌ی مخاطبا‌ بود.
دلم شدیدا برای‌ رد کباب شد. خیلی گناه داشت و افکارش داشتن زنده زنده می‌خوردنش و تو متن کتاب این موضوع کاملا واضح بود. الان که فکر می‌کنم متوجه می‌شم به غیر از الیور، می‌تونیم بگیم که رد هم آنچنان ثبات روانی نداشت و بنده خدا انقدر سختی کشیده بود که رسما رد داده بود. 
الیور هم نماد کسایی بود که همیشه همه جا دنبال مقصر می‌گردن بدون این که سعی کنن مشکل واقعی رو درست کنن. منو واقعا یاد یه نفر می‌انداخت.
از همونایی بود که همچین پایانی حقشون بود چون درست بشو نیستن، یه دنده ان‌ و به فکر خودشونن ،فقط خودشونن که درست می‌گن. همه بدن من خوبم. آره بابا.

خلاصه که آره. تو یک جلد...ببین که بانو هالی جکسون چقدر خوب همه چیز رو جمع کرد. آخراش واقعا روند داستانو دوست داشتم، حوصله‌م رو سر نمی‌برد. با این که نصفه شبه‌ و همین چند دقیقه پیش تمومش کردم و چشمام داره از خستگی از کاسه در می‌آد ،اما اصلا نمی‌تونستم کنارش بذارم. خستگی از سرم می‌پرید هر چند صفحه یه بار. والا نمی‌دونم باید بهش ۴ ستاره بدم یا همین ۴ و نیم خوبه. ولی خب از اونجایی که کتابا رو فقط باید با خودشون مقایسه کردن اکثر جاها، پس همین ۴ و نیم فکر کنم براش خوب باشه.
راستی آرتورِ عزیز، نامه‌ی آخرت اشکمو در آورد. 
آره. مطمئن باش رد می‌آد. مربع آره رو برات پر کردم.
      

12

3

5

        این کتاب، کتابی بود که اتفاقی، تو یه گروه همخوانیِ کوچیک تصمیم خوندنش رو گرفتم. بعد از خوندنش، چیزی که هربار بعد از خوندنِ یه کتابِ اتفاقی بهم ثابت می‌شد، دوباره ثابت شد. این که کتاب‌هایی که داخل لیست کتاب‌هامون نیستن و چند دقیقه پیش برنامه‌ای برای خوندن یا خرید‌نشون نداشتیم، ممکنه تبدیل بشن به یکی از کتاب‌هایی که همیشه در ذهنمون می‌مونن.
شاید همه شون نه، اما این یکی صد در صد بود.
هتل مگنیفیک تجربه شگفت انگیزی بود. پر رمز و راز، کتابی که نمی‌تونستی بذاریش‌ زمین. حتی با وجود این که به صورت پی‌دی‌اف خوندمش، اما سریع تر از اون چیزی که انتظار داشتم و اون تایمی که خوندن بقیه کتاب های پی دی افی‌ ازم می‌گرفت، تموم شد.
ایده‌ی داستان، حداقل به نظر من، عالی بود. هرگز خسته کننده نبود و داستان، الکی کش داده نشده بود.
عاشقانه‌های داخلش به موقع، به جا و به اندازه بود و حتی با وجود سانسوری که تو همه‌ی کتاب‌های عاشقانه‌ای که به فارسی ترجمه شدن هست بود، باز هم عشق قشنگی داخلش وجود داشت. همه چیز جادویی و قشنگ بود و واقعا خوشحالم که خوندمش. 
بهتون پیشنهاد می‌کنم. حتی اگه نسخه چاپی رو ندارین یا نمی‌تونین بخرین، مثل من پی دی اف بخونین. چون بهتون قول می‌دم پشیمون نمی‌شید و نصفه ولش نمی‌کنید.
      

12

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

سه گانه پاترمورکوییدیچ در گذر زمانقصه های بیدل نقال

سفر با جارو های پرنده !

17 کتاب

اینجا مجموعه کتاب های هری پاتر و کتاب های مربوط به اون رو مشاهده می‌کنید! -هری پاتر و سنگ جادو -هری پاتر و حفره اسرا آمیز(هری پاتر و تالار اسرار) -هری پاتر و زندانی آزکابان -هری پاتر‌و جام آتش(دو جلد از نشر تندیس) -هری پاتر و محفل ققنوس(سه جلد از نشر تندیس) -هری پاتر و شاهزاده دورگه(دو جلد از نشر تندیس) -هری پاتر و یادگاران مرگ(پارت یک و دو از نشر تندیس) -جانوران شگفت انگیز نوشته نیوت اسکمندر -جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها(فیلمنامه) -جانوران شگفت انگیز جنایات گریندل والد(فیلمنامه) -جانوران شگفت انگیز اسرار دامبلدور(فیلمنامه -جادوگری در پس چهره هری پاتر -راهنمای ناکامل و نامعتبر هاگوارتز -داستان هایی کوتاه از هاگوارتز درباره دلاوری ها سختی ها و سرگرمی های خطرناک -داستان هایی کوتاه از هاگوارتز درباره قدرت، سیاست و اشباح مزاحم -پاترمور -قصه های بیدل نقال -کوییدیچ در گذر زمان *اگر کتاب دیگه ای یادم اومد حتما اضافه میکنم و ممنون میشم شما هم اگه کتابی رو از قلم انداختم بگید که اضافه کنمش.

17

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.