یادداشت مهرناز بهروش
1404/1/23
یه کتاب معمایی طولانی اما بسیار جذاب و خوشخوان که معماش صفحه به صفحه شما رو کنجکاوتر میکنه و پُر از شخصیتهای جالب و دیالوگهای دوست داشتنیایه. نویسنده کمی هم عناصر ماوراالطبیعه به داستان اضافه کرده که همین خیلی کتاب رو واسه من جذابتر کرد. خلاصه داستان: میدان هملاک یه محلهی آروم و ساکته که تمام ساکنین اون هم رو میشناسن و بهم اعتماد دارن. این محله در حاشیهی جنگل قرار داره و با موسسهی هاثورن کمی فاصله داره، موسسهای که ورود بهش ممنوعه، ملک خصوصیه. داستان از گم شدن پسر بچهای ده ساله به نام بیلی شروع میشه. بیلی و ایتن توی حیاط پشتی خونهی ایتن و توی چادر خوابیدن و صبح بیلی توی چادر نیست. چادر از یک طرف شکافته شده ولی نه ایتن و نه هیچکدوم از افراد محل صدایی نشنیدن و حالا بیلی آب شده و رفته توی زمین. ۳۰ سال از گم شدن بیلی میگذره و هیچکس هنوز نمیدونه چه بلایی سرش اومده تا اینکه ایتن بعد سالها برمیگرده به خونهی والدینش تا مدتی رو اونجا سپری کنه و اتفاقاتی باورنکردنی براش میفته که شاید بالاخره کمکش کنه بفهمه سی سال پیش چه بلایی سر صمیمیترین دوستش اومده!
(0/1000)
مصطفی رفعت
1404/1/23
0