یادداشت نیایش

نیایش

نیایش

دیروز

        دقایقی پیش خواندن «کلکسیونر» را به پایان رساندم و باید اعتراف کنم، این کتاب از شگفت‌انگیزترین و در عین حال هولناک‌ترین آثاری‌ست که تاکنون تجربه‌اش کرده‌ام.
نمی‌دانم دلیل این حس، بی‌خبری مطلقم از محتوای آن پیش از مطالعه بود، یا شاید هم نویسنده در ذات خود، ذهنی به‌غایت تاریک و در عین حال خیره‌کننده دارد. هرچه بود، هرچه صفحه‌ها پیش می‌رفتند، بیشتر در هزارتوی نادانسته‌ها گم می‌شدم.

از لحظه‌ای که کتاب را بستم، ذهنم بی‌وقفه درگیر نویسنده است؛ مردی که توانسته در قالب راوی‌ای بیمار و منزوی، جهان‌بینی دختری آزاده و پرتضاد را نیز با چنان مهارتی بیافریند که مرز میان واقعیت و خیال، نویسنده و شخصیت، در ذهنم رنگ باخته است.
چگونه ممکن است کسی، بی آنکه قلبش با درد و پیچیدگی لمس شده باشد، چنین نوشتاری خلق کند؟ این هم‌زیستی ترس و تأثیر، همزمان مرا می‌ترساند و مسخ خود می‌سازد. اینگونه فکرمیکنم که نمی‌شود بی‌هیچ تجربه، تفکر یا جدای درک کردن، حس کردن آن، توان نوشتن چنین جملاتی را داشت، جملاتی که در بستر بیش از سیصد صفحه، هم به طرز ترسناکی مرا مغلوب کردند و هم ناخودآگاه، متاثر از خود ساختند.
کلکسیونر کتابی‌ست خاص، بیمارگونه و پرکشش، تلخ و آموزنده. نمی‌دانم آن را باید توصیه کرد یا نه، اما آن‌چه برایم قطعی‌ست این است که ورای واژه‌هایش، چیزی از جنس زیستن در من به‌جا گذاشت.
      
388

29

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.