شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
راضیه.الف

راضیه.الف

13 ساعت پیش

         اولین کتابی است که از آگاتا کریستی خواندم‌. و تبدیل به کتابی شده که بعد از مدتها شب و صبح را تماما مشغول خواندنش شدم تا پایانش را بفهمم...
و البته این کتاب، کتابی شد که از کتابخانه به امانت گرفتم، و من زمان زیادی است که نتواسته بودم به کتابخانه بروم:) 
وقتی پایم را در کتابخانه گذاشتم تازه حس کردم که چقدر دلتنگش شده بودم، جایش در زندگی ام خالی بود، به یاد روزهایی افتادم که با شوق هر هفته را میگذراندم تا آخر هفته و روز پنج شنبه به کتابخانه بروم.... از یک چیز اما دلم گرفت، به طور کامل طراحی داخلی کتابخانه را تغییر داده بودند، دیگر خبری از قفسه های کتاب و میز ها و صندلی های چوبی نبود، آن حس صمیمیتی که قبلا در آنجا موج میزد، به صخره ی قفسه ها و صندلی های مدرن و سفید برخورد کرده و خاموش شده بود....

زیاده گویی را تمام کرده و به سراغ کتاب میروم:

به ذهن آگاتا آفرین و احسنت میگویم ظرافت و جزئیات و چینش بسیار جالب و جذابی برای روایت یک پرونده قتل به ما ارائه میدهد. الان که کتاب به پایان رسیده حس میکنم باید جزئیات را مثل پوارو در دفتری منظم نوشته تا کاملا آنها را درک کنم....

داستان از آنجایی شروع میشود که پوارو از حل پرونده ای فارغ شده و میخواهد به انگلستان برگردد. در قطار سریع السیری که سوارش شده کسی با ضربات متعدد چاقو به قتل میرسد و کارآگاه ما به دنبال حل مسئله است....

ترتیب روایت را میپسندیدم، ابتدا حقایق گفته شد، سپس با شاهدین صحبت کردند و در نهایت نتیجه گیری صورت گرفت. گمان نکنید به همین سر راستی همه تکه ها پازل کنار هم قرار گرفت! اینقدر همه چیز در داستان به هم میپیچد که اندکی تامل بعد از هر یافته، لازم و ضروری است!

چیز هایی حدس زدم، اما پوارو دست مرا از پشت بست و هر بار استنتاج جدیدی برای رونمایی داشت.

از نحوه برخورد او با شاهدین لذت میبردم، با هر کس به نسبت اخلاقیات و به روشی خاص صحبت میکرد و سوال میپرسید و زیرکانه حرف میکشید...

ایده «قاتل هنوز در قطار است» هیجان ماجرا را بیشتر میکرد.

با آقای دکتر و آقای مدیر همزادپنداری میکردم، حدس هایی میزدم، سردرگم میشدم و مثل آنها بر لبه صندلی خود با هیجان نشسته بودم و به سخنان پوارو گوش میدادم.
پایانی عجیب و جالب داشت که اواخر کتاب حدس زده بودمش، اما شنیدن آن از دهان کارآگاه لذتی دیگر داشت:))

حتما کتاب های بعدی را نیز میخوانم، قصد دارم بعد از خواندن ده بچه زنگی از ابتدای مجموعه شروع کنم.

📌شما کدام کتابهای آگاتا کریستی را بیشتر پسندیدید؟ چه نویسنده دیگری مثل آگاتا میشناسید که در این ژانر بنویسد؟ پیشنهاد کنید:))
      

17

مِرگان آبد

مِرگان آبد

18 ساعت پیش

        « می‌خوام خودکشی کنم، مگه اینکه یه دلیل برام بیاری که زندگی ارزش ادامه‌دادن داشته باشه. »
این جمله توسط کسی که قصد خودکشی داشته از ویل دورانت پرسیده می‌شه! و دورانتی که از پاسخی قانع‌کننده عاجزه، تصمیم می‌گیره که نامه‌ای با مضمون « زندگی برای تو چه معنایی داره؟ » رو برای صد نفر از آدمای تاثیرگذار بفرسته.

افرادی مثل مهاتما گاندی، برتراند راسل، برنارد شاو، جواهر لعل نهرو، آندره موروا،…

و حتی از یک زندانی محکوم به حبس ابد!
… و این بخشی از پاسخ اون زندانیه: « زندگى حتى پشت دیوارهاى زندان، مى تواند فوق العاده جالب و ارزشمند باشد، به همان اندازه که براى کسانى که در بیرون زندان هستند چنین است. در اینجا همه چیز بستگى دارد به ایمانى که انسان به صحت و استوارى فلسفه‌ى خود دارد. »

و در پایان 
دورانت نگاه خودش رو مکتوب کرده !
و همه‌ی پاسخ‌ها بسی قابل تامل‌اند و به قول حضرت مولانا هر کسی از ظن خودش یارِ زندگى شده…

تراپى عميقى بود ✌🏼
      

15

بهار

بهار

19 ساعت پیش

        تا صفحه 60 کتاب خیلیی کند برام پیش رفت به حدی که متوجه هیچ چیزی نشدم حتی متوجه شخصیت اصلی که قراره راجع بهش بخوانیم هم نشدم ولی کم کم داستان روند صعودی طی می‌کنه . من صحبت های آقای موآم با لاری را خیلی دوست داشتم راستش منم یه مدت هدف از کتاب خواندنم پیداکردن راهی بود برای رسیدن به جواب سوال هایی که توی ذهنم بود  شاید به همین دلیل باشه که شخصیت اصلی کتاب برام جور دیگه ای بود ،  در کل  همه شخصیت ها برای من نمونه شون توی واقعیت قابل مشاهده بودند  ولی برای من شخصیت لاری گاها آینه ای بود که یه بخش کوچکی از من را منعکس میکرد و  قابل لمس بود و نتیجه ای که  برای جواب سوال های ذهنی اش  تقریبا پذیرفته بود هم برام جالب بود. به نظرم برای سوال های که پشت کتاب مطرح شده و شخصیت اصلی هم در جستجوی جواب این هاست هرکسی یه جوابی داره و یا پیدا می‌کنه این جواب به نظرم  تا حدی به محیط و تجربه زیسته فرد  و اینکه در کل دنیا را چطوری میدیده و میبینه بستگی دارن ، آخرهای کتاب برای من خیلی جالب بود ، اینکه هرکسی خوشبختی و کمال مطلوب را در چیزی میبینه و به نظرم ناخودآگاه یا شاید هم کاملا ارادی در این مسیر شروع به حرکت می‌کنه ، فقط امیدوارم مثل شخصیت های این کتاب ما  هم در دنیای واقعی به اهداف خودمون برسیم و بتونیم حداقل جوابی برای پرسش های که  توی سرمونه پیدا کنیم جوابی که حداقل خودمون را راضی کنه و به کمال مطلوبمون تا حدی برسونه یا نزدیکمون کنه .
      

9

نرگس

نرگس

23 ساعت پیش

        🌱خانه‌ی تو آنجایی نیست که در آن متولد می‌شوی، خانه‌ی تو آن است که وقتی به‌عقل می‌رسی و می‌توانی تصمیم‌ بگیری که چه چیز را دوست داری و چه چیز را دوست نداری، خودت برای بقیه‌ی سال‌های عمرت انتخاب می‌کنی.

این کتاب اولین کتاب فالاچی بوده و برای من دومین تجربه‌ی خوندن ازین نویسنده‌ست.
«اوریانا فالاچی، روزنامه‌نگار، نویسنده و مصاحبه‌کننده‌ی برجسته‌ی ایتالیایی که بخاطر سبک صریح و جسورانه‌اش در مصاحبه‌های سیاسی شهرت داشته.»

این کتاب، داستان دختری ایتالیایی به نام جواناست که همراه با خانواده‌ی سُنتیش زندگی میکنه. یک روز، ریچارد و دوستش _دو سرباز آمریکایی فراری از جنگ_ به خونه‌ی اونا پناه میارن. پدرش از جوانا میخواد که با انگلیسیه شکسته‌بسته‌ای که در مدرسه یاد گرفته نقش مترجم رو بازی کنه. همین نقش مترجمی باعث میشه جوانای نوجوان خیلی زود جذب رفتار خارجی و افکار روشنفکرانه‌ی ریچارد بشه و هر روز این صمیمیت بیشتر میشه.
در نهایت، بعد از مدتی، این دو سرباز به سمت وطن‌شون رهسپار میشن و رابطه‌ی جوانا با ریچارد قطع میشه؛ تا زمانی که جوانا بزرگ میشه و بخاطر کارش مجبور به سفر آمریکا میشه.

اسم شخصیت اصلی رمان «پنه‌لوپه به جنگ می‌رود» جواناست، نه پنه‌لوپه. «پنه‌لوپه» درواقع نمادیه که فالاچی به‌کار برده تا تقابل زن سنتی (پنه‌لوپه در اودیسه) با زن مدرن (جوانا) رو نشون بده. جوانا برخلاف پنه‌لوپه، منتظر بازگشت مردی از جنگ نیست؛ بلکه خودش به جنگ میره. جنگی درونی و بیرونی برای شناخت و استقلال.

جوانا نماد زن مستقل و جستجوگره که البته گاهی هم بدش نمیاد خلاف جریان آب شنا کنه.
پایان‌بندی داستان رو دوست داشتم!
چقدر شخصیت رلینگ در نمایشنامه مرغابی وحشی از ایبسن، عقیده‌ی جذابی داشت! میگفت: «همیشه گفتن حقیقت بهترین کار نیست! گاهی بدترین کار میشه گفتن واقعیت بدون پرده! نمیشه همه‌چیز رو خیلی خیلی واقعی دید.. » این جمله چقدر مصداق داشت تو این کتاب :).
🍃زندگی بدون اين «روشن» كردن‌ها به اندازه كافى سخت است. اين وسواس تو درباره‌ی شكافتن حقايق زندگی و روشن كردن هرچيز كشنده است!

فالاچی تو این کتاب از نیویورک زیاد نوشته. از تشریح مردم و محله‌ها گرفته تا جاهای دیدنی و مردمش. البته این‌ اطلاعات در هاله‌ای از ابهام بود و بیشتر در قالب مکالمه‌ی دو نفر که در نظریه‌ها باهم مخالفن!
برخی جزئیات غیرضروری بودن و در عوض به بعضی شخصیت‌های فرعی به‌قدر‌کافی پرداخته نشده بود.
پیام کلی داستان رو پسندیدم اما نثر (یا ترجمه) و ریتم روایت رو دوست نداشتم. حس کردم جملات خیلی سریع و‌ کوتاه تموم میشن و اون پیوستگی ‌قشنگ بینشون شکل نمیگیره. ˀ̣ˀ̣(๑•̌.•̑๑)
🌱اين را برايم نوشته اى، می‌دانم. به اندازه كافى به خاطر اين ماجرا رنج برده‌ام. نمى‌خواهم دوباره به آن فكر كنم.
🌱خداحافظی کرد و در را بهم کوفت. جوانا به خداحافظی او پاسخ داد.

در مجموع، با ریتم و روایت کتاب خیلی راحت نبودم، اما مضمونش _به‌ویژه تلاش یک زن برای ساختن هویتش_ ارزش خوندن رو داشت.
      

18

زهرا عباد

زهرا عباد

23 ساعت پیش

        #یادداشت_کتاب 
#مطلقا_تقریبا

این کتاب درباره‌ی یک پسر معمولی و ساده است. شاید زیادی ساده در حدی که خنگ به نظر می‌رسد. البته من از این مدل بچه‌ها دیده‌ام. شاید یک دلیلِ تا این حد ساده بودنشان، تک فرزند بودنشان است. نداشتن تعامل با بچه‌های دیگر و همیشه با بزرگترها بودن، باعث می‌شود فرد دائما تحت حمایت باشد و نتواند رشد اجتماعی کاملی پیدا کند، مثلا طعنه‌ها را بفهمد، دوز و کلک را درک کند و ....
اما پسر کلاس پنجمی قصه ما یک خصوصیت دیگر هم دارد، اینکه در ریاضی و دیکته بسیار ضعیف است. نکته خوب و جالب کتاب این است که آلبی نه اختلال خواندن دارد، نه مشکل مغزی و روانی و نه هیچ مساله خاص دیگری که در کتاب‌های دیگر به آنها پرداخته می‌شود؛ او فقط در بعضی دروس ضعیف است و یک دانش آموز معمولی است، کسی که باوجود همه تلاش‌هایش دیکته اش از B بالاتر نمی‌آید. از آن مهم‌تر آلبی برخلاف کتاب‌های دیگر (مثل چطوری خیلی بدخط بنویسیم) هیچ خصوصیت برجسته دیگری مثلا در هنر یا ... هم ندارد، او کاملا معمولی است! 
تمام هنر این کتاب در همین جملات خلاصه می‌شود، اینکه زندگی یک بچه عادی که در هیچ چیزی باهوش نیست را به تصویر می‌کشد. جالب اینجاست که دور و بر ما پر است از این بچه‌ها که خیلی مواقع در آینده زندگی خوبی هم پیدا می‌کنند ولی در آن سن در دروس مدرسه ضعیفند و از مدارس خوب و سطح بالای غیر انتفاعی به همین دلیل اخراج می‌شوند! (شاید این یکی از مهم‌ترین دلایل برای مخالفین شیوه مدارس آکادمیک باشد.)

نمونه این بچه‌ها، معلم ریاضی آلبی است که در کلاس چهارم ریاضی‌اش ۰ بوده ولی انتخاب کرده که معلم ریاضی بشود تا بتواند به بچه‌هایی شبیه خودش کمک کند!!

کتاب نکات ریز و جذابی دارد، درباره رفتار والدین با فرزندان، کمک یک فرد خارج از خانواده، عکس‌العمل‌های اطرافیان به این خصوصیات کودک، تلاش فرد برای جا افتادن در مدرسه جدید و ...

در مجموع پیشنهاد می‌کنم حتما کتاب را بخوانید.

@macktubat
      

17

        ببینید، یه وقتایی آدم دلش می‌خواد یه کم شیطونی کنه، تاریخ رو زیر و رو کنه و ببینه اگه شخصیت‌های مهم گذشته یهویی سر از دنیای مدرن درمی‌آوردن، چه اتفاقی می‌افتاد. خب، ویه ایده‌ی خفن افتاده در ذهن آقای امیرعلی نبویان برای یه همچین کتابی:
تصور کن یه دیگِ آشِ شله‌قلمکارِ تاریخ رو برداشتن، همه شخصیت‌های معروفش رو (از پادشاها و عاشقا بگیر تا شاعرها و آهنگ‌سازها) قاطی کردن، بعد یه مشت تکنولوژی مدرن و شبکه‌های اجتماعی ریختن توش، بعد هم یه قاشق طنز برداشتن و حسابی همش زدن! چی ازش درمیاد؟ یه بمب خنده! 💣😂
این کتاب دقیقا همونه! یه جورایی تاریخ رو برداشته، گذاشته تو میکسر و دکمه "پوره" رو زده! 🤪
اصلاً نمی‌دونم چجوری تعریفش کنم. یه جاهایی از خنده روده بر می‌شی، یه جاهایی دهنت باز می‌مونه که "اینا دیگه چی بودن؟!"، یه جاهایی هم یه حس نوستالژی عجیب میاد سراغت. 🥲
ولی یه چیزی رو مطمئنم: اگه دنبال یه کتاب متفاوت و باحال می‌گردی که حسابی سرگرمت کنه و یه لبخند گنده بیاره رو لبت، این کتاب رو از دست نده! 😉 فقط قول بده قبل از خوندنش یه چکاپ کامل بدی، چون ممکنه از شدت خنده فشار خونت بره بالا! 😂🩺
خلاصه که، این کتاب یه جوریه که انگار تاریخ اومده باهات سلفی بگیره، اونم با فیلترای اینستاگرامی! 😎📸
      

15

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.