یادداشت مهرناز بهروش
1404/2/16
عجب کتابی! چه داستانی... چند روز خواب و خوراک رو ازم گرفت! سریع کارهامو تموم میکردم بیام سراغش، حقیقتا بینظیر بود. این نویسنده جنایی نویسه اما اینکه عوامل ماوراالطبیعی رو با داستانهاش قاتی کرده، یه جذابیت خاصی به داستان بخشیده بود. این کتاب داستان دخترانی هستش که توی جامعه پذیرفته نشدن چون در زمان خودشون تابوها رو شکستن و داستان یه خبرنگار کنجکاو که تا پیدا کردن حقیقت دست برنمیداره. داستان در ورمونت رخ میده و شایعه شده مدرسه شبانه روزی آیدلوایلد جنزدهست. توی این مدرسه دختران دردسرساز یا نامشروع آدمهای کلهگنده درس میخونن. داستان میاد به زمان حال و به فیونا میرسه؛ روزنامهنگاری که چند سال پیش جسد خواهرش رو توی زمینای این مدرسه که حالا متروکه شده پیدا کردن و قتل رو گردن دوست پسرش انداختن اما فیونا حس میکنه ماجرا فراتر از اینهاست. وقتی فیونا میفهمه قراره این مدرسه بازسازی بشه، تصمیم میگیره داستانی در موردش بنویسه و به طرز تکان دهندهای متوجه میشه که این بازسازی به اسرار گذشتهی این مدرسه مربوطه. چقدر دلم برای مظلومیت قربانیهای داستان سوخت! بهعلاوه اینکه نویسنده اشارهای هم به جنایت نازیها توی داستانش کرده و کتاب حقیقتا بینظیر شده. اصلا خوندنش رو از دست ندید، پشیمون نمیشید
(0/1000)
مصطفی رفعت
7 روز پیش
0