معرفی کتاب دختران مطرود اثر سایمون سنت جیمز مترجم بهاره شریفی

دختران مطرود

دختران مطرود

سایمون سنت جیمز و 1 نفر دیگر
3.7
9 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

6

ناشر
سنگ
شابک
9786229582725
تعداد صفحات
412
تاریخ انتشار
1398/8/19

توضیحات

        «دختران مطرود» داستانی پرتعلیق درباره ی زندگی عجیب دخترانی است که هیچ کس آن ها را نمی خواهد. بچه های نامشروع، دختران مشکل ساز و حتی آن هایی که بیش از اندازه باهوشند...«فیونا شریدان»، روزنامه نگاری است که نمی تواند از فکر کردن به حوادث مربوط به مرگ خواهرش دست بکشد. بیست سال پیش، جسد خواهر او را نزدیک ساختمان مخروبه ای به نام آیدلوایلد هال پیدا کرده اند و با این که دوست پسرش به عنوان قاتل دستگیر و متهم شده است، فیونا معتقد است چیزی درباره ی مرگ خواهرش درست نیست. او وقتی می فهمد آیدلوایلد هال درحال بازسازی است، تصمیم می گیرد داستانی درباره ی آن بنویسد... و این آغاز کشف رازهایی درباره ی این ساختمان است. رازهایی که ریشه در گذشته دارند و به شکل غافلگیرکننده ای به مرگ خواهر فیونا پیوند خورده اند.
      

یادداشت‌ها

Soli

Soli

1404/4/14

          _سی‌سی سرش را از رادیواش بالا آورد و سرزنش‌آمیز گفت: "هیس، هیولا وجود نداره."
چند لحظه همه‌شان ساکت شدند، هیچ‌کدامشان باور نداشتند، حتی خود سی‌سی.
از متن کتاب

حالا این، خانم‌ها و آقایان، چیزیه که بهش می‌گم یه کتاب درست و حسابی!
داشتم فکر می‌کردم این اواخر، چه کتابی تونسته من رو مجبور کنه در حالی که دارم بیهوش می‌شم نخوابم و جوابی برای سوال خودم نداشتم. که برای من عجیبه، به شرطی که متداول‌ترین مطالعه‌م توی این روزهای اخیر کتاب دینی نبوده باشه.

داستان در دو زمان متفاوت و یک مکان واحد روایت می‌شه، ورمونت، سال‌های ۱۹۵۰ و ۲۰۱۴.
سال ۱۹۵۰.
مدرسه‌ی شبانه‌روزی‌ای به اسم آیدل‌والد که دخترایی که هیچ‌کس نمی‌خوادشون به اونجا فرستاده می‌شن. دخترای خشن، دخترای فراری، بچه‌های نامشروع، دخترایی که مشکلات هرچند خفیف روانی دارن و مایه خجالت خانواده‌هاشون هستن. و خب این مدرسه جای خیلی ترسناک و بیخودیه. کلاسای به‌دردنخور، معلمای به‌دردنخورتر، حتی دکور مدرسه و لباسای فرم و کتاب‌ها و خلاصه هیچ‌چیزی از زمان تاسیس مدرسه تو سال ۱۹۱۷ تغییر نکرده.
یادمه ابتدایی که بودم، موتورخونه پشت مدرسه بود. به خاطر صداش همه می‌ترسیدن برن طرفش. می‌گفتن اونجا یه جن هست که یه بچه بغلشه و وقتی ببینی‌ش بچه رو می‌ندازه زمین و غیب می‌شه. بماند که یه روز که درش باز بود دست یکی دو تا از دوستام رو کشیدم و بردمشون اون تو تا بهشون ثابت کنم همچین داستان احمقانه‌ای واقعیت نداره.
حالا گویا از این افسانه‌ها همه‌جا پیدا می‌شه.
توی آیدل‌والد، می‌گن روح دختری به اسم مری هاند سال‌هاست که اونجا پرسه می‌زنه. و می‌گن که بچه‌ش زیر باغچه مدرسه دفن شده.
داستان تو این بخش ۴ تا راوی داره که باهم دوستن و توی این مدرسه درس می‌خونن.
سال ۲۰۱۴.
دختری به اسم فیونا (در واقع ۳۷ سالشه، ولی خب من بهش می‌گم دختر) که بیست سال پیش، خواهر بزرگترش به قتل رسیده و جنازه‌ش رو وسط حیاط آیدل‌والد پیدا کرده‌ن. قاتلش توی زندانه، هرچند که هیچ‌وقت واقعا به جرمش اعتراف نکرده. و حالا بعد از ۲۰ سال، یه نفر ملک مدرسه رو خریده و می‌خواد بازسازی‌ش کنه. اما سوالی که فیونا نمی‌تونه جوابش رو پیدا کنه، اینه که چرا کسی باید این‌همه پول رو صرف پروژه‌ای بکنه که هر بچه‌ای هم می‌فهمه کوچک‌ترین سودی نداره.
خلاصه‌ی خیلی طولانی‌ای شد.
من خیلی ازش خوشم اومد!
یه سری چیزا کمی بی‌مقدمه وارد داستان شدن، اون اول اول هم نتونست کامل جذبم کنه. هرچند که بعد از چند فصل این حالت کاملا از بین رفت. نمی‌دونم شاید ایرادهای دیگه‌ای هم بشه بهش وارد کرد. (حس می‌کنم فقط یه ایرادهایی نوشتم که بگم بی‌نقص نبوده. :/ خب مشخصه که باید یه کم از کتاب رو بخونی تا به ادامه‌ش جذب بشی!)
اما من واقعا ازش لذت بردم. 
مخصوصا با شخصیت‌های دخترا تو سال ۱۹۵۰ احساس نزدیکی بیشتری کردم، که خب قاعدتا با توجه به سن نزدیکمون طبیعی هم هست.
داستان یه جوری کشش داشت که واقعا نتونستم خودم رو راضی کنم که بذارمش کنار. موقع پایان هم مثل یه داستان پلیسی/کارآگاهی خوب (از ژانرهای به شدت موردعلاقه‌مه اما آخر هم اسمش رو یاد نگرفتم) گره‌ها دونه دونه باز می‌شدن و واقعا هم قابل پیش‌بینی نبودن. یه چاشنی ماوراءالطبیعه هم داشت که واقعا... بابا تشویق کنید این کتاب رو! باور کنید لیاقتش رو داره.
ترجمه‌ش هم خوب بود. معلوم بود که مترجم می‌دونه داره چه کار می‌کنه. حدس می‌زنم یه جاهایی نیمچه سانسوری هم بوده باشه، ولی مطمئن نیستم و فقط و فقط در حد حدسه. اگر هم بوده درست و حسابی بوده و اصلا تو ذوق نمی‌زد. 
خلاصه که، واقعا ارزش وقتی که براش گذاشتم رو داشت.
و از این به بعد به دیگران هم پیشنهادش خواهم کرد. :/
فقط اسم فارسی‌ش خیلی جذاب نبود... شایدم فقط نظر منه. عنوان اصلی، خیلی جالب‌تر بود. ولی هرچی فکر کردم به نتیجه بهتری برای عنوان نرسیدم‌.
        

0

          عجب کتابی! چه داستانی...
چند روز خواب و خوراک رو ازم گرفت! سریع کارهامو تموم می‌کردم بیام سراغش، حقیقتا بی‌نظیر بود.
این نویسنده جنایی نویسه اما این‌که عوامل ماوراالطبیعی رو با داستان‌هاش قاتی کرده، یه جذابیت خاصی به داستان بخشیده بود.
این کتاب داستان دخترانی هستش که توی جامعه پذیرفته نشدن چون در زمان خودشون تابوها رو شکستن و داستان یه خبرنگار کنجکاو که تا پیدا کردن حقیقت دست برنمیداره.
داستان در ورمونت رخ میده و شایعه شده مدرسه شبانه روزی آیدل‌وایلد جن‌زده‌ست. توی این مدرسه دختران دردسرساز یا نامشروع آدم‌های کله‌گنده درس میخونن. داستان میاد به زمان حال و به فیونا میرسه؛ روزنامه‌نگاری که چند سال پیش جسد خواهرش رو توی زمینای این مدرسه که حالا متروکه شده پیدا کردن و قتل رو گردن دوست پسرش انداختن اما فیونا حس میکنه ماجرا فراتر از این‌هاست. وقتی فیونا میفهمه قراره این مدرسه بازسازی بشه، تصمیم میگیره داستانی در موردش بنویسه و به طرز تکان دهنده‌ای متوجه میشه که این بازسازی به اسرار گذشته‌ی این مدرسه مربوطه.
چقدر دلم برای مظلومیت قربانی‌های داستان سوخت! به‌علاوه این‌که نویسنده اشاره‌ای هم به جنایت نازی‌ها توی داستانش کرده و کتاب حقیقتا بی‌نظیر شده. اصلا خوندنش رو از دست ندید، پشیمون نمی‌شید
        

7

        به کتاب سه و نیم ستاره دادم. با این حال به همه علاقه‌مندان به کتاب‌های معمایی، پلیسی، ماجراجویی و ارواح توصیه می‌کنم بخونن.
داستان خوب و پرکششی داره. هیجانش به اندازه‌اس. قلاب‌هایی داره که داستان رو از یکنواختی درمیاره و سعی کرده طرفداران چند ژانر رو کنار هم راضی نگه داره. هر چند که شاید همین موضوع نقطه‌ضعفش هم باشه.

داستان کتاب تو دو خط زمانی پیش میره: سال ۱۹۵۰ و سال ۲۰۱۴. البته یه جاهایی به دهه ۲۰ هم گریزهایی میزنه تا معماهای دو دوره بعدی رو حل کنه. تو این کتاب یه قتل داریم که بعدا میشه دوتا ولی ربطی به هم ندارن و جداگانه حل میشن. یه روح سرگردان داریم که برخلاف تصورم، تا آخر کتاب وجود و حضورش تثبیت میشه و قرار نیست آخرش به این نتیجه برسیم که همه این چیزا وهم و خرافاته. در تایید این رویکرد نویسنده، یکی از شخصیت‌های کتاب میگه: به روح و این چیزا اعتقاد ندارم البته به جز این یکی.

درباره تفاوت رویکردها و واکنش‌های جامعه‌ای غربی نسبت به یکسری تابوها در ادوار مختلف می‌خونیم؛ چه تابوهای اخلاقی و چه تابوهای روانشناختی. و نویسنده دائم می‌خواد بهمون یادآوری کنه اون قدیما اوضاع انقدر خوب نبود و حالا ما خیلی خوشبختیم که روابط خارج از ازدواج آزاده یا بچه نامشروع بودن/داشتن عیب نیست یا خیلی عالیه که مشکلات روحی روانی ناشی از حوادث تلخ به رسمیت شناخته میشه و کسی رو به خاطرش طرد نمی‌کنن.
به نظرم همین که نویسنده از همجنس‌بازی به عنوان یه اتفاق خوب و نیک دوران یاد نکرده باید دستش رو طلا گرفت!

شاید این مروری که نوشتم باعث بشه بگین ارزش خوندن نداره ولی اگه برای سرگرمی می‌خواین بخونین -که این کتاب چیزی جز این مقوله هم نیست- گزینه خوبیه!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5