یادداشت کارمند هفتم کافه پرنس
1404/7/12 - 16:45
من واقعا قلم ژان تولی رو تحسین میکنم. کتاب روان، جذاب، و کاملی بود و پنج ستاره، لیاقتشه چون در سبک خودش یکی از بهترین ها بود. داستان در یک روستا در فرانسهست به اسم اوتفای، که چون مردم اون زمان به علت شرایط اقتصادی بد، مالیات های هنگفتی که دولت ازشون می گرفت تا هزینه های جنگ رو تامین کنه_جنگ فرانسه و پروس_، و مردن دام هاشون و خشکسالی، حسابی عصبی بودن و کوچک ترین چیزی میتونست اونا رو عصبانی کنه تا سر حد مرگ. کامی دو مایار، پسرعمهی شخصیتِ اصلی ما، یعنی آلن دو مونِی، مردم رو با حرف هایی که می زنه عصبانی میکنه، می گه که فرانسه داره از پروس شکست میخوره، و ما هیچ شانسی نداریم و از این قبیل صحبت ها. و مردم؟ صد در صد سعی میکنن اون رو بگیرن و گوشمالیش بدن. یادتونه؟ مردم عصبانیهستن. اما کامی دو مایار فرار میکنه. آلن دو مونِی که اتفاقا اون روز به اون روستا اومده بود تا گوسالهای بخره، بی خبر از همه چیز، مورد حمله و خشونت مردم عصبانی و عقده ای قرار می گیره. چون بالاخره مردم باید خشمشون رو فرو مینشوندن و سر یک نفر خالی می کردن! از این پایین به بعد اسپویل داره تا جایی که اموجی گذاشتم. اونا آلن رو می گیرن به باد کتک، چشمش رو کور میکنن، استخوان هاش رو میشکنن، تقریبا همه مفاصلش رو از بین میبرن، به پاهاش نعل می کوبن، انگشتاش رو قطع میکنن و بعد از حدود دو ساعت کتک زدن و شکنجه کردنش به روش های مختلف، اون رو تو دریاچهی خشکی میگذارن و آتش میزنندش! حالا حدس بزنید چی میشه. از اسم کتاب معلومه. نه؟ اونا آلن رو میخورن. بعضیاشون حتی با نون. چرا؟: اون زمان شایعه شده بود که یه جاسوس پروسی در فرانسهست. آلنِ بیچاره و بی خبر اصلا پروسی نبود! بلکه فرانسوی بود و حتی قرار بود یا وجود پای معلولش بره به جبهه تا برای این آدمهای وحشیای که خوردنش سرزمینی آروم و با امینت بسازه. مردم هم همونطور که گفتم فقط میخواستن تو تصورات خودشون یه کار مفیدی کرده باشن و البته خشم خودشون رو خالی کنن. پس زورشون به آلن میرسه، و بعد از همهیاینها، تاااازه متوجه میشن که کسی که کشتنش، اصلا یه جاسوس نبوده. بلکه همون آلن دو مونی خودشون بوده. و انقدر خشم کورشون کرده بوده که فکر میکردن آلن تمام مدت داشته گولشون میزده و یه جاسوس پروسی بوده. درحالی که اینطور نبوده. دادگاهی که بعد از همهی این اتفاقا برگزار شد خیلی جالب بود. این مردم، حتی نمیدونستن چه کار وحشتناکی کردن. می گفتن: جرم؟ مگه ما چه کار کردیم؟ _اونا متعجب بودن. چون فکر کرده بودن با این کار دارن به سرزمین شون، دارن به میهن شون، فرانسه، خدمت میکنن! از آنای بیچاره هم که همیشه عاشق آلن بود و آلن جلوی چشماش تیکه تیکه شد و پر پر شد، نگم اصلا که قلبم براش تیکه پارهست. ⚠️اسپویل اینجا تموم میشه. و در نهایت، خوشحالم که این کتاب رو خوندم. بهم نشون داد انسانها در اینجور شرایط چهقدر میتونن وحشی و کور باشن، چه قدر میتونن کم عقل باشن. چه جنایتی میتونن به همنوع خودشون بکنن! به راستی که ما اشرف مخلوقاتیم؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.