یک سال تا بهار برای خوندن این کتاب صبر کردم و خوشحالم که توی فصل مناسب خوندمش.
شروع کتاب کار خودش رو درست انجام داد و تونست من رو جذب خودش بکنه. ژاپن، شخصتی که ژاپن همونطور براش جدید بود که برای من، عکاسی، دوربین، یه عشق قدیمی.
فضا سازی، نگم از فضا سازیش وقتی که درمورد ژاپن بود!
صحبت از فرهنگ ژاپنی و اصطلاحات ژاپنی باعث شدن سفر به ژاپن توی لیست آرزوهام قرار بگیره.
شخصیت پردازی خوبی داشت و هر شخصیت واقعا شخصیت مخصوص به خودش رو داشت. هاروکای عزیز، کاش واقعی بودی!
حماقتهای شخصیت فیونا، گاهی من رو یاد خودم میانداخت.
شخصیت گاب هم تا نیمههای کتاب برام تداعی کننده یک شخص واقعی بود اما از نیمه دوم کتاب، وقتی یه چیزایی عوض شد، گاب یکهو از قالب شخصیتی خودش خارج شد. نمیتونم بندازمش تقصیر تغییر و تحول شخصیت در طی داستان. چون زیادی ناگهانی بود و انگار یک باره با شخصیت دیگه ای رو به رو شدم. اما وقتی جلو تر، اتفاق دیگه ای افتاد و نشون داد که گاب هنوز توی لوپ یه اشتباه تکراری افتاده، باز یکم روح حقیقی بودن بهش داد.
•شاید اسپویل: ماجرای عاشقانه کتاب رو زیاد دوست نداشتم. انگار جوری که داشت پیش میرفت رو زیاد خونده بودم. سفر، یک هتل، اتفاقات نزدیک شدن و...
پایان کتاب طوری بود که از یک کتاب با جلد صورتی و آبی انتظار میرفت. پایان قوی نه، اما قابل قبول بود.