شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        رو کردن به متن ادبی؛
چرا ادبیات برخی کشورها را مطالعه می‌کنیم و برخی را خیر.



0- داشتم نمی‌نوشتم گفتم طلسم رو بشکنم. دیگه نیت نمی‌کنم مختصر بنویسم :)))

1- همواره باید به مسئله‌ای اندیشید و آن مسئله علل گرایش یا "سو" به سمت ادبیات یک کشور داشتن است. چه می‌شود که شمای خواننده درگیر فضاهای ادبی مختلف می‌شوید. برای نمونه، چرا ادبیات روسیه برای شما "مسئلهٔ" خواندن است و ادبیات مدرن آمریکا نیست. چرا ادبیات کلاسیک فارسی می‌خوانی و با اساطیر یونانی کنار نمی‌آیی؟ این "مسئلهٔ انتخاب" فضای ادبی‌ای خاص از فضاهای ادبی ممکن، حامل محتواها و آورده‌هایی تحلیلی بسیاری است. سعی می‌کنم این نظر را با مورد ادبیات عرب و این کتاب خاص شرح بدهم.

2-بحث در "رو" داشتن به فضاهای ادبی ممکن است. هزاران روش برای مواجهه و خواندن متون ادبی ممکن است. می‌توان به محوریت نوینسده‌ها، مکاتب ادبی و هزار و یک روش دیگر متونِ ادبی‌ای که می‌خوانیم را انتخاب کنیم. مسئله این است چرا و چگونه به صورت آگاهانه و چه بسا غیرآگاهانه از میان فضاهای ادبی ممکن یک مسیر و فضای ادبی انتخاب می‌شود؟ این مورد غیرآگاهانه اهمیت دارد.

برای نمونه فرض کن شما از فضاهای ادبی ممکن، درگیر ادبیات نیهیلیستی شده اید و در خود و فضاهایی که هستید، در شبکه‌ای از متون نیهیلیستی قرار گرفته اید. انتخاب این فضا  شاید آگاهانه نباشد، در فضای ادبی کامو، بکت و پرک قرار گرفته اید و با خواندن هر متنی بیشتر در این فضا تنفس می‌کنید.


حال چه می‌شود شخصی به سراغ ادبیات معاصر عرب می‌رود؟

3- تا به حال سه تجربه مختصر از ادبیات معاصر عرب داشته ام، یکی سنان انطون است، دیگری حسن باسم و آن دیگری یوسف ادریس است.  حسن بلاسم و انطون نویسنده‌های عراقی اند و یوسف ادریس پزشک‌نویسندهٔ مصری است.

چند وقت پیش در سال 2011 در کشورهایی در همین حوالیِ ایران یک سلسه انقلاب‌ها و جنبش‌های اجتماعی رخ داد در منطقهٔ MENA. منظور از منا خاورمیانه و شمال آفریقاست. با تقدمِ تونس و سرنگونیِ بن‌علی در تونس سلسله‌ای از جنبش‌های اجتماعی در مصر، لیبی، سوریه و یمن آغاز شد. همواره جنبش‌های اجتماعی به "روایتی" برای سامان دادن به خود نیاز دارند (کتاب "روایت و کنش جمعی" از میر که نشر اطراف به ترجمه فارسی منتشر کرده است، یک مطالعه خوب در این مورد است). از میان این جنبش‌ها، جنبش بهار عربی 2011 از نمونه‌های مثالی و مورد توجه است. از موارد جذاب این جنبش اجتماعی برای محققین علوم اجتماعی، ماهیت شبکه‌ای این جنبش بود. اهمیت شبکه‌های مجازی مثل فیس‌بوک در بهار عربی در پژوهش‌های عدیده‌ای مورد توجه بوده است. از بهترین نمونه‌های آن پژوهش‌های زینپ توفکچی و امانوئل کاستلز اند. این ماهیت مبتنی بر شبکه‌های اجتماعی، اهمیت تحلیل روایی بهار عربی را مضاعف می‌کند.
در کنار اینها اخیرا کتاب "فریادهای بهار عربی؛  روایت‌های شخصی از انقلاب‌های عربی" را خواندم که مشخصا پر از خرده روایت از افراد مختلف درگیر در این جنبش‌های اجتماعی فراگیر است. میزان محتوایی می‌توان با تمرکز روی وجوه اساسی متن از کتاب مذکور استخراج کرد، مثال‌زدنی زیاد است.

4- در تاریخ‌نگاری مکاتب بسیاری از جمله مکتب آنال  و... هستند که عطف توجه به تاریخ خرد را مهم کرده است. در تاریخ‌نگاری نو سعی می‌کنیم با نظر به منابع تاریخی مطرود، مانند دفتر یادداشت شخصی افراد، روایت‌های شخصی، متون ادبی، اشعار، دیوار نوشته‌ها، محتواهای انتشار یافته در شبکه‌های مجازی و... به مورد توجه تاریخ‌نگار است. در این‌جا شاید قرار نیست به موارد کلان‌مقیاس، مثل ساختارهای اجتماعی، اقتصاد سیاسی و ژئوپلتیکی را در تحلیل قرار ندهیم، بلکه می‌خواهیم با رجوع به منابع مطرود، صداهای شنیده نشدهٔ تاریخ را به صدا در بیاوریم، به بیانی فریادِ فریادهای فروخورده شویم.

5- باید نشست و ساعت‌ها از اهمیت "پروبلماتیک" در علوم اجتماعی حرف زد. به بیانی باید با خود مسئله‌مندی/بروپلماتیک به مثابهٔ یک مسئله برخورد کنیم. محمدمهدی اردبیلی در نوشتار "نقدِ رادیکال" از "پرتاب‌های فلسفه" بحثی در اهمیت پروبلماتیک کرده است که صحبت بیشتر در این مبحث را حواله می‌دهم به بررسی پرتاب‌های فلسفه، و اینجا از اهمیت پروبلماتیک کردن ادبیات برای فهم اجتماعی صحبت خواهم کرد.

6- چگونه می‌توان در جنبش‌های اجتماعی کشورهایی جز کشور محل زیست خود کنجکاوی و سیر کنیم؟ خودمان را ببین، فرض کن خارجی جماعتی را که واقعا قصدِ "فهمیدن" جامعه ایران را دارد، به شرایط امکان این فهم برای این "دیگری" توجه کن. می‌توان بدون نوعی خاص از زیست کردن در جامعه معنادار این جامعه را بفهمیم (البته شاید بتوان استدلال کرد این شناخت پیشین در فهم جامعه از قضا باعث سوگیری در تحقیق شود، اما بحث در اینجا پیش‌فرض گرفتن چیزها برای فهم جامعه نیست، بلکه بحث در امکان فهم جامعه است که چه شروطی باید باید توسط محَقِق مُحَقَق شود).

7- فهمیدن جنبش‌های اجتماعی به هزار و یک علت برایم قابل توجه است و فهمیدن این منطقه از جهان که در آن زیست می‌کنم نیز چنین است. در بخش قبل تلاش شد خطوط اصلی این ادعا که "ادبیات برای فهم جامعه" قابل استفاده است شرح داده شود.
البته باید تاکید کنم که این نگاه اجتماعی-سیاسی با ادبیات به معنای نفی فهم ادبیات به صورت خودبسنده و به عنوان یک متن حامل شئون زیباشناختی نیست؛ در ادامه این متن نیز تلاش خواهم کرد حداقل دو داستان از این مجموعهٔ داستان‌های" کابوس‌های کارلوس فوئنتس" را از حیث ادبی و خودبسنده مورد تحلیل قرار دهم.

8- در اینجا دیگر بحثی در قرائت‌های فرهنگی میان ما و نویسندگان معاصر عرب، منظومه مسائل همسان و کلی شباهت دیگه که می‌تواند ادبیات عرب را برای سوژهٔ ایرانی معاصر جذاب کند به میان نیامده است.

9-  در بخش‌های بعدی دو داستانِ "کابوس‌های کارلوس فوئنتس" و "سرگین غلطان" را هرکدام از زاویه‌ای که برایم جذاب بوده است، مورد بررسی قرار می‌دهم. طبعا چون داستان‌های مورد بررسی داستان کوتاه اند اسپویل/افشای داستان در پیش داریم.

10- در "کابوس" (زین پس این داستان کوتاه به جای عنوان کامل، به صورت" کابوس" مورد اشاره خواهد بود) یک تم اساسی در ادبیات معاصر عرب که مسئله مهاجرت-هویت در دیاسپورای عربی است قابل مشاهده است. مسئله آن‌چنان پیچیده نیست، وقتی شخصی از کشوری به کشوری مهاجرت می‌کند، چندین حالت برای هویت این شخص مفروض است که یکی از حالت‌ها وضعیتی است که شخصیت مهاجرت کرده بخواهد از هویت پیشین خود تبری بجوید و به نوعی از صفر خود را در جامعه مقصد مستحیل کند. بر اساس فهم من از "کابوس" ، این گسست از هویت پیشین ممکن نیست و شخص مهاجری که چنین فیگوری به خود گرفته  همواره این دوپارگی شخصیت را با خود حمل خواهد کرد و که بسا نتواند از هویت پیشین خود بگریزد و حتی هویت پیشین قاتل هویتی باشد که شخصیت تلاش بر ساختن آن دارد.

11- شرح پلاتِ "کابوس" این چنین است:
شخصیت اصلی داستان را در عراق "سلیم عبدالحسین" می‌نامیدند. او در عراق با این نام متولد شد و در هلند با نام "کارلوس فوئنتس" مرد.
  این تاکید روی اسم شخصیت و بازی با نام، از مهم‌ترین تمهیداتی است که نوینسده با آن می‌خواهد مشکله/پروبلماتیک هویت فرد مهاجر را نشان بدهد. این تمهیدات خرد مقیاس در داستان کوتاه بسیار اهمیت دارد، توضیحی می‌دهم.

در داستان کوتاه بر خلاف داستان بلند و رمان یارا و مجال این را نداریم که تمام امور ضروری را شرح و بسط دهیم و لاجرم از اشاره هستیم، یعنی با تمهیداتی باید به صورت چگال کارهایی را که در داستان بلند با فراغ بال فضای بسط آن‌ها را داریم  را به سرانجام برسانیم. که بسا این عناصر چگال نحوی خاص از لذت ادبی را برای خواننده دقیق داستان کوتاه ممکن می‌کند، لذتی که حاصل از کشف این عناصر چگال روایی است. پس به دلیل ماهیت کوتاه بودن داستان کوتاه، تمهیداتی روایی خاص باید تمهیداتی چگال در متن به منظور انتقال اطلاعات وجود داشته باشد.

12- کارلوس فوئنتس که می‌خواهد از هویت پیشین خود تماما گسسته شود و خود را مستحیل در جامعه و هویت نوی خود کند درگیر بدخوابی‌ها و کابوس‌هایی می‌شود. پناه می‌برد به یکسری کتاب در باب خواب و رویا (مثلا خواب و رویا از اریک فروم) و کلی چیز دیگر مثل دمنوش و... . اما خواب‌های آشفتهٔ کارلوس فوئنتس ادامه پیدا می‌کند تا آن شب کذایی؛ آن شبی که کارلوس فوئنتس در این کابوس‌های شبانهٔ خود به عراق بر می‌گردد و  توسط سلیم عبدالحسین کشته می‌شود. در جهان واقع و خارج از خواب نیز سلیم، کارلوس را کشته است و جسد کارلوس فوئنتس به دلیل سقوط از پنجره منزل بر روی خیابان نقش بسته است. اینجا دقیقه است که مسئله دوگانگی هویت جان یکی از هویت‌ها که همانا هویت نو و برساختهٔ سلیم است را می‌گیرد.
در نهایت تیتر روزنامهٔ محلیِ هلندی چنین بود: "مهاجر عراقی خودکشی کرد". حتی جامعه مقصد نیز سلیمی که با اسم کارلوس برای خود شهروندی هلند را گرفته بود، به عنوان یک هلندی به رسمیت نشناخت‌.

13- در نهایت در ژانر ادبیات مهاجرت و مشخص‌تر ژانر مهاجرت در ادبیات عرب این داستان "کابوس" نمونه‌ای عالی است.


14- داستان بعدی با عنوان" سرگین غلطان" یکی از هوشمندانه‌ترین فریب‌های روایی که تجربه کرده ام  و بهترین در داستان کوتاه‌ها در "سرگین غلطان" بود. حال این حربه چه بود؟

شروع داستان با این عبارت از گویی یک بیمار آغاز شد که: "آقای دکتر هر بیماری به نوعی خاص وقایع را شرح می‌دهد. کسی که آلزایمر دارد فلان‌جور، کسی که اسکیزوفرنیا دارن بیسارجور" و قس‌ علی هذه. شما به عنوان خواننده گمان می‌کنید در یک جلسه تراپی قرار دارید و یک بیمار روانی دارد برای تراپیست خود شرح وقایع می‌دهد.

این روایت که از جنگ و فلاکت و بدبختی است به مرور زمان از هم گسیخته‌تر می‌شود و گمان می‌بری که حال این بیمار روانی دارد بدتر می‌شود و در ذهن‌پریشی خود مغروق. اما در دو خط آخر این داستان کوتاه، فریب نوینسده را متوجه خواهیم شد؛ دیالوگ آخر بیمار این است:
"دکتر دیگه اون گلولهٔ گه رو بکش بیرون"
و این‌جاست که ملتفت می‌شویم این "دکتر" یک روان‌شناس، روان‌پزشک یا روان‌کاو نیست بلکه پزشک جراحی در منطقه جنگی است. این مورد هم که روایت شخصیتِ بیمار به مرور زمان از هم‌گسیخته‌تر می‌شود تحت تاثیر داروی بیهوشی است و نه چیز دیگر.


15- طبعا در داستان بلند نیز می‌تواند یک ایدهٔ روایی خوب حیف و میل شود، اما اهمیت "حیف نکردن ایده‌های خوب" در داستان کوتاه می‌تواند بسیار اساسی‌تر باشد.

برای نمونه می‌توان یک ایدهٔ روایی جذاب داشت برای یک داستان بلند اما از حیث پیرنگ و اجرای وقایع داستان، آن‌‌طور که باید باشد نباشد ولی خواننده به علل دیگر مانند قوت نوینسده در فضاسازی و توصیف، خرده پیرنگ‌های خوب یا شخصیت‌پردازی درست داستان را نجات بدهد اما این تمهیدات کمکی در داستان کوتاه کمتر امکان وقوع دارند و داستان کوتاه باید به صورت فکرشده و ساختارمند به نیت آگاهانه اول خود برسد.

خلاصه ماستمالی کردن توی داستان کوتاه خیلی واضح به چشم میاد.


16- خوشحالم بالاخره تونستم زیاد بنویسم.


دیگه حرفی نیست فعلا :))
      

20

0

Ella

Ella

12 ساعت پیش

0

Zahra Heidari

Zahra Heidari

13 ساعت پیش

        اگر براتون مهمه بدونید که فضای مجازی (مثل اینستاگرام، توییتر، اسنپ‌چت، یوتیوب، تلویزیون و…) چطور سبک زندگی آدم‌ها رو زیر و رو می‌کنه و به‌تدریج قدرت تعقل، تمرکز و تحلیل رو از بین می‌بره، خوندن کتاب «سرگرمی تا سرحد مرگ» از نیل پستمن می‌تونه براتون مفید باشه.
پستمن در این کتاب، با نگاهی انتقادی و دقیق، نشون می‌ده که رسانه‌های سرگرم‌کننده چطور نه فقط محتوا، بلکه مدل دانستن، فکر کردن و درک ما از جهان رو تغییر دادن — و چرا این تغییر، خطرناک‌تر از اون چیزیه که در نگاه اول به نظر می‌رسه.

بستمن بارها و بارها درطول كتاب، از زواياى مختلف نشون مى ده كه آسيب رسانه ها فقط در محتوايى كه عرضه مى كنن نيست؛ بلكه شكل و شيوه‌ی ارائه ى اون ها هم به شدت آسيب زاست.
تلويزيون و ساير پلتفرم هاى تصويرى، فارغ از اينكه موضوع مورد بحث چى باشه - چه ادبيات، سياست، تاريخ، آموزش، يا مذهب - همه چيز رو در قالبى ساده سازى شده، تكه تكه، كوتاه وباحداكثر جذابيت بصرى به مخاطب منتقل مى كنن.
نتيجه؟ ما با نسلى از مخاطبان روبه رو مى شيم كه بيشتر از اينكه «ياد بگيرن»، سرگرم مى شن! سرگرمى اى كه توهم دانايي ايجاد مى كنه، اما در واقع، عميق ترين لايه هاى تفكر و تحليل رو تضعيف مى كنه.
اطلاعات با چنان سرعت وسطحى نگرى اى منتقل مى شن كه فرصت انديشيدن از بين ميره و در نهايت، اگر موضوعى مهم ولى غير سرگرم كننده باشه، طرد مى شه؛ چون براى ذهن عادت كرده به هيجان هاى لحظه اى، «كسالت آور» محسوب مى شه.

ممکنه این سؤال مطرح بشه که «خب چه اشکالی داره موضوعات سخت و گاهی خشک مثل سیاست یا تاریخ با زبان سرگرمی ارائه بشن؟ مگه این‌طوری دانش عمومی مردم بالا نمی‌ره؟»
پاسخ اما اینه که سرگرمی به‌خودی‌خود بد نیست، ولی وقتی به اصل تبدیل می‌شه، مشکل شروع می‌شه.
یعنی وقتی سرگرم‌کننده بودن از یه ویژگی جانبی، تبدیل بشه به پیش‌شرط دیده و شنیده شدن هر چیزی.
از اون لحظه به بعد، هر چیزی که تحریک‌کننده، سریع، بدون پیچیدگی و ترجیحاً با چاشنی شوخی یا جذابیت تصویری نباشه، به حاشیه می‌ره حتی اگر مهم‌ترین مسئله‌ی قرن باشه .

در نهایت، «سرگرمی تا سرحد مرگ» کتابیه برای هر کسی که می‌خواد بفهمه چطور رسانه‌ها بی‌صدا، اما مؤثر، ذهن ، سبک زندگی و ارزش های ما رو شکل می‌دن. 

پ.ن ۱ : کتاب برای من خیلی سخت خوان بود در حدی که اوایلش خواستم رهاش کنم
چون اطلاعات زیادی از آمریکای زمان خودش می داد که برای من اصلا قابل لمس نبود و حتی اصل حرفش رو هم مستقیم نمی گفت ، خودم باید فکر می کردم الان از همه ی حرف هاش باید چه نتیجه ای بگیرم ، این شکلی خوندمش

پ.ن ۲ : پستمن به اینستاگرام و فضای مجازی اشاره ای نمی کنه و تمرکزش روی تلویزین هست(چون آخر پیشرفت زمانش تلویزیون بوده) اما با تغییر تلویزیون به فضای مجازی کتاب زمان حال رو در بر می گیره

پ.ن ۳ : کاش یکی پیدا بشه یه کتاب با همین موضوع ولی به زبان ساده و ملموس تر بنویسه 
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
      

1

دریا

دریا

14 ساعت پیش

        در تمام مدتی که مسخ رو می‌خوندم حالت تهوع داشتم و هر لحظه منتظر بودم سوسکی از یه جایی بیاد بیرون. یه مدت سوسک یکی از کابوسای تکرار‌شونده‌م بود. سوسکای بالدار حتی بزرگ‌تر از خودم و این کتاب هی آخرین و وحشتناک‌ترین کابوس سوسکی‌مو یادم میاورد.

آخرش احساس غم شدیدی داشتم. نباید اینجوری تموم می‌شد. هر لحظه، تا آخرین خط منتظر بودم برگرده به حالت عادی، ولی دنیای واقعی خیلی وقتا مثل این داستانه، اما من هیچ‌وقت دلم نمی‌خواد نویسنده‌ای مثل کافکا باشم. توی یه دنیای سیاه، دلم می‌خواد با کتابام امید بدم، امیده که آدما رو به حرکت درمیاره. از سیاهی نوشتن فقط این باورو تقویت می‌کنه که همینه که هست و من هم کاری نمی‌تونم بکنم.

درباره‌ی مسخ خوندم و الان می‌دونم منظورش چی بوده ولی نمی‌تونم درکش کنم، نمی‌تونم بپذیرمش، باورش ندارم. آدما اینقدر پلید نیستن. دنیا اینقدرا هم زشت نیست.

حالا که مسخ، معروف‌ترین شاهکار کافکا، این بود، دلم نمی‌خواد بقیه‌ی داستانای این مجموعه رو بخونم. همین یکی کافیه. با روحیات من جور نیست. ترجیح می‌دم توی دنیای کتابای موردعلاقه‌ی خودم غرق بشم.
      

3

زینب

زینب

14 ساعت پیش

        [ آن روز من و “او” با هم پنجه در انداختیم و “او” مرا از آسمان‌ها به زیر انداخت. اما چه کسی شما را سرشت؟ مگر من و “او” با هم نبودیم؟ “او” از رازی که من در شما به جای نهادم چیزی نمی‌دانست. یَکُلیا “او” نمی‌دانست که در زمین پسر انسان چه می‌خواهد. چرا شما را از من رم می‌دهد؟ گو اینکه من اسیری هستم و در اینجا تنهای تنها، مثلِ تو یَکُلیا، گذشت زمان را تماشا می‌کنم. 
من با او از جهانی صحبت کردم که من و “او” در پشتش پنهان باشیم و انسان در آن مطمئن و بی‌تزلزل زندگی کند. اما “او” عوض هرچیزی به تماشاچی احتیاج داشت…]

داستان با شرحِ تنهاییِ یکلیا، دخترِ پادشاه، شروع می‌شه.
یکلیا تنها بود که عاشق چوپانی شد، ولی این عاشقی باعث شد حتی تنهاتر از قبل بشه. 

یکلیا بعد از رسوایی و طرد از جانبِ پدرش و مردم، یک شب تو تاریکی و سکوتِ بیابان با شیطان ملاقات می‌کنه.
اصل داستان از این دیدار و شنیدنِ داستانی از زبان شیطان آغاز می‌شه؛ یعنی به شکل جالبی راوی شیطانه!
این داستانِ دوم درباره‌ی میکاه، پادشاهِ قدرتمند و محبوبه که دل به زنی می‌سپره که فرستاده‌ی شیطان بوده و با انتخابِ این عشق، یَهُوه، خدای قدرتمند اسرائیل، رو خشمگین می‌کنه و مردمش رو به خطر می‌ندازه…
اینجاست که باید تصمیم بگیره اولویتش خودش باشه یا مردمش، شیطان رو انتخاب کنه یا یهوه، به سمت خیر قدم برداره یا شر رو در آغوش بگیره…

فضای داستان اسطوره‌ای و باستانیه که همین می‌تونه باعث بشه خوندنش برای همه راحت نباشه. ولی تجربه‌ی زیباییه که با این داستان با قلمِ شگفت‌انگیز تقی مدرسی آشنا بشیم.

قبلا هم‌ گفته بودم چه لذتی داره وقتی که از طریق یک کتاب با کتابِ دیگه‌ای آشنا می‌شم؛ این‌سری هم به لطف ملکوت با یکلیا آشنا شدم!
ولی راستش اونقدری که از ملکوت لذت بردم از یکلیا لذت نبردم. هنوز ملکوت برای من ارزشمندتر و ماندگارتره…(شاید این مقایسه‌کردن کار غلطی باشه.)
سعی می‌کنم بیشتر درباره‌ش بخونم، لطفا اگه تحلیلِ درست و خوبی ازش دیدین برای من هم بفرستین🤝🏽✨

پی‌نوشت اول:
شیطانِ این قصه زیادی پخته و خردمند بود!

پی‌نوشت دوم:
من متنِ چاپ قدیمِ این کتاب رو به لطف یکی از دوستانم داشتم و تا جایی‌که با چاپِ نشر فرهنگ جاوید مقایسه کردم چیز خاصی حذف نشده.
      

7

سعید بیگی

سعید بیگی

15 ساعت پیش

        زبان روایت و نثر کتاب خوب و طنزآمیز است.

مانایاد «غلامحسین ساعدی» در این نمایش‌نامۀ کوتاه، داستان حاکمی را نقل می‌کند که از بیکاری و پرخوری خسته شده و برای گذران وقت، به جلادش دستور می‌دهد؛ مُجرمی را پیدا کند و چشمش را دربیاورد تا حوصله‌شان سر نرود و حالشان بهتر شود.

در همین هنگام، دزد جوانی برای دادخواهی مراجعه می‌کند و می‌گوید که یک چشمش موقع دزدی از خانۀ یک پیرزن، به میلۀ دوکِ‌نخ‌ریسیِ پیرزن خورده و در آمده است.

حاکم قصد درآوردن چشم دیگرِ دزد را دارد که او پیرزن را مقصر معرفی می‌کند و پیرزن پس از حضور، آهنگر را مقصر می‌شمارد.

آهنگر پس از حضور می‌گوید که برای خدمت به حاکم، به دو چشمش نیاز دارد و بهتر است، یک چشم میرشکار را درآورند؛ چون هنگام شکار و تیراندازی، یک چشمش را می‌بندد و بدان نیاز ندارد.

میرشکار پس از حضور در برابر حاکم، می‌گوید که نوازندۀ نِیِ دربار، موقع نِی‌زدن دو چشمش را می‌بندد و بدان‌ها نیاز ندارد و اگر یک چشمش را از دست بدهد، هنرش بیشتر رشد می‌کند، چون نوازنده‌های نابینا، مهارت بیشتری در نِی‌زدن دارند.

پس به دستور حاکم؛ دو چشم نِی‌زنِ بیچاره و بی‌گناه را در می‌آورند و خوشحال می‌شوند که عدالت به درستی اجرا شده است!

این نمایش‌نامه، مرا به یاد این بیت و ضرب‌المثل معروف انداخت:

«گُنَه کرد، در بَلخ آهنگری          به شوشتر زدند، گردن مِسگری!»
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.