مهرناز بهروش

مهرناز بهروش

@Mehrnaz87

80 دنبال شده

44 دنبال کننده

                مترجم زبان انگلیسی
فعال در حوزه‌ی تولید محتوا
              
mag.30book.com

یادداشت‌ها

        یه کتاب معمایی طولانی اما بسیار جذاب و خوش‌خوان که معماش صفحه به صفحه شما رو کنجکاوتر می‌کنه و پُر از شخصیت‌های جالب و دیالوگ‌های دوست داشتنی‌ایه. نویسنده کمی هم عناصر ماوراالطبیعه به داستان اضافه کرده که همین خیلی کتاب رو واسه من جذاب‌تر کرد.
خلاصه داستان:
میدان هملاک یه محله‌ی آروم و ساکته که تمام ساکنین اون هم رو میشناسن و بهم اعتماد دارن. این محله در حاشیه‌ی جنگل قرار داره و با موسسه‌ی هاثورن کمی فاصله داره، موسسه‌ای که ورود بهش ممنوعه، ملک خصوصیه. داستان از گم شدن پسر بچه‌ای ده ساله به نام بیلی شروع میشه. بیلی و ایتن توی حیاط پشتی خونه‌ی ایتن و توی چادر خوابیدن و صبح بیلی توی چادر نیست. چادر از یک طرف شکافته شده ولی نه ایتن و نه هیچکدوم از افراد محل صدایی نشنیدن و حالا بیلی آب شده و رفته توی زمین. ۳۰ سال از گم شدن بیلی میگذره و هیچکس هنوز نمیدونه چه بلایی سرش اومده تا این‌که ایتن بعد سال‌ها برمیگرده به خونه‌ی والدینش تا مدتی رو اونجا سپری کنه و اتفاقاتی باورنکردنی براش میفته که شاید بالاخره کمکش کنه بفهمه سی سال پیش چه بلایی سر صمیمی‌ترین دوستش اومده!
      

13

        باید بگم برای یه کتاب معمایی و جنایی زیادی طولانی بود و یک جاهایی کمی اضافی بود. داستان از دیدگاه چند شخصیت و دو زمان روایت میشه، ۱۱ سال قبل و زمان حال.
ماجرا مربوط به گم شدن یه زن و دخترش میشه. داستان از جایی شروع میشه که دختری توی زیرزمین زندانی‌ایه و ظاهرا پس از سال‌ها موفق میشه از اونجا فرار کنه. اون خودش رو دلیلا معرفی می‌کنه، یعنی همون دختر گمشده که همه ۱۱ ساله دنبالش میگردن. اما هیچ خاطره‌ای نداره و نمیدونه چه اتفاقی دقیقا برای خودش و مادرش افتاده.
طولانی بودن داستان باعث می‌شد با شخصیت‌ها بهتر و راحت‌تر ارتباط برقرار کنی. حس تعلیق داستان خیلی خیلی بالاست و امکان حدس زدن آخر تقریبا غیرممکنه.
من از این داستان فهمیدم که توی زندگی نباید همیشه زیادی ساده و صادق باشی‌.
فهمیدم که باید همیشه نسبت به همسرت ساپورتیو باشی تا مجبور نباشه برای استقلالش بهت دروغ بگه چون بی‌اطلاعی جاش از وضعیت همسرش مریدت بود که  گم شدن زن و دخترش رو به شدت پیچیده کرد.
مهم‌تر از همه این داستان بهم یاد داد که به نزدیک‌ترین آدم زندگیمم نباید اعتماد کنم و اگر هر اتفاقی میفته در لحظه به ترسم غلبه کنم و کار درست رو انجام بدم.
اگر داستان با حال‌وهوای تعلیق و معمایی دوست دارید، حتما بخونیدش.
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.