شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
مینا

مینا

2 روز پیش

        من سریال/کتاب صوتی این داستانو از تو طاقچه بی‌نهایت گوش کردم و بی‌نظیر بود! با اینکه بیشتر داستان تو تابستون می‌گذره ولی حالو هوای کتاب کاملاً پاییزیه و بشدت توصیه میشه تا وقت هست تو همین فصل بخونینش.

راجع به باقی ترجمه‌ها نمی‌دونم ولی مال خانم محسنی که خیلی خوب بود.

توصیفات کتاب اونقدر قشنگ و واضحه که حتی منم که معمولا خیلی نمی‌تونم توصیفات کتابا رو تو ذهنم تجسم کنم، درکشون کردم و جنگل، دریا، صخره‌ها، قصر ماندرلی و باقی فضاهای داستان، تو ذهنم به همون شکلی که نویسنده توصیف کرده بود نقش می‌بست و خودم رو هم متعجب می‌کرد.

از نظر بعضیا ریتم اوایل کتاب کنده، ولی به نظر من کاملاً مناسب بود و من هیچوقت حتی پنج دقیقه هم حوصله‌م سر نرفت و نخواستم بزنم جلو. شاید این تأثیر کتاب صوتیِ محشرش بوده باشه و شاید اگه نسخه‌ی متنیشو می‌خوندم برای منم جاهایی خسته‌کننده میشد، ولی فی‌الواقع هیچ شکایتی از ریتم و روند داستان ندارم و خیلی هم خوب بود! اغلب وقتی مجبور می‌شدم صوتو قطع کنم تا بخوابم یا به کارام برسم بی‌قرار می‌شدمو هیجان بَرم می‌داشت که بعدش قراره چی بشه و مدت‌ها تو فکر و خیال داستان و شخصیتا فرو می‌رفتم.

یه جالبی داستان تو این بود که هر وقت راوی یه چیزی می‌گفت و من با خودم منطقی فکر می‌کردم که «خب چرا فلان کارو نکردن/ فلان چیزو نگفتن؟» راوی بلافاصله می‌زد رو دست من و تو جمله‌ی بعدی می‌گفت «به این دلیل که...» و خیلی خوشم میومد نویسنده سیستم ذهنیش مثل خودم کار می‌کنه و جایی برای ایراد گرفتن از منطق داستان و یا اعمال شخصیتا باقی نمی‌ذاره! :)))

جوری که راوی از احساساتش حرف می‌زد، به‌شدت به عنوان یک زن قابل درک و همذات‌پنداری بود و من شاید بخشی از خودمو درون اون می‌دیدم. جوری که زن بالغی به دوران نوجوونی و خامی خودش نگاه می‌کنه و میگه «اون موقع پرت بودم، ولی الان می‌دونم که...» خیلی خیلی قابل درک بود.

خلاصه که داستان هیجان‌آور و جالبی بود و خوندنش روحمو تو این روزا و شبای پاییزی شاد کرد.

پی‌نوشت: هیچوقت اسم راوی داستان معلوم نشد!
پی‌نوشت2: دو موریه ساختمون ماندرلی رو از یه ساختمون واقعی به اسم مِنابیلی در کورن‌وِل الهام گرفته که خودش چند سالی رو در اون زندگی کرده.

*هشدار اسپویل*
پی‌نوشت3: به آتیش کشیدن خونه توسط دان‌ورس زیادی قابل پیش‌بینی بود. ولی خب اشکال نداره :))
پی‌نوشت4: ولی دان‌ورس عجب دیوونه‌ای بود ها! ازون دیوونه‌تر راوی بود که نزیک بود دان‌ورس از پنجره پرتش کنه پایین، و یکم بعدش انگار هیچی نشده داشت با منوی غذای پیشنهادی دان‌ورس موافقت می‌کرد! اصن گرخیدم تو اون صحنه!
پی‌نوشت5: لعنتی! منم کامل با ماکسیم موافقم که ربکا از قصد اون حرفا رو بهش زد تا تحریکش کنه و اون بکشتش تا از شر بیماریش خلاص شه! کاملاً نقشه‌ش بود. ربکا جزو معدود آدمای دنیا بود که ترجیح میدن در اوج بمیرن (یاد یان ووشی افتادم). بعلاوه، به گفته‌ی دان‌ورس، ربکا از هیچی نمی‌ترسید بجز پیری، درد و بیماری. بنظرم حکم خودکشی دادگاه، کم از واقعیت نداشت. فقط اینکه منم گول خورده بودم و تا لحظه‌ی آخر فکر می‌کردم ربکا باردار بوده، نگو سرطان داشته! دو موریه غافلگیرم کرد!
پی‌نوشت6: انقد دلم برای راوی وقتی با ذوق با اون پیرهن سفید بالماسکه‌ش اومد پایین و ماکسیم دعواش کرد، سوخت که نگو! :((
پی‌نوشت۷: راستی چرا کسی متوجه سوراخ گلوله‌ تو جسد ربکا نشد؟
      

14

نوید نظری

نوید نظری

2 روز پیش

        بازسازی تاریخیِ وجدان و ایمان با تکیه بر وجدان تاریخی
۱. نویسنده‌ای در میانه‌ خدا و شیطان
میخائیل بولگاکف از تبار نویسندگانی است که ادبیات روسیه را عرصه‌ گفت‌وگوی میان خدا و انسان ساخته است. اگر داستایوفسکی در تاریکی روان گناه به جست‌وجوی ایمان رفت و تولستوی بر نیکی اخلاقی پای فشرد، بولگاکف سرنوشت انسانِ بی‌خدا را نوشت؛ انسانی که میان سکوت قدرتمند خدا و هیاهوی خالی سایر قدرت‌هاست. او در زمانه خاموشی ایمان و ایدئولوژی پرهیاهوی شوروی زیست و در این میانه، مرشد و مارگریتا را آفرید؛ رمانی که با زبانی طعنه‌آمیز، نیمه‌فانتزی و واقع‌گرایی جادوگرانه و شاعرانه از حقیقت خدا در دل انکار سخن می‌گوید.

۲. روایت قدرت شر، اثبات نشانه‌های خداوند خیر
بولگاکف در جهانی نوشت که وجود خدا انکار شده بود، اما او با ظرافتی وارونه از اثبات نقیض خدا، وجود او را آشکار کرد. اگر شیطان زنده است و او قدرت پیاده‌سازی قواعد خویش را در جهان دارد، پس جهان هنوز بر محور ماوراء می‌چرخد. ولند، شیطانِ جنتلمنِ فلسفه‌دان، گواه حضور غایب الهی است؛ در جهانی که خدا خاموش است، شر با نمایش قدرت‌هایی ماورای اختیار انسانی، ناگزیر به خدمت عدالت درمی‌آید. بولگاکف از دل این پارادوکس، رمانی ساخت که نه در ستایش ایمان، بلکه در جست‌وجوی امکان ایمان در زمانه‌ بی‌خدایی است.

۳. دو جهان، یک حقیقت
مرشد و مارگریتا دو جهان را در هم می‌تند: اورشلیمِ باستان و مسکوی شوروی. در اورشلیم، پیلاطس در برابر عیسی می‌ایستد و از ترس قدرت، حکم به مرگ او می‌دهد. در مسکو، برلیوز، روشنفکر و رئیس انجمن نویسندگان، همان نقش را تکرار می‌کند؛ انسانی که حقیقت را می‌داند اما برای حفظ جایگاهش انکارش می‌کند. بولگاکف نشان می‌دهد تاریخ انسان، تکرار همان لحظه‌ داوری است که در آن حقیقت قربانی منفعت می‌شود. مرشد، نویسنده‌ای منزوی، رمان پیلاطس را می‌نویسد و خودش در برابر نظامی که از حقیقت می‌ترسد، به دیوانگی متهم می‌شود. آن‌چه از سر ترس و سودجویی در درازنای سده‌ها،‌ گردن پیلاطس را می‌فشارد، کمندی شده است که مرشد این رمان (پیلاطس بولگاکف) را به بند دیوانگی و زندان می‌کشاند.
در کنار او، ایوان بزدومنی، شاعر جوان و شاهد مرگ برلیوز، از شور ایدئولوژیک به نوعی بیداری می‌رسد. او در بیمارستان روانی با مرشد دیدار می‌کند و درمی‌یابد جنونی که به او نسبت داده‌اند شاه‌راه رهایی از پرت‌گاه دروغ و انکار است. این پیوند میان مرشد و شاعر، همان پیوند میان ایمان و آگاهی است؛ گفت‌وگویی که در دل تاریخ تکرار می‌شود؛ از اورشلیم تا مسکو، از پیلاطس تا ایوان.

۴. الهیات وارونه و جنگ و گریز نیکی و بدی
رمان به شدت با مسیحیت درگیر است و در برابر بی‌خدایی افراطی شوروی موضع می‌گیرد. ولند، شیطان، در هیئت داوری ظاهر می‌شود که ایمان را می‌سنجد. او با پیش‌گویی‌ها و رخدادهای شگفت، وجود خدا و شیطان را هم‌زمان اثبات می‌کند. روح اصلی اثر، جدایی‌ناپذیری نیک و بد است؛ همان‌گونه که سایه خود را به امداد نور وامی‌شناساند. اما در شکلی عمیق‌تر و تراژیک‌تر. در این جهان، شر در درون انسان‌هاست و راه نجات نه در پرهیز از آن، بلکه در شناخت و پذیرش آن نهفته است. بولگاکف از دل اسطوره‌ی فاوست گوته و الهیات مسیحی، ایمانی تازه می‌سازد؛ ایمانی که از دل شک زاده می‌شود.

۵. گفت‌وگوهای درونی: رنج داوری انسان
درون‌نگری شخصیت‌ها قلب رمان است. پیلاطس از گناه و بزدلی خویش رنج می‌برد و بارها در ذهنش گفت‌وگوی ناتمام با عیسی ناصری را تکرار می‌کند. مرشد در خلوت درمانگاه از طردشدگی و فراموشی سخن می‌گوید و گویی با انکار نام خویش، از قید داوری دیگران رها می‌شود. ایوان نیز از شور و هیجان به سکوت و تفکر می‌رسد؛ در پنهان او نوعی غسل تعمید رخ می‌دهد؛ تطهیر ذهن از خشم و درماندگی آن، و تولد دوباره‌ اندیشه.

۶. عشق، آخرین صورت ایمان
در میانه‌ این جهانِ سرد، تنها عشق است که معنای نجات را بازمی‌یابد. مارگریتا، زنی از میان مردم، برای بازگرداندن مرشد به زندگی، با شیطان پیمان می‌بندد. اما این پیمان نه سقوط، که صعود است؛ گذر از دوزخ برای نجات حقیقت. عشق در نگاه بولگاکف، برگردان و چهره‌ انسانی ایمان است؛ همان نیرویی که حتی شیطان در برابرش تسلیم می‌شود. مارگریتا در ضیافت تاریک ولند، به فرشته‌ای زمینی بدل می‌شود که گناهکاران را می‌بخشد و از رحمت چهره‌ای زنانه می‌سازد.

۷. ایمان خاموش، انسان باقی
هر شخصیت در این اثر با نوعی قمار هستی روبه‌روست: پیلاطس با ترس، مرشد با حقیقت، مارگریتا با عشق، ایوان با عقل، و حتی ولند با عدالت. بولگاکف در این قمارها سرنوشت انسان مدرن را ترسیم می‌کند؛ انسانی که خدا را از دست داده، اما هنوز با ایمان خود چانه می‌زند. در جهانی که ایمان به خدا جرم است، باور به حقیقت، آخرین شکل ایمان می‌شود. در پایان، مرشد و مارگریتا نه به بهشت می‌روند و نه به دوزخ؛ به «آرامش» می‌رسند، جایی میان سکوت و نور، جایی که داوری پایان می‌یابد.
مرشد و مارگریتا بازسازی تاریخی ایمان و حقیقت در عصری است که هر دو را فراموش کرده است. بولگاکف با کنار هم نهادن اورشلیم و مسکو، نشان می‌دهد نیکی در همیشه تاریخ و همه جهان در پدیداری‌ای درخشنده است، فقط نامش تغییر می‌کند. مرشد همان نویسنده است، و رمان پیلاطس همان تلاش ابدی برای نوشتن حقیقت در جهانی بی‌صدا.
در پایان، تنها یک جمله در تاریکی می‌درخشد: «دست‌نوشته‌ها نمی‌سوزند.» نه کاغذها، که اندیشه‌ی انسان نیز در آتش نمی‌سوزد. بولگاکف در زمانی که ایمان جرم بود، با ادبیات خود شهادت داد که حتی اگر خدا خاموش باشد، هنوز در درون انسان چیزی باقی است که به جای او سخن می‌گوید — نوری که نه از آسمان، بلکه از درون انسان برمی‌خیزد. وجدان پیامبر درون است. گواه عقل، فانوس حقیقت، راهنمای الوهیت. رستگاری در این زمانه که شاید شنیدن صدای خداوند، دیوانگی و جرم قلمداد می‌شود، گوش فراسپردن به ندای بی‌نوای وجدانی درونی است.
      

22

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست های پیشنهادی
هرمس

هرمس

5 روز پیش

مترجم گرم زبان سرزمین سرد

به مناسبت ایام: ۲۲ مهر و زادروز آبتین گلکار

88

< Sahar >

< Sahar >

5 روز پیش

راهنمای جامع جورج آر آر مارتین خوانی🐉🩸.

کتاب‌های مارتین رو به چه ترتیبی بخونیم که خط زمانی رعایت بشه؟

64

نوید نظری

نوید نظری

6 روز پیش

اعجاز ایجاز در هنر پارسی

حکایت آغازین متن از «لطایف‌الطوایف» عبید زاکانی به عنوان یکی از کوتاه‌ترین و زیبا‌ترین داستان‌های فارسی که در چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی نیز آمده است. سه جمله؛ بی‌هیچ پردازشی! در طنازی محض! تلخ و شیرین! حکمت و ایهام! شاید راز ماندگاری هنر ایرانی در همین باشد که اندک می‌گوید و بسیار می‌نماید؛ جهان را در واژه‌ای، طرحی یا گرهی می‌فشارد تا معنا آزاد شود. ما شرقیان عالم معنا را در فشردگی می‌بینیم و غربیان در گستردگی.

56

بهخوان

بهخوان

5 روز پیش

از مسیری که می‌سازیم

سه سال پیش با یک چالش روبه‌رو شدیم؛ چالشی که بعدها به یکی از بهترین تجربه‌های بهخوان تبدیل شد.

308

مالیس

مالیس

7 روز پیش

سیارهٔ ادبیات

اهل کدام بخش از سیاره هستی؟

115

دریا

دریا

7 روز پیش

اگر ساعت‌ها می‌ایستادند...

از دویدن دنبال عقربه‌ها خسته شده‌ام.

60

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

56

سجاد علی پور

سجاد علی پور

1404/7/18 - 13:48

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

81

Marnie

Marnie

1404/7/18 - 01:21

میان صفحات، من!

میان صفحات گم می‌شوم… جایی که سکوت حرف می‌زند و من فقط خودم را می‌بینم.

136

«هر صفحه، یک پله بالاتر…» 📖

«گاهی فقط کافی‌ست یک صفحه بخوانی، تا دنیایت یک پله روشن‌تر شود...» 💫

103

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.