یادداشت Melika

Melika

Melika

دیروز

        این اولین تجربه‌ی خوندن آنه نبود. چهار پنج سال پیش مجموعه هشت جلدی قدیانی رو خونده بودم. و راستش اولش فقط به این خاطر گرفتمش که از وقتی که این جلد منتشر شده بود به دلیل زیباییش دلم می‌خواست این ورژن ازش رو هم داشته باشم. برای آروم کردن وجدانم هم می‌گفتم حالا یه روز می‌شینم و می‌خونمش.
فکر نمی‌کردم اون روز انقدر زود باشه و توی روزهایی که بهش می‌گیم جنگ  به همچین کتابی برای روحیه‌دهی به خودم نیاز پیدا کنم.
خوشحالم که دوباره خوندمش، انگار فراموش کرده بودم که چرا همیشه عاشقش بودم و با بیشترین میزان علاقه در مورد آنه، ماریلا و متیو و مونتگومری صحبت می‌کردم.
فضا سازی ها یک بار دیگه کاری کردن که شب‌ها قبل از خواب خودم رو توی اونلی و گرین گیبلز تصور و در موردش خیال‌بافی کنم.
شخصیت پردازی‌ها هم که یه پا درس نویسندگی.
و اینطور بگم که یک زن زاده‌ی چیزی نزدیک دویست سال پیش، با نوشته‌هاش بهم تلنگر زد که خیلی وقته هدف بلند مدتی نداشتم و باید براش خیال‌پردازی، برنامه ریزی و جاه طلبی خودم رو دوباره بیدار کنم.
در آخر می‌خوام در مورد خصوصیات این ورژن کتاب صحبت کنم.
فامیل دست من کم کتاب ندیده و خیلی هم کم پیش اومده جلد یه کتاب موفق بشه اون ها رو به عنوان یا محتوای کتاب کنجکاو کنه. اما خب این کتاب با طراحی جلد متفاوت و تو چشمی که داشت، اون روزها تونست توجه تعداد قابل توجهی از آدم‌هایی که کتاب رو دست من دیدن رو جلب کنه.
و در صفحات کتاب بعد از تموم شدن کتاب اصلی؛ ناشر اومده یک سری یادآوری، فکت و حتی فعالیت ها و سوال‌هایی در رابطه با کتاب و نویسنده بیان کرده که این برام جالب بود و دوستش داشتم. فکر کنم یه جورایی مثل دیدن ادیت از کتاب بعد از خوندنش می‌مونه و همچین تاثیری روی ذهنت می‌ذاره که بیشتر و بیشتر کتاب رو دوست خواهی داشت.
دوست دار آنه؛ میم.
      
520

35

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.