مصطفی رفعت

مصطفی رفعت

@Mostapha

212 دنبال شده

206 دنبال کننده

            روزنامه‌نگار 
مترجم
          
sayeh-news.com

یادداشت‌ها

        «الیزابت تایلور (تِیلور)» این رمان ادبی را در سن 59سالگی (1971) نوشت. او در 1975 از دنیا رفت و در‌این‌فاصله، تنها یک رمانِ دیگر را به کارنامه‌اش افزود؛ Blaming که پس‌ازمرگش منتشر شد. احتمالاً دانستنِ این‌موضوع و البته علم‌به‌اینکه او سال‌های پایانی عمرش، با بیماری سرطان، دست‌وپنجه نرم می‌کرد، می‌تواند مطالعه «خانم پالفری در کلرمانت» را برای مخاطب، به تجربه‌ای متفاوت تبدیل کُنَد؛ او از رنج سه‌گانه «پیری، تنهایی و بیماری» دراین‌رمان صحبت کرده؛ و هربار به‌شیوه‌ای: گاه «عریان و تلخ» و گاه «پوشیده و شیرین». نویسنده؛ هم زبان طنز را بلد است و هم‌اینکه چگونه حقیقت را تویِ صورت مخاطب بکوبد؛ و نهایتاً به چیزی بیش از یک «تلنگر ساده» اشاره دارد. خانم «پالفری» به‌تازگی بیوه شده و به‌قصد اقامتی آرام برای سال‌های باقی‌مانده از عمرش، قدم به هتلی می‌گذارد که ازقضا ساکنینی از جنس خودش نیز آنجا رحل اقامت افکنده‌اند؛ هریک با قصه‌ای و غصه‌ای. داستان، آرام‌آرام جلو می‌رود و هیچ تلاشی برای ایجاد تعلیق یا خلق لحظه‌ای نفس‌گیر یا بیرون‌آوردن خرگوشی از کلاه انجام نمی‌دهد: کُند و یکنواخت به‌مثابه واقعیت روزهای سالمندی (از نوعِ فراگیرش). آشناییِ خانم «پالفری» با جوانی هنرمند (و البته در کلیشه‌ی آس‌وپاسش) که رؤیای نویسندگی در سر دارد، یگانه هیجان ماجراست؛ رابطه آن‌ها، که ابتدا معامله‌ای دوستانه است، در لحظاتی، به عاشقانه‌ای ظریف پهلو می‌زند تا مخاطب را درآستانه سرابی از حدس‌های متعدد، فریب ‌دهد. درکنارِآن، آدم‌های قصه با خرده‌روایت‌هایشان که گاه در‌حدِ طرحی ساده‌ است؛ بدون قوام و عمق، از راه می‌رسند و به مخاطب یادآوری می‌کنند که با اثری فارغ از ژانر مواجهیم. چه‌بسا دسته‌بندیِ آن در فهرست «رمان‌های ادبی» نیز به‌‌همین‌خاطر است؛ چراکه این‌دست آثار، در هیچ گونه‌ای نمی‌گنجند و در دو سر طیفِ شاعرانگی در نگارش یا سرگرمی‌ساز برای بازاری گسترده قرار می‌گیرند. ویژگیِ این رمان‌ها آن‌است‌که گزافه‌گو نبوده، بلندپروازانه در فرم (و حتی محتوا) نیستند، سلایق متنوعی را جذب می‌کنند و لقمه موردنظر را بدون پیچاندن دورِ سر، در دهان مخاطب می‌گذارند. «الیزابت تایلور» (نام واقعیِ او «بتی کولز» است) در عین سادگی، قصه‌اش را می‌گوید و از آدم‌هایش قهرمان و ضدقهرمان نمی‌سازد؛ آن‌ها پیر یا جوان، زن یا مرد، دارا یا ندار و ... محتاج یک‌چیزند: توجه! دقیقاً مثل همه ما. ساکنان هتل «کلرمانت» اگرچه از وضع مالیِ مناسبی برخوردارند؛ اما قادر نیستند احترامی واقعی بخرند؛ احترامی که به‌خاطر حساب پس‌اندازشان نباشد. آن‌ها برای‌آنکه نقش اول نمایشِ «من به‌خاطر پیری‌ طرد نشده‌ام» باشند، حتی به هم دروغ می‌گویند و نقشه می‌کِشند. آن‌ها دریافته‌اند که «پیری» می‌تواند «نیاز» را به‌شکلی تازه معنا کُنَد. «تایلور» دراین‌رمان، اشاره‌ای به «حیات انگلی» نیز دارد؛ اینکه ما چگونه از نیازِ دیگران به‌نفع خودمان سوء‌استفاده کنیم. این کنایه را به‌ظرافت در پشت‌صحنه ارتباط جوان هنرمند (لودو) و خانم پیر (پالفری) مشاهده می‌کنیم. اگر انتخاب‌هایتان جایزه‌محور است؛ این رمان، در فهرست نهایی «بوکر» 1971 قرار داشت و چنانچه به اقتباس‌های سینمایی علاقه دارید، «دان آیرلند» در سال 2005 فیلم Mrs. Palfrey at the Claremont را با هنرمندی «جوآن پلورایت» و «روپرت فرند» (در نقش‌های اصلی) از روی آن ساخت.
      

48

        «آلی اسمیت» این رمان روان‌شناختی را در سن 54سالگی (2016) نوشت. بعضی‌ها سبک این اثر را در فُرم «جریان سیال ذهن» طبقه‌بندی و معرفی کرده‌اند؛ چه‌بسا چنین است. اگر روایتگری به‌شیوه پرش‌های زمانی و انعکاس نُشخوارهای ذهنی شخصیت در قالب تک‌گویی‌‌ها در کنار ساختارشکنی نگارشی؛ مترادف با مخلوقی به‌نامِ «جریان سیال ذهن» است، «خزان» این‌گونه است. انگار اساساً «جریان سیال ذهن»، ریشه در اولین رمان‌های روان‌شناسانه دارد؛ و این خود، باعث می‌شود از اولین سطور این‌دست کتب، آماده‌تر قدم به میدان بگذاریم؛ چراکه پیش‌روی ما تصویری گُم، افکاری پراکنده، خاطراتی پس‌وپیش و تابلویی نیمه‌کاره، در بستر جملاتی که به هیچ منطق، قاعده و قانونی تمکین نکرده‌اند، حریف می‌طلبد! همیشه پنداشته‌ام: «من» (مخاطب) قهرمان اول این‌‌‌‌نوع روایات هستم؛ این منم که باید به پریشان‌گویی‌های نویسنده سامان بدهم و منم که باید قطعات این پازل درهم‌ریخته را درست سرِ جایشان بنشانم و آسمان‌وریسمان خلق‌شده را به‌هم ببافم تا مگر درنهایت، خط سِیری بیابم و «بفهمم» اصلاً چه شده؟ هرچه حدیث نفس نویسنده، لایه‌لایه‌تر و گسیخته‌تر، درماندگی و نیز کلنجار من، با اثر و با صاحب اثر هم بیشتر. فکر کنید که این رمان کم‌حجم، کنایه‌های سیاسی و اجتماعی را هم به‌عنوان چاشنی دارد (اندک‌زمانی پس از برگزاری همه‌پرسی به‌جهت خاتمه عضویت بریتانیا در اتحادیه اروپا نوشته شد و آن‌را اولین رمانِ پسابرگزیت می‌دانند که به دغدغه رأی‌دهندگان نیز پرداخته!) فهم‌کردن چنین نوشتاری، حقیقتاً از عهده مخاطب خارج است؛ خط روایی منسجمی وجود ندارد و گاه چنین به‌نظر می‌آید که شخصیت اصلی ماجرا، در جهان پس‌ازمرگ، شاهد اتفاقاتی‌ست. پرش‌های زمانی یک‌باره سر می‌رسند و انگار ناگهان، برق برود و بیاید و شما خود را در فضای دیگری بیابید. تا به‌خود بیایید و درک کنید که این آدم‌ها در زمان و مکان و تعاملات متفاوت از چند خط پیش‌اند، باز به رؤیا (شاید واقعیت دیگری پرتاب می‌شوید). نویسنده حتی زحمت نمی‌کشد تا با نشانه‌هایی، شما را از سردرگمی درلحظه نجات دهد. در کنار تصاویری شاعرانه که به ارتباط دخترکی (او در اکنون، بزرگ‌سال است و خاطراتش را مرور می‌کند) با همسایه هنرمندمسلک میان‌سالش (در اکنون، بیش از 100سال دارد و در کُماست) پرداخته و طی آن‌ها به رفت‌وبرگشت‌های زمانیِ قصه «خو» می‌کنیم، یک‌باره صحنه‌هایی تاحدی کُمدی از دردسرهای تمدید گذرنامه در اداره پُست را شاهدیم که ارتباطی رسا و منطقی با خُرده‌روایت‌های دیگر ندارد و فقط محضِ ریشخندکردن «بوروکراسی اداری» وارد این آشفته‌بازار شده (می‌توان برداشت کرد: جهان واقعی، آدم‌ها، قوانین و موانع، فرصت‌سوز بوده و کمر به قتل معصومیت و خواسته‌ها و رؤیاهایمان بسته؛ اما این‌طور ندیدم). در بخشی از کتاب، با «پائولین بوتی» (از بنیان‌گذاران جنبش پاپ‌آرت بریتانیا در دهه ۱۹۶۰ و تنها عضو زن مطرح آن) و ماجراهایی که از سر گذرانده آشنا می‌شویم؛ به‌مثابه کلاس درس هنری، با کمی آموزش تاریخ و تلنگرهایی درباب فمینیسم. رسوایی سیاسی «پروفومو» (جان پروفومو؛ وزیر امور خارجه در دولت هارولد مک‌میلان؛ که با مدلی 19‌ساله رابطه خارج‌از‌ازدواج داشت) نیز، جغرافیایِ اثر را محدود کرده؛ زیرا جذابیتی برای خواننده بین‌المللی (دست‌کم در یک رمان نسبتاً تغزلی) ندارد. می‌توانم برای این اثرِ نگارنده (اسمیت) که اولین رمان، از چهارگانه رمان‌های فصلیِ اوست، یک مدح کامل درباره نگاهش به اینکه چقدر راحت هدف اصلی زندگی را در پیچ‌وخم واقعیات بی‌مقدار زندگی که البته بخش قابل‌توجه آن‌را ساختارهای حاکمیتی به ما تحمیل می‌کنند، گم می‌کنیم؛ بنویسم و از دل هر قطعه آن، مفهومی استخراج کنم و بگویم: «اثری پُر از ایده ناب که در هر پاراگرافش، درس چگونه‌زیستن می‌دهد»؛ اما همچنان معتقدم: یک اثر هنری باید خالق مفهوم باشد؛ نه‌اینکه برایش مفهوم ساخت. دو ستاره‌ای که به آن دادم، به‌خاطر رابطه جالب بین پیرمرد و دخترک است؛ و کاش رمان بر همان فضا استوار بود تا تاریخ‌مصرفش کوتاه نمی‌شد؛ این‌را مخالفان یا موافقان برگزیت در همان جغرافیا بیشتر درک می‌کنند؛ تا ما!
      

32

        «لائتیسیا کولومبانی» این رمان زنانه/درام/خانوادگی/انگیزشی را در سن 41سالگی (2017) نوشت. درواقع، اولین تجربه رمان‌نویسی او؛ که اساساً بازیگر و فیلم‌ساز (فرانسوی) بود، محسوب می‌شود و در سال‌های 2019 و 2021 به‌ترتیب با «بَرنده» و «بادبادک» این حرفه را دنبال کرد. اگر داستان این اثر را در یک خط تعریف کنیم، می‌تواند هم عنوان رمان و هم پیام نویسنده را به‌سادگی منتقل کُند: تصویر سه زن در سه جغرافیای متفاوت؛ و رنج زن‌بودن در جهانی مردسالار. دراین‌میان «مو» به نخ تسبیحی تبدیل می‌شود که سرنوشت آن‌ها را به‌هم پیوند می‌دهد. «گیسوان بافته» یا «بافته» (عنوان رمان در ترجمه‌ انگلیسی‌ The Braid است) تمام بار نویسنده در انتقال مفاهیم موردنظرش را به‌دوش کشیده و ناگفته پیداست: هم «زیبایی‌شناسی زنانه» دارد، هم به‌مثابه «حلقه اتصال» تعبیر می‌شود و هم «انقیاد زنان» را به ذهن متبادر می‌سازد. آن‌هایی‌که رمان را خوانده‌اند و آن‌هایی‌که فیلم را دیده‌اند (خود نویسنده در سال 2023 فیلمی برپایه‌آن ساخت) می‌دانند که قصه‌اش را هرجور تعریف کنیم، کل ماجرا لو می‌رود. ازاین‌نظر، این نوشته پیش‌زمینه‌ای سوگیرانه در ذهن مخاطبی ایجاد می‌کند که قصد مطالعه این رمان را دارد. رمان، با استقبال خوبی روبه‌رو شد؛ اما همچون بسیاری آثار این‌چنینی، این‌را مدیون فضاسازی شعاری و ایجاد شور لحظه‌ای در مخاطبانش، با چاشنیِ «تحریک» و «غلو» است. نمای معرف از سه شخصیت اصلی (در هند، سیسیل و کانادا) در سه فصل کوتاه، به‌گونه‌ای طراحی شده که علی‌رغم بُعد مسافتی که بینشان هست و رخدادی که به دغدغه کنونی و اصلی‌شان تبدیل می‌شود؛ اما خرده‌رنج‌هایی در بافت زندگی‌شان تنیده که انگار یک تن واحد بوده و «دردی مشترک» را فریاد می‌زنند. حالا آن واژه «بافته» در عنوان اثر را می‌توانید بازتعریف کنید؛ انگار هر تار مو، رنجی‌ست که بر حجم آن درد مشترک می‌افزاید. جدال سه زن در سه موقعیت: تأثیر منفی طبقه اجتماعی، قیود فرهنگی محدودکننده؛ و عوارض ابتلا به یک بیماری کُشنده. وقتی این‌ها را کنارهم بگذاریم، همه‌چیز به‌نظر ستودنی می‌آید؛ اما مسئله اینجاست: چگونه از بازاری‌شدن کلیشه‌ها جلوگیری کنیم؟ چگونه درامی زنانه را از دام سطحی‌نگری برهانیم و دفاعی جانانه از حیثیت «فمینیسم» به‌نمایش بگذاریم؟ تکلیفم با رمانی مانند «ما تمامش می‌کنیم» (کالین هوور) در ارائه شکلی از مبارزه ادبی برای حقوق زنان در قالب رمانی عامه‌پسند مشخص است (البته این کتاب را دوست دارم)؛ آنچه درک نمی‌کنم، روی‌آوردن به جنسی از «گدایی همدلی» است که گاه در آثاری، تا مرز سیاه‌نمایی نیز پیش می‌رود. این رمان را البته سیاه‌نما ندیدم؛ اما سوگیرانه چرا. جبر جغرافیایی غلبه‌کرده بر زندگی زنی در هند را واقعاً نمی‌توان در کنار ماجرای دو زن دیگر (یکی در اروپا و دیگری در آمریکای‌شمالی) در یک حدواندازه دید. ابتلا به بیماری، طلاق، رقابت‌های شغلی، ورشکستگی و ... الزاماً مشکل زنان نیستند. این‌ها (و مشکلات دیگر) در جوامع هست و قطعاً زنان نیز تجربه‌اش می‌کنند؛‌ «زنانه‌کردن مشکل» با «مشکل زنانه» به‌نظرم فرق دارد. نویسنده به‌راحتی تصویری تلخ و تاریک از هند در برابر یک غرب بزک‌کرده خلق می‌کند. مخابره این پیام که اگر در جوامع توسعه‌یافته مشکلی برای زنان هست، تنها در موضوع رقابت توأم با حسادت، یافتن سرمایه برای راه‌‌اندازی کسب‌وکار و ... است. نویسنده درمصاحبه‌با سایت Original Cin گفته بود: «وقتی شروع به نوشتن رمان کردم، از خودم پرسیدم چه پیوندی بین من و هر شخصیت آن وجود دارد. هریک‌ازآن‌ها با بخشی از من خلق شدند. به اسمیتا (شخصیت زن هندی) احساس نزدیکی می‌کنم؛ چون او مادر است. دخترم هم‌سن شخصیت دختر او در رمان بود!» بی‌شک یک مادر فرانسوی اگر نویسنده باشد، دربهترین‌حالت می‌تواند یک مادر فرانسوی را روی کاغذ بیاورد. بسیار بدیهی‌ست که درک شما از جبر جغرافیایی، هیچ عمقی ندارد؛ اگر آن‌را تجربه نکرده و تنها منبع الهام شما آن‌چیزهایی باشد که از اخبار و افراد شنیده‌، در کتاب‌ها و مجلات خوانده‌‌ یا در مستندها و فیلم‌ها دیده‌اید. این فرق می‌‌کند با مشکلات رایجی که نظیرش در همه‌جا هست مانند آزار جنسی، تبعیض‌های جنسیتی، مرخصی زایمان، دستمزدهای نابرابر، زن‌کشی، تجاوز و ...! البته قرار نیست که نویسنده برای صحبت از هر چیزی، ‌حتماً آن‌را تجربه کرده باشد. حرفم درباره تصویری‌ست که از شرق دراین‌گونه آثار در برابر غرب خلق می‌شود. ساده بگویم: زن هندی با مشکل خاصی که دارد را به‌عنوان یک زن هندی می‌بینیم؛ او نماد زنان هند (دست‌کم در بخشی از آن جغرافیا) معرفی می‌شود؛ اما زن کانادایی یا اهل سیسیل (ایتالیایی) با آن جنس از رنج‌، نمونه‌اش در هر کشوری یافت می‌شود؛ حتی در خود هند!
      

53

        «جونگ میونگ لی» این رمان تاریخی/معمایی را در سن 46سالگی (2014) نوشت. او برای نگارش این رمان که آمیزه‌ای از نظم و نثر است، از واقعیاتی تاریخی؛ همچون ماجرای «یون دونگ جو» (شاعر مطرح کُره‌ای که بر ضد استعمار ژاپن در دهه 40 شعر می‌سرود و به‌خاطر حمایتش از جنبش استقلال کُره دستگیر و راهی زندان «فوکوئوکا» شد و در سن 28سالگی به‌مرگی مشکوک در آنجا درگذشت) و اشاراتی به مجموعه‌اشعار وی که تحت‌عنوان «آسمان و باد و ستاره و شعر» به‌فارسی نیز منتشر شده؛ نیز گزارش‌هایی که درباره آزمایش‌های پزشکی مرگبار بر روی زندانیان آنجا رسانه‌ای شد، الهام گرفته است. داستان از جایی آغاز می‌شود که جسد زندانبانی (سوگی‌‌یاما) که به‌شکلی فجیع به‌قتل رسیده، پیدا می‌شود. راوی (واتانابه) نگهبانی جوان است که مأمور یافتن قاتل یا قاتلین شده و در کنار بازجویی از مظنونین، وظیفه سانسور متونِ دردسترس زندانیان و نامه‌ها را نیز برعهده‌ دارد. آنچه اما مخاطب در روند داستان با آن مواجه می‌شود، نه هیجان معمول چنین سوژه‌هایی در برملاکردن راز یک جنایت؛ بلکه هزارتویی از مقابله مفاهیم مناقشه‌برانگیز همچون: آزادی و اسارت، عشق و نفرت، جنگ و صلح، رنج و لذت، یأس و امید و ...؛ آن‌هم در وسعت ادبیات است. علاقه «واتانابه» به هنر، مخاطب را نیز در مسیری که او برای یافتن حقیقت در چاردیواری زندان طی می‌کند، همراه کرده و به جنسی از رهایی می‌رسد که هیچ دیواری قدرت حصر آن‌را ندارد. عنوان اصلی کتاب Investigation (تحقیق) است و نویسنده‌اش در‌گفت‌و‌گو‌با مجله SHOTS درباره انگیزه نوشتن چنین رمانی که سوگواره‌ای در رثای تبعات همیشه‌ویرانگر جنگ بر زندگی انسان‌هاست؛ گفته که اولین‌بار در سال 1989 طی سفری به ژاپن و دیدن مجسمه یادبود «یون دونگ جو» در آنجا، به خواندن اشعارش ترغیب شد. او هفت رمان درباره موضوعات مختلف می‌نویسد (بعضی‌از‌آن‌ها مانند «نقاش باد» و «درختی با ریشه عمیق» حتی سریال شدند) احساس کرد جوان‌مرگی این شاعر و حس درون آثارش، او را رها نکرده و باید درباره‌اش حتماً چیزی بنویسد. او گفته است: «در دنیای بدی زندگی می‌کنیم. شرایط سختی داریم؛ بحران‌های متعدد اقتصادی، تبعیض‌های نژادی و فقر. همه مشکلات جوامع، مشخصه این اثر است. پایان رمان، باز ظلم است که خود را به‌رُخ می‌کِشد و آدم‌ها گویی سلاحی برای مقابله با آن ندارند؛ به‌جز شعر و موسیقی. من معتقدم که ادبیات می‌تواند شفابخش بشر باشد».
      

72

        «دیویس گراب» این رمان تریلر را در سن 36سالگی (1955) نوشت. اولین اثرش است و آن‌را متأثر از تجربه‌های نزدیک مادرش که به‌عنوان یک مددکار اجتماعی خدمت می‌کرد و از نزدیک درجریان مصائب مردم از دوران رکود بزرگ آمریکا و مشکلات متعدد اقتصادی آن‌ها قرار داشت، خلق کرد. البته شخصیت «واعظ» (هری پاول)، مبنایی واقعی دارد و وام‌دار قاتل سریالی آمریکایی هلندی‌الاصل به‌نام «هری پاورز» (1892-1932) است که قربانیانش را ازطریق آگهی‌های دوست‌یابی انتخاب می‌کرد. «گراب» با تلفیق این دو جریان، ماجرایی را آفرید که بلافاصله به پرفروش‌ترین کتاب تبدیل و به‌عنوان نامزد نهایی «جایزه کتاب ملی» 1955 انتخاب شد. در‌همان‌سال حتی از این اثر، فیلمی با بازی «رابرت میچام» در نقش شرور قصه (واعظ ساختگی/قاتل سریالی) توسط «چارلز لاتن» ساخته شد. «واعظ» دراین‌رمان، ویژگی قابل‌توجهی دارد؛ او به‌کمک جاذبه کلامش که آن‌را با موعظه‌های مذهبی درهم‌می‌آمیزد، چنان کاریزماتیک ظاهر می‌شود که ادراک شنوندگانش را به مسیری که می‌خواهد، متمایل می‌سازد. انگار نمونه‌ای کلاسیک از قدرتِ جذاب؛ اما تاریکِ تأثیر کلام در شعارهای پوپولیستی امروزی بر اذهان عامه است. این جنگ نرم، با شعبده واژه‌های «عشق» و «نفرت» که بر انگشتان دو دست خال‌کوبی کرده، کامل می‌شود. در نقطه مقابل، معصومیتی در قالب یک کودک (جان) قرار دارد که برعکس سایرین، فریفته ظاهر نمی‌شود. او، رسالتی سخت بر دوش دارد؛ باید یک‌تنه مقابل «جاذبه فریب» بایستد و اعجاز اتفاقاً در ذهن کوچک او رخ می‌دهد: شک کن قبل‌از‌آنکه ایمان بیاوری. اگر فیلم را دیده و داستان را نخوانده‌اید، حتماً بخوانید؛ این کتاب، پُر از تصویرهایی‌ست که فیلم، از بازنمایی آن‌ها جا می‌مانَد.



      

69

        «کیم میشل ریچاردسون» این رمان تاریخی/تخیلی را در سن 62سالگی (2019) نوشت؛ که چهارمین تلاش او در حوزه نگارش رمان و البته روایتی تخیلی در بستر واقعیتی تاریخی‌ست. مخاطب دراین‌رمان به «کنتاکی شرقی» سال‌های 1935 تا 1943 سفر می‌کند و همراه با شخصیت اصلی (مری کارتر) که از کارکنان Packhorse است، با آدم‌هایی در منطقه‌ای کوهستانی و دورافتاده آشنا می‌شود که با یک نخ تسبیح به ‌هم متصل شده‌اند: عشق به کتاب‌خوانی! پروژه Packhorse، بخشی از یک برنامه مدیریت پیشرفت کار بود که ازسوی رئیس‌جمهوری وقت ایالات‌متحده (فرانکلین دلانو روزولت) ارائه شد و طی آن، افرادی به‌عنوان «کتابدار»، کتاب‌‌ها و نشریات را از کتابخانه‌هایی مشخص دریافت کرده و به مناطق محروم برده و به توسعه فرهنگ مطالعه کمک می‌کردند. قصه اصلی ما البته موانعی‌ست که «مری کارتر» باید آن‌ها را از سر راهش بردارد. تجربیات تلخ او از «زیستن به‌عنوان اقلیت» در حتی یک جامعه مطرود که خود نیز به‌نوعی فراموش‌شدگانی گرفتار‌آمده در رنج و فقر هستند، دال براین‌است‌که گزینه «بدتر» همیشه و درهرحالتی می‌تواند وجود داشته باشد. رنج مهجوریِ او نه‌فقط به‌ جنسیتش؛ بلکه به رنگ پوست او برمی‌گردد و این‌بار نابرابری نژادی، تفاوتی ویژه دارد: او یک «فیوگیت»‌ است. گفته شده که خانواده‌ای از قرن نوزدهم در بخشی خالی‌ازسکنه از کنتاکی (جزو ایالات جنوبی آمریکا) می‌زیسته‌اند که به‌خاطر رنگ «آبی» پوستشان معروف بودند. آن‌ها درواقع به نوعی از اختلال ژنتیکی به‌نام «متهموگلوبینمی» مبتلا بودند که باعث می‌شد پوستی کبود داشته باشند. «مری» با همین ویژگی؛ اگرچه دختری باسواد، باهوش، مهربان، مسئولیت‌پذیر و ... است؛ اما از کودکی با انواع آزار، توهین‌، خشونت و تبعیض مواجه بوده است. نویسنده این رمان که اساساً سال‌های کودکی‌اش را در یتیم‌خانه‌ای روستایی گذراند (او تجربیات خود از زندگی در یتیم‌خانه طی دهه‌های 1960 و 1970 را در کتاب خاطراتش «کودک مقاوم» که اولین کتابش بود و سال 2009 منتشر شد، بازگو کرد) به‌خوبی درد افرادی‌که با همه محرومیت‌ها و موانع سعی در القای امید بین دیگران دارند و از تمام مصائب ناشی از تحقیر و طردشدن، می‌گذرند تا حقیقت خودشان را فریاد بزنند؛ به‌تصویر کشیده است. او در سال ۲۰۲۲ دنباله‌ای بر این رمان نوشت به‌نام «دخترِ زنِ کتابدار».


      

64

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.