شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
MJ

MJ

1 ساعت پیش

        از داستان کودک انتظار می‌ره که نکات تربیتی داشته باشه و یا حداقل داستان جالب و شیرینی باشه؛ ولی این کتاب بیشتر ضد تربیت بود. فکر نمی‌کنم مناسب خوندن برای بچه ها باشه. داستان مضمون خاصی نداره و حتی جالب و جذاب هم نیست. پایان معناداری هم نداره. نویسنده می‌تونست هر حیوانی رو به عنوان شخصیت اصلی داستان انتخاب کنه ولی دست گذاشته روی یه موجود خیالی و عجیب غریب که ممکنه حتی برای بچه ها ترسناک باشه! بچه گروفالو به حرف پدرش گوش نمی‌ده و وقتی پدرش خوابه تنهایی می‌ره و توی جنگل می‌گرده و می‌گه من که نمی‌ترسم!! در نهایت هم با موشی مواجه می‌شه که بهش کلک می‌زنه و این خیلی غیر منتظره ست که در کتاب کودک ما شخصیت منفی باهوش و دغل باز ببینیم به طوری که اون از شخصیت اصلی برای کودک جذاب تر به نظر بیاد! نتیجه ی داستان؟ بچه گروفالو "دیگه شجاع نبود" و رفت کنار پدرش خوابید. :|
شاید قصد نویسنده این بود که بگه افرادی که ازشون می‌ترسیم ترسناک نیستن و فقط ما اونها رو  خیلی بزرگ و ترسناک می‌بینیم. ولی روش بیان این مضمون در این داستان روش خوبی نبود. علاوه بر این، فکر نمی‌کنم کوچک نمایی خطرات برای کودک ایده ی خوبی باشه. بچه رو نباید از چیزی ترسوند ولی وقتی بهش بگیم چیزی خطرناکه، نباید تصمیم بگیره که شاید ما داریم سخت می‌گیریم!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

Zeinab Ghaem Panahi

Zeinab Ghaem Panahi

1 ساعت پیش

        حدود ۵ سال پیش برای اولین‌بار کتابی را از آگاتا کریستی خواندم و قبل از آنکه کتاب تمام شود، پایانش برایم لو رفت. یادم است ناراحتی‌ام طوری بود که انگار شکلاتی را برای خودم در یخچال پنهان کرده‌ام و وقتی می‌خواهم سراغش بروم می‌بینم کسی قبل از من شکلات را خورده‌است. بعد از آن دیگر سراغ آثار آگاتا کریستی نرفتم و هرآنچه از دنیای ژانر معمایی در ذهنم بود، بعضی کتاب‌های شرلوک هلمز بود. تعریف این کتاب را زیاد شنیده‌بودم و تصمیم گرفتم دوباره با کتاب‌های خانم کریستی آشتی کنم. می‌توانم بگویم از خواندنش لذت بردم و از پایانش اندازه خود پورآرو هنگام کشف قاتل شگفت‌زده شدم، البته باید اعتراف کنم بین خواندن کتاب به‌قدری بقیه می‌گفتند هویت قاتل را اصلا نمی‌شود پیش‌بینی کرد که خیلی کم به قاتل مذکور شک کرده‌بودم. در آخر باید بگویم خواندش را پیشنهاد می‌کنم و چون دومین اثری است که از این نویسنده می‌خوانم نمی‌دانم نسبت به بقیه آثارش چطور بوده‌است. امیدوارم هنگام خواندنش لذت کافی را ببرید:)
      

0

نرجس درزاده

نرجس درزاده

2 ساعت پیش

        .


مثل سطر شعری بر کاغذ که سپیدی 
گاه به گاه آن را قطع می کند .
.
.
کلام در زمان شکل می گیرد ، به شکلی ناشناختنی ......
.
.
کلامی که باید اعلام شود ، کلامی که باید در گوشت و استخوان جای گیرد . زبان بدل به جسم می شود _ شعر یا نثر _
.
.
مالارمه : همه چیز بدان دلیل وجود داشت که شعری یا کتابی آفریده شود .
.
.
آنچه خداوند [ در انسان بر می انگیزد شعر است ، کلامی که هم گفتار است و هم جهت . کلام جهت یافته موجودی تمام عیار است .
.
.
رمبو فکر می کردی می توانی همیشه از من فرار کنی ؟
.
.
باشد که همهمه بدل به صدا [ ی آدمی شود و باشد که صدا در من بدل به زبان گردد !
.
.
جسم غمگین است و من همه ی کتاب ها را خوانده ام .
.
.
.
اما صدایی که او مشتاق شنیدن آن است صدایی بی کرانه است و در خدا یافت می شود . شاعر می خواهد از زندان خویشتن رها شود و یکسره به قلمرو اراده ی خداوند پای بگذارد .
.
.
کلمات به خودی خود بی ثبات اند ، کلمات فقط [ منظور نویسنده را برای خواننده ترجمه می کنند ، و جایی برای تلاقی آن دو در صفحه ی سفید فراهم می آرد ، کلمه (( وحدتی است که از توالی حاصل شده )) . بر خلاف این ، فکر نگار های شرقی موقعیت نویسنده را تغییر می دهد . نوشتن دیگر نه حرکتی افقی که رابطه ای عمودی است . (( شاعر دیگر صرفا شاعر نیست بلکه مانند نقاش ، تماشاگر و منتقد کار خود می شود ، خود را در حین اجرای اثر خود تماشا می کند . ))
.
.

آیا قرار بود شاعر بشود یا پیامبر ؟ کلودل برای خود ضابطه ای اندیشید دریافت که در کسوت شاعر می تواند همچون انسانی مذهبی در هر فرقه خدمت کند .
او می توانست هم رودریگ باشد و هم برادر او .
.
.
کلودل برای سنگ گور خود این کلمات را برگزید :
 در اینجا کالبد و دانه ی پل کلودل خفته است .
.
و اینک من که با تو بدل به اصل و آغاز شده ام .
.
.
.
 پل کلودل
فارسی  عبدالله کوثری
      

0

آتن

آتن

2 ساعت پیش

        برای کسی که از دل یک بحران جمعی اومده، «دود» نه یک رمان، بلکه یک تجربهٔ هم‌زیستی با زخم‌هاست. مثل اینه که صدای خودت رو بشنوی وقتی فکر می‌کنی دیگه هیچی ازت نمونده. نه امید، نه مرز، نه خواب. فقط یک لایه دود که دورت رو گرفته و مدام زمزمه می‌کنه:
«همه چیز هنوز هست، ولی دیگه اون چیزی نیست که بود.»
.

وقتی داشتم «دود» رو می‌خوندم، هنوز بوی ترس و اضطراب از ذهنم پاک نشده بود. گوشم پر از صدای پدافند بود، قلبم پر از تردید. و توی همین روزها، صفحه به صفحه، این کتاب یه آینه بود، هم مه‌آلود، هم بی‌رحم، هم دقیق.
.

«دود» اسم بی‌نقصیه. چون توی جنگ هم، دود فقط چیزی نیست که از ساختمان نیمه‌ویرون بلند می‌شه؛ بلکه یه جور فضای ذهنیه. یه مه روانی. اون حالت معلق و غبارگرفته‌ای که نمی‌ذاره خوب ببینی، خوب تصمیم بگیری، حتی خوب گریه کنی.
.

تو رمان، آدم‌ها وسط موقعیتی گیر افتادن که همه چیز در حال پوسیدنه. کمبود مواد غذایی در شرایط آخرالزمانی تبدیل به بزرگترین بحران شده. کلمات بوی شک دارن. دوست و دشمن فرقش گاهی فقط تو یه لحظه‌ست. و این‌جاست که می‌فهمی «دود» خودت هم هستی — توده‌ای از ترس، تردید، پوچی و خشم که می‌خوای پنهونش کنی ولی نمی‌تونی.
.

من تو اون روزها، وقتی در خاموشی خبری بودیم، موقع خوندن این کتاب یه حس عجیب بهم دست می‌داد: انگار نویسنده دقیقا اون فضای وهم‌آلود و مشوش رو تجربه کرده، مثل ما. نه در خطوط مقدم، بلکه در ذهن آدم‌هایی که هنوز زنده‌ن، اما زنده‌بودنشون رو باور نمی‌کنن.
.
 نثر کتاب ساده نیست، اما عمق داره. جملات کوتاه، پر از مکث. مثل ذهن کسی که بین دو گلوله حرف می‌زنه. شخصیت‌ها گنگ و آشفته‌ان؛ نه چون بد نوشته شدن، بلکه چون واقعاً آدم‌های شرایط بحرانی و آخرالزمانی همین‌طورن: نامعلوم، ترسیده، زنده‌مرده.
.

زبان اوبخرو ساده‌ست اما بی‌رحم؛ جمله‌ها کوتاه، اما ته‌نشین‌شده. تصویرها روشن نیستند، چون اصلاً دنیایی که توصیف می‌کنه وضوح نداره. انگار آدم‌ها توی مه راه می‌رن—همون مهی که از ذهن و حافظه بیرون می‌زنه، نه فقط از بودن در آخر دنیا.
.

بدون اینکه داستان رو لو بدم، فقط اینو می‌تونم بگم که آخر کتاب، چیزی در من فروریخت. نه به خاطر پایان، بلکه به خاطر راهی که طی می‌کنی تا برسی به اون نقطه. راهی پر از سکوت، اضطراب و انتخاب‌هایی که هیچ‌کس نباید مجبور به گرفتن‌شون باشه.
.
      

1

اعظم شکیبائی

اعظم شکیبائی

2 ساعت پیش

        وقتی شروع به خواندن مغازه خودکشی کردم، جهان داستان برایم عجیب، دور از ذهن و حتی غیرقابل‌درک بود.
خانواده‌ای که مرگ می‌فروشند، سبک تربیتی عجیب‌شان، و بحران اصلی‌شان که چیزی نبود جز لبخند زدن یکی از اعضای خانواده... همه‌چیز برایم عجیب و غریب بود.

نمی‌توانستم با این فضا ارتباط برقرار کنم. اما نویسنده کارش را بلد بود؛ با مهارتی خاص، این دنیای تلخ و فانتزی را آن‌قدر طبیعی روایت می‌کرد که کم‌کم ذهنم با آن کنار آمد.
☕️

حتی از پیشینه‌ی خانوادگی‌شان خوشم امد. از اینکه روند زندگی‌شان به سمت تغییر و روشنایی می‌رفت، خوشحال بودم.

اما پایان داستان...
همه چیز با یک «چرای» بلند و سنگین تمام شد — و همان حس شوک و ناباوریِ ابتدای کتاب، دوباره برگشت.

منتقدان زیادی این کتاب را یک طنز سیاه موفق دانسته‌اند: روایتی کوتاه اما تیز، که با بی‌رحمیِ طنز، به مرگِ آرمان‌ها و مصرفی شدن درد اشاره می‌کند. برخی، آن را در رده‌ی آثار ضد اتوپیایی سبک‌وزن می‌دانند که به جای فضای پلیسی یا سیاسی، با لحنی نرم و شخصیت‌هایی سرد، به همان نتایج تکان‌دهنده می‌رسد.
📖

پ.ن: "ضداتوپیای سبک وزن=  کتابی که درباره‌ی جامعه‌ای ناسالم یا مختل‌شده‌ست، اما با لحنی ساده‌تر، کوتاه‌تر، و شاید حتی طنزآمیز.

🪴
      

0

ریحانه شهبازی

ریحانه شهبازی

3 ساعت پیش

        نمایشنامه‌ی دکتر کنوک، برای من یادگار واحد انسان‌شناسی پزشکی و سلامت با دکتر ودادهیر است. کلاسی که اطلاعات پراکنده‌ام درباره‌ی این حوزه را به بهترین شکل جمع‌بندی و تکمیل کرد و جزو مفیدترین دروس کارشناسی ارشد بود. بنابراین فارغ از خود محتوا، دکتر کنوک برایم اثری به‌یادماندنی است؛ کتابی درباره‌ی تجاری‌شدن پزشکی و گسترده‌شدن معنای بیماری، در طب مدرنی که نقشی خدای‌گون برای پزشکان قائل است.

کنوک: من اصولاً بنا را بر این می‌گذارم که اهالی ای بخش همه‌شان واقعاً مشتری مسلم ما هستند.
موسکه: همه‌شان که چه عرض کنم!
کنوک: من می‌گیرم همه‌شان باشند.
موسکه: بلی، بالأخره یک وقتی هر یک از افراد این بخش در عمر خود ممکن است یک‌بار برحسب تصادف مشتری ما بشود.
کنوک: برحسب تصادف خیر، بلکه مشتری ثابت، مشتری دائم.
موسکه: به هر حال باید مردم مریض بشنوند تا به اینجا بیایند.
کنوک: «مریض شدن» فرضیه‌ی کهنه‌ای است که امروز دیگر در مقابل اصول و قواعد علوم جدید قدر و اعتباری ندارد. تندرستی حرفی بیش نیست و اگر از فرهنگ لغات حذف شود زمین به آسمان نخواهد آمد. به عقیده‌ی من هیچکس نیست که کم و بیش بیمار نباشد و کم و بیش چند بیماری مخلوط با هم نداشته باشد و هر یک از این بیماری‌ها کم و بیش رو به توسعه و تکامل سریع نرود. طبیعی است که شما وقتی به مردم بگوئید حالشان خوب است و کسالتی ندارند از خدا می‌خواهند که حرف شما را باور کنند ولی شما ایشان را گول می‌زنید. تنها عذر موجه شما ممکن است این باشد که مریض زیاد دارید و به معالجه‌ی بیماران تازه نمی‌رسید.
موسکه: به هر حال این فرضیه‌ی بسیار خوبی است!
کنوک: بلی آقای موسکه، این فرضیه کاملاً بدیع است. خوب فکرش را بکنید. فرضیه‌ای است که با فکر عالی «نظام مسلح» که هم اکنون قدرت و نیروی کشور ما را تشکیل می‌دهد خویشاوندی نزدیک دارد.
      

0

زهرا ساعدی

زهرا ساعدی

3 ساعت پیش

        شماره دوم سان با موضوع تغییر شماره درخشانی بود و تعداد مطالبی که دوست داشتم از تعداد دوست‌نداشتنی‌ها بسیار بیشتر بود. در بخش داستان، داستان‌های فریده فرجام، مهدی حمیدی پارسا، عالیه عطایی و آنتونیو توریئل را دوست داشتم. به خصوص داستان توریئل به نظرم فوق‌العاده بود. داستان درمورد رواج قرص‌هایی است که بازدهی را بیشتر می‌کند اما در فاصله‌ای کم می‌کشد و تصویری که توریئل از این جامعه کشیده هولناک و عجیب است.
در بخش تک‌نگاره‌ها نوشته‌های سالار عبده، محمد طلوعی و الرنا اونز را دوست داشتم. متن سالار عبده بسیار تاثیرگذار و درمورد مرگ برادرش رضا عبده است، محمد طلوعی از تغییرش نوشته که جزو متن‌های درخشان است و الرنا اونز از مادری و تغییری که در مسیر زندگی‌اش ایجاد کرده گفته.
در بخش درباره داستان محمد میرزاخانی درمورد تغییر اندیشمندان ایرانی نوشته که نقش مهمی در جریان فکری داشته‌اند. 
در بخش زندگی‌نگاره متن‌های سروش صحت، آیزاک باشویس سینگر و احمد مسجد جامعی را دوست داشتم. 
دو زندگی‌نگاره احمدرضا احمدی و غزل شاکری را هم دوست نداشتم. 
هر دو تک‌پرده‌ی ایرانی و خارجی این شماره که کیوان سررشته و جفری استرازر نوشته بودند را دوست داشتم.
      

0

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.