یادداشت یک کاربر NULL

دیشب ساعت
        دیشب ساعت ۸ شروعش کردم ، ساعت ۹ یه توقف و بعدش موقع خواب نشستم خوندمش.  امروز از ۱۲ _۱ شروع به خوندنش کردم و ساعت ۶ تموم شد.
داستان ساده و در عین حال جالبی داشت . تنها مشکلی که داشتم اسم فرقه ها بود و اینکه نمیدونستم هرکدوم دقیقا چه وظیفه ای دارن.
داستان درمورد دختری به نام الینا ست که همراه گروهی مجبور به گذر از میان ستر سایه میشه که هیولا های عجیبی داره . اون برای محافظت از دوستش خودش رو سپرش میکنه و بعد اون رو به عنوان یه خورشید خوان معرفی میکنن که میتونه ستر سایه رو با کمک دارکلینگ (تارین) از بین ببره...
 وقتی برای مَل ترسید  منم ترسیدم ، هروقت که الینا عاشق دارکلینگ (تارین) شد منم به جذابیتش پی بردم ، هروقت فکر کرد مَل فراموشش کرده منم همین فکر و حس رو داشتم . وقتی به دارکلینگ حس نفرت پیدا کرد ، منم ازش متنفر بودم  و در ازاش عشق حقیقی مل رو حس کردم . 
یه جورایی نویسنده یه کاری کرده بود که هر حسی شخصیت داستان به یه نفر داشت تو هم همون حس رو پیدا کنی . 
کتاب عالی بود و خوشحالم که الینا و مل کنار همن♥️😍
پ.ن: اولین کتابی بود که از باژ میخوندم و ترجمه ش عالی و خب از لحاظ سانسور هم خوب بود
      
117

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.