یادداشت مصطفی رفعت
1403/11/4
«کیم میشل ریچاردسون» این رمان تاریخی/تخیلی را در سن 62سالگی (2019) نوشت؛ که چهارمین تلاش او در حوزه نگارش رمان و البته روایتی تخیلی در بستر واقعیتی تاریخیست. مخاطب دراینرمان به «کنتاکی شرقی» سالهای 1935 تا 1943 سفر میکند و همراه با شخصیت اصلی (مری کارتر) که از کارکنان Packhorse است، با آدمهایی در منطقهای کوهستانی و دورافتاده آشنا میشود که با یک نخ تسبیح به هم متصل شدهاند: عشق به کتابخوانی! پروژه Packhorse، بخشی از یک برنامه مدیریت پیشرفت کار بود که ازسوی رئیسجمهوری وقت ایالاتمتحده (فرانکلین دلانو روزولت) ارائه شد و طی آن، افرادی بهعنوان «کتابدار»، کتابها و نشریات را از کتابخانههایی مشخص دریافت کرده و به مناطق محروم برده و به توسعه فرهنگ مطالعه کمک میکردند. قصه اصلی ما البته موانعیست که «مری کارتر» باید آنها را از سر راهش بردارد. تجربیات تلخ او از «زیستن بهعنوان اقلیت» در حتی یک جامعه مطرود که خود نیز بهنوعی فراموششدگانی گرفتارآمده در رنج و فقر هستند، دال برایناستکه گزینه «بدتر» همیشه و درهرحالتی میتواند وجود داشته باشد. رنج مهجوریِ او نهفقط به جنسیتش؛ بلکه به رنگ پوست او برمیگردد و اینبار نابرابری نژادی، تفاوتی ویژه دارد: او یک «فیوگیت» است. گفته شده که خانوادهای از قرن نوزدهم در بخشی خالیازسکنه از کنتاکی (جزو ایالات جنوبی آمریکا) میزیستهاند که بهخاطر رنگ «آبی» پوستشان معروف بودند. آنها درواقع به نوعی از اختلال ژنتیکی بهنام «متهموگلوبینمی» مبتلا بودند که باعث میشد پوستی کبود داشته باشند. «مری» با همین ویژگی؛ اگرچه دختری باسواد، باهوش، مهربان، مسئولیتپذیر و ... است؛ اما از کودکی با انواع آزار، توهین، خشونت و تبعیض مواجه بوده است. نویسنده این رمان که اساساً سالهای کودکیاش را در یتیمخانهای روستایی گذراند (او تجربیات خود از زندگی در یتیمخانه طی دهههای 1960 و 1970 را در کتاب خاطراتش «کودک مقاوم» که اولین کتابش بود و سال 2009 منتشر شد، بازگو کرد) بهخوبی درد افرادیکه با همه محرومیتها و موانع سعی در القای امید بین دیگران دارند و از تمام مصائب ناشی از تحقیر و طردشدن، میگذرند تا حقیقت خودشان را فریاد بزنند؛ بهتصویر کشیده است. او در سال ۲۰۲۲ دنبالهای بر این رمان نوشت بهنام «دخترِ زنِ کتابدار».
(0/1000)
عصماء
1403/12/24
0