هیون داستان افرادیه که هیچوقت نتونستن گذشته رو رها کنن، کسایی که هیچوقت به جایی واقعا احساس تعلق نکردن. تراویس داستان کساییه که هیچوقت احساس نکردن چیزی کمال و تمام به اون‌ها تعلق داره، هیچوقت انتخاب اول کسی نبودن. وقتی این دو نفر در شرایط نه چندان خوشایندی همدیگه رو ملاقات میکنن به تدریج به هم نزدیک میشن، لایه‌های وجود همدیگه کشف میکنن و عشق می‌ورزن. دقیقا مثلا صدای آرچر، تراویس رو هم دوست داشتم و به عنوان یکی از قشنگ‌ترین‌ها به همه معرفیش می‌کنم.
      

        از بهترین عاشقانه‌هایی هست که می‌تونید بخونید. من با این کتاب زندگی کردم، با دردهاشون گریه کردم و با خنده‌هاشون خندیدم. کارکترپردازی، سیر داستان، دیالوگ‌ها و همه چیز واقعا فوق‌العاده بود، همه چیز به اندازه بود. شخصیت‌ها کلیشه‌ای و تکراری نبودن و این موضوع، این کتاب رو بیشتر برای من خاص می‌کنه. عاشقانه‌ای متفاوت، عشق بین دختری که بعد از مرگ پدرش و اتفاقات اون شب نتونست به زندگی قبلی برگرده و به دنبال فرار از گذشته‌ست و پسری که طی حادثه‌ای صداش رو از دست داده و از اجتماع طرد شده و جدا افتاده. این کتاب قلب من رو لمس کرد. بخونید، پشیمون نمی‌شید.
      

        حتما خیلیامون بعد از پایان داستان سه ملکه دلمون براشون تنگ شده یا موقع خوندن دوست داشتیم بیشتر از گذشته بدونیم، گذشته‌ای که در اون سه خواهر هنوز مجبور نبودن با هم مبارزه کنن، گذشته‌ای که هنوز هم رو به یاد داشتن و به تازگی از هم جدا شده بودن. بخش اول این کتاب دقیقا همون داستان‌ها رو روایت میکنه، روزی که ملکه‌ها از هم جدا شدن و روزها و سال‌های بعد از اون.
ملکه السابت رو همه‌مون میشناسیم، همون ملکه پیشگویی که میگن دیوانه شد و دست به قتل سه تا از خاندان‌ها زد ولی تاریخ همیشه دست نخورده به نسل‌های بعد منتقل نمیشه. در بخش دوم کتاب داستان ملکه السابت رو می‌خونیم، ملکه‌ای که نه تنها دیوانه نبود بلکه به عزیزانش عشق می‌ورزید. پس آیا داستانی که برای ما روایت شده بود واقعی بود؟ حالا وقتشه که بفهمیم، وقتشه که راجع به این ملکه پیشگو بخونیم و ببینیم که پانصد سال پیش واقعا چه اتفاقی افتاده.
شاید فکر کنید این فقط یه جلد فرعیه، احتمالا محتواش اونقدرها ارزش نداره ولی حتی همین جلد فرعی هم درست مثل مجموعه اصلی قراره احساساتتون رو به بازی بگیره. عاشقشم.