یادداشت کارمند هفتم کافه پرنس
5 روز پیش

خوب مثل مرده ها. خوب مثل دختری مرده اما متحرک. واقعا نمی دونم از کجا شروع کنم. این کتاب در واقع آخرین جلد از مجموعه راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب بود. و باید بگم که هالی جکسون حسابی ترکوند. مطمئنم هرکسی که این مجموعه رو خونده، این داستان و ماجراهای لیتل کیلتون تا ابد تو ذهنش خواهد موند. هالی جکسون از اون نویسندههاست که وقتی کتاباش رو میخونی آخر با خودت میگی: بابا ایول! دست خوش! تو جلد اول پروندهی قتل اندی بل و سال سینگ رو بررسی کردیم و کلی فراز و نشیب رو طی کردیم تا به جواب هایی رسیدیم. تو جلد دوم، جیمی رینالدز گم شد و با هم دنبالش گشتیم و باز هم به یه سری جواب ها رسیدیم و خیلی چیز ها برامون روشن شد! ماجراهایی پر از نقاط خاکستری. تو جلد سوم، همهی ما مثل پیپ دنبال ماجرایی بودیم که دو طرف داشته باشه. سیاه و سفید. بدون هیچ شک و تردیدی. دنبال نقاط خاکستری نبودیم. همونطور که پیپ نبود. میتونم بگم کتاب سوم هیجانی ترین کتاب بود. چون اتفاقای جلد اول و دوم، ما رو تو جلد سوم ول نکردن. همهشون پله هایی رو برامون ساختن تا ما ازشون بالا بریم و به جواب های اصلی برسیم. اندی و سال، بچه برانزویک، بکا بل و نات دا سیلوا. و همهی شخصیت های دیگه این داستان رو ساختن. پیپ فقط کارآگاهی نبود که همهی این ها رو حل کنه. خودش ماجرای اصلی بود. احساساتش اونقدر خوب نوشته شده بود که میتونست قلبت رو بیاره تو دهنت و کاری کنه به اندازه خودش استرس و ترس رو به دوش بکشی. این نکتهی قابل تحسینیه. و همچنین راوی. راوی به نظر من به اندازهی پیپ شخصیت اصلی بود. دلیل اصلی زنده موندن پیپ، راوی بود. مگه نه؟ اگه راوی نبود، شاید پیپ ای هم نبود. شاید پروندهها بسته نمیشد. شایدم اگه میشد، حقیقت دو راز چشم همه، پنهان میشد و هیچکس پیداش نمیکرد. با این که بهمون ثابت شد عدالت همیشه روی خط حقیقت جلو نمیره، اما گاهی ما باید تلاش کنیم جلو ببریمش و عدالت رو اجرا کنیم. حتی اگه بقیه کاری نکنن. حتی اگه کسایی که باید عدالت رو اجرا کنن، نکنن، ما باید دست به کار بشیم. این رو از چارلی گرین یاد گرفتم و به نظرم همهمون باید بدونیمش. یکی از درس های دیگهای که یاد گرفتم این بود که ما میتونیم با یه باریکهی نور، یه خورشید بسازیم و حفظش کنیم. شاید احتمال موفق شدنمون کم باشه. شاید کمتر از یک درصد باشه. اما به قول راوی: شاید همین کافی باشه! ⚠️ از اینجا به پایین اسپویل داره. تا جایی که دوباره اموجی علامت تعجب بگذارم اسپویل ادامه داره. و اما قافل نشیم از ن.ج، و مکس هیستینگز. اول از همه. کدومشون مقصر همهی این ماجرا ها هستن؟ خب. دقیقا باید بگیم هردوشون. خیلی غیر مستقیم با هم دست رو دست گذاشتن تا همه چیز رو خراب کنن و زندگی کلی آدم رو نابود کنن. مکس هیستینگز: یه بیمار روانی بود که ما نمی دونیم این خصوصیات بدش واسه تربیت اشتباهشه یا از اول اشتباهی متولد شده، اما همونجور که پیپ گفت، مهم نیست. به هر حال متجاوزه و سزاوار رنجه. تو کتاب به این نکته اشاره شد که با پول میشه روی همه چیز یه پارچهی سیاه کشید و حقیقت رو پنهان کرد. ولی فهمیدم همیشه لازم حقیقت لازم نیست تا فرد گناهکار دستگیر بشه. تا تاوان کار هاش رو پس بده. وقتشه که خودمون دست به کار بشیم و بندازیمش تو هچل. و من از راوی و پیپ ممنونم که این کار رو کردن. حرف دیگهای راجع به مکس ندارم. فقط میتونم بگم میتونه به جهنم، یا به زندان و هرچی که اسمش رو میذاره. جیسون بل: این آقا حتی از مکس هم دیوانه تر بود! فردی که دختر های جوون رو میکشت چون دیدن این که اونها هم عین آدمهای عادی زندگی میکنن و ساکت یه جا نمیشینن، اذیتش میکرد! و اینجوری جون کلی دختر رو گرفت. زندگیشون رو نابود کرد. شاید حتی از مکس هم مقصر تر باشه تو کشته شدن اندی، سال و استنلی و همهی کسایی که کشته شدن. اگر جیسون قاتل نچ نبود و اندی اونقدر ازش نترسیده بود، شاید اندی اون شبی که کشته شد، بکا رو دلداری میداد و هیچوقت تو استفراغ خودش خفه نمیشد. ولی شاید همهی این ها لازم بود تا عدالت برقرار بشه. شاید لازمه جون یه کسایی گرفته بشه و فدا بشن. لازم بود تا جیسون همون ن.چ باشه تا مکس دستگیر بشه. تا خودش تاوان همهی کار هاش رو پس بده. کم کمش، دختراش رو کلی تو فشار روحی روانی گذاشت. ⚠️اسپویل اینجا تموم میشه. و درباره راوی و پیپ: به نظرم یکی از بهترین کاپل های کتابی بودن. جوری که تو شرایط سخت کنار هم بودن اصلا.😭✨️ خیلی ناز بودن. واقعا نیاز داشتم عاشقانهها و فداکاری های نازشون رو ببینم. صفحه آخر کتاب عمیقا قلبم رو لمس کرد. نمی دونم دلم میخواد گریه کنم یا لبخند بزنم. اما تو کتابم یه متنی نوشتم: ما هیچوقت نخواهیم فهمید اینجا پیپ به راوی چی گفت. اما خوشحالم که دورهی کوتاهی از زندگیم رو باهاشون همراه شدم. میدونم برگشتن پیش هم، دوباره دست همو گرفتن و همو کلی بغل و بوس کردن. میدونم راوی کلی لقب دیگه به پیپ داده. می دونم دیگه هیچی نمیتونه جلوشون رو بگیره. حالا اونا به زندگی عادی برگشتن. پیپ خوشحاله و پیش دوستاشه با پدر و مادرش میخنده و با جاش بازی میکنه. همه چیز درست شده و مکس هم تاوان کارهاش رو پس داده. راوی و پیپ موفق شدن. زنده باد تیم راوی و پیپ. 1404/6/19
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.