همیشه شوهر

همیشه شوهر

همیشه شوهر

3.6
49 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

101

خواهم خواند

63

شابک
0000000109748
تعداد صفحات
272
تاریخ انتشار
1369/8/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        ولچانینف یقین داشت که چنین گونه ای از زن ها حقیقتاً وجود دارند، اما همچنین معتقد بود، متناسب با این گونه از زن ها، شوهرانی هم هستند که علت وجودیشان منحصر به این است که همتای این گونه از زنان باشند. به عقیده ی او، ماهیت چنین شوهرانی در صرف وجودشان است. این ها به اصطلاح «شوهرباشی» هستند، یا بهتر بگوییم، در زندگانی فقط شوهرند و دیگر هیچ. چنین آدمی تنها به این دلیل به دنیا می آید و می بالد که زن بگیرد و بلافاصله بعد از آن تبدیل به ضمیمه و پیوستی برای آن زن شود، حتی اگر برای خودش شخصیتی انکارناپذیر داشته باشد. داستایفسکی شوهر باشی را در 1869 در درسدن نوشت، پس از ابله و پیش از شیاطین. یک مادام بواری روس می میرد و نامه هایی از خود به جا می گذارد. شوهر او به واسطه ی این نامه ها به زندگی پنهان همسرش پی می برد و... این کمدی تلخ و گزنده آدمی را به یاد آثار فلوبر و موپاسان می اندازد و گواهی است بر استادی داستایفسکی در این گونه ی ادبی که همگان گوگول را استاد بی بدیلش می دانند. درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به همیشه شوهر

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

شوهر باشی

تعداد صفحه

19 صفحه در روز

یادداشت‌ها

          ‌
همیشه شوهر، داستان مردی است که در جریان یک درگیری حقوقی مدتی در سنت پترزبورگ اقامت دارد و آشنایی قدیمی را ملاقات می‌کند که به تازگی همسرش را از دست داده است؛ همسری که از قضا مدت‌ها رابطه‌ای پنهانی با راوی داستان داشته و راوی تازه حالا قرار است با عمق و تبعات این رابطه رویارو شود.
همین پیرنگ آغازین به خودی خود گویای جذابیت داستان هست. 

«همیشه شوهر» نیز همچون دیگر آثار داستایفسکی به پیچیدگی‌های ذهن آدمی می‌پردازد و این پیچیدگی‌ها را نه فقط در بازگویی افکار، که در رفتار و وجنات آن‌ها در معرض دید خواننده می‌گذارد. 

داستایفسکی اغلب در مقایسه با افکار و درگیری‌های درونی و پیچیدگی‌های آدمی، توجه چندانی به فضاسازی و جهان‌پردازی (بر خلاف مثلا چخوف) و گاه حتی خود ماجرا (برخلاف مثلا تولستوی) ندارد اما این داستان که در دوران پختگی نویسنده نیز نوشته شده اتفاقا چه از نظر ماجرا و چه از نظر جهان‌پردازی به راستی قابل توجه است و نهایتا داستانی جذاب و پرکشش، زنده و تاثیرگذار و البته درگیرکننده و پیچیده پیش روی مخاطب می‌گذارد.

 به همین دلایل است که اگرچه «همیشه شوهر» از جمله آثار کمترشناخته‌شده‌ی داستایفسکی است اما چه از نظر سبک و چه ساختار، و چه شخصیت‌پردازی و چه پیشبرد داستان، به راستی از استادانه‌ترین آن‌ها نیز هست و خواننده را به جهانی دلچسب و جذاب و به یاد ماندنی هم می‌برد. صد حیف که نسخه‌ی فارسی آن به هیچ رو خوشخوان نیست و نه تنها ویراستی نو که ترجمه‌ای نو نیاز دارد.
        

8

          سر خود را تکان ندهید، درباره‌ی من قضاوت نکنید، من خودم درباره‌ی خودم قضاوت کرده‌ام و الان مدت‌هاست که خودم را محکوم کرده‌ام، مدت‌هاست...! گوش می‌دهید؟

مثلث عشقی،
موضوعی بود که شدیدا دلم می‌خواست آن را در قالب داستانی به قلمِ نویسنده‌ی محبوبم بخوانم.
نویسنده‌ای که روان آدم‌ها را می‌شکافد و ریزترین جزئیات آن را به روی کاغذ می‌آورد.
دوضلع این مثلث را «پاول پاولوویچ ترسوتسکی » و همسرش «ناتالیا واسیلیونا» و ضلع سوم را مرد فاسق یعنی «آلکسی ایوانوویچ ولچانینف» تشکیل می‌دهد.
از این کتاب چیز زیادی نمی‌توان نوشت، چون داستان کتاب برملا می‌شود و فقط به این نکته بسنده ‌می‌کنم که داستان کتاب، داستانِ تقابل آقای شوهر با آقای فاسق است و داستایفسکی روان این دو مرد را در خلال تقابل‌هایشان می‌شکافد.
با توجه به اینکه داستایفسکی این کتاب را نیز در شرایط نابسامان مالی و مدت زمان به شدت محدود نوشته، نمی‌توان زیاد به خام و کامل نبودن داستان ایرادی وارد کرد، به شخصه با توجه به موضوع داستان، سطح انتظارم خیلی خیلی فراتر از چیزی بود که خواندم اما تقابل‌های این دو مرد و همچنین روایت‌های نویسنده از روان آنان برایم خواندنی بود.

نکته:
در ریویوی یکی از دوستانم «علی» خواندم که داستایفسکی قصد داشته این داستان را از زبان آقای شوهر بنویسد، من نیز همانند علی حسرت می‌خورم که این اتفاق رخ نداده، چون در این‌صورت قطعا داده‌های بیشتری از تحلیل روانِ این شخصیت با قلم داستایفسکی می‌خواندیم.

نقل‌قول نامه
"هنگامی‌که خود را خوشبخت می‌یابید یا زیاد به هیجان آمده‌اید بایسای با احتیاط بیش‌تری رفتار کنید."

"زندگی بیشتر ارزش دارد تا زیبایی!"

"طبیعت برای زشت‌ها، مادر مهربان نیست بلکه زن‌بابا است. زشت را خلق می‌کند اما به جای این‌که از او دلسوزی کند، عذابش می‌دهد! "

کارنامه
وقتی پیش‌ از این کتاب، «قمارباز، جنایت و مکافات، برادران کارامازوف، شب‌های روشن، همزاد، ابله و بیچارگان» را از داستایفسکی خوانده‌ام، به هیچ‌وجه نمی‌توانم به پنج یا چهارستاره حتی فکر کنم، از طرفی با وجود اینکه نتوانست انتظاراتم را برآورده کند، آن‌قدر خوب بود که بدون هرگونه حرف و سخن اضافه سه ستاره‌ی باقی‌مانده را برایش منظور کنم.

سی و یکم شهریورماه یک‌هزار و چهارصد
        

3

          در کمال شرمندگی من تا به این سن کتابی از داستایوسکی نخونده بودم و "همیشه شوهر" اولینش بود. متاسفانه باید بگم تجربه بدی بود. البته چند جا خوندم که این داستان، از نوشته‌های ضعیف داستایوسکی بوده و نباید بر اساس اون قضاوتش کرد. ولی اون چه من رو خیلی اذیت کرد، نه داستان بیخودی آب‌بسته که ترجمه وحشتناک کتاب بود. 

گویا چاپ اول این ترجمه برای سال ۱۳۷۰ بوده. ولی انگار داده بودنش به گوگل ترنسلیت. خبره‌زاده این کتاب رو از فرانسوی ترجمه کرده به به شدت افتضاحه. درسته که تفاوت‌های ساختاری و فرهنگی زبان مبدا با مقصد تو ترجمه تاثیرگذاره و درسته که کتاب با یک زبان واسطه به فارسی برگردانده شده، ولی باز هم پر از اشکالات ویراستاریه. اصلا انگار مترجم روی زبان فارسی تسلطی نداشت!!!

یعنی تو تمام این سی سال هیچ‌کس نبوده که بازبینی خوبی رو این ترجمه انجام بده؟ خیلی جاها اصلا قابل درک نبود. 

ظاهرا از سانسور هم کم نداشته. یه تیکه رو نفهمیدم چی شد و رفتم به انگلیسی جستجو کردم. مشخص شد بخشی از متن تو فارسی کاملا حذف شده.

و سوالی که دارم آیا به غیر از رذیلت خیانت و زنا، مقوله همجنس‌بازی هم تو این کتاب مطرحه؟ من واقعا نفهمیدم.

کسی هست ترجمه این کتاب با عنوان "شوهرباشی" رو خونده باشه؟ گویا اون از روسی مستقیم و به زبانی امروزی‌تر هم برگردونده شده. یه روز باید همت کنم اون رو تورقی بکنم.
        

10

Haniyeh

Haniyeh

1402/11/14

          "همیشه شوهر" داستان رویارویی نقش اصلی "وِلچانینُف" با "پاوِل پاوْلوویچ"، یک "همیشه شوهر" است.
ولچانینف در اواخر دهه ۳۰ زندگیش به سر میبره و به لحاظ روحی اوضاع خوبی نداره. اون دچار مالیخولیا شده و دائم در خاطرات گذشته خودش غرق میشه. از طرفی، به خاطر این بیماری، درک درستی از زمان حال نداره و بدخلقی و بدبینی به خصوصیات اخلاقیش اضافه شده. 
در همین زمان مردی از گذشته پا به زندگیش میذاره؛ پاول پاولوویچ، همسر "ناتالیا واسیلیونا"، زنی که ولچانینف سابقا او را دوست داشته و با او در ارتباط بود. حالا ناتالیا فوت کرده و پاول پاولوویچی که خودش رو گم کرده، سر از زندگی رقیب عشقی خودش درمیاره، اونم با تظاهر به اینکه اصلا از رابطه بین همسرش و دوست قدیمش خبر نداشته.
از داستان بیشتر نمیگم که اسپویل نشه. 

برداشتم از شخصیت پاول پاولوویچ (اگر به اسپویل داستان حساس هستید این بخش رو نخونید):
پاول پاولوویچ، هویت و ارزش خودش رو در زندگی بخشیدن و همسری کردن برای یک زن میبینه. اون متوجه رابطه ناتالیا و ولچانینف شده بود اما به روی خودش نیاورد چون نمیتونست زندگیش رو جدا از ناتالیا تصور کنه. همچنین بعد از مرگ ناتالیا نمیتونست از فکر از دست دادن همسرش در بیاد و دائم خاطرات رو زیرورو میکرد تا اینکه بالاخره به سراغ دختر دیگری رفت و حتی این بار دختری زیر هجده سال رو پسندیده بود و دلیلش هم نیازمند بودن دختر به مراقبت بیشتر بود و پاول پاولوویچ هم برای چنین فداکاری خودش رو کاملا آماده و مناسب میدید. 
درباره ارتباطش با ولچانینف هم احساسات مختلفی کنار هم جمع شدن و اونو به سمتش کشوندن. کنجکاوی درباره اینکه ولچانینف چطور دل زنها رو میبره، کنجکاوی درباره عکس العملش به هر خبر تازه‌ای که بهش میداد، علاقه به اون بخاطر رفتار خوبی که ازش در خاطر داشت، تنفر از اون به خاطر همسر و فرزندی که حقیقتا به خودش تعلق نداشتن و مسخره کردن ولچانینف به طرق مختلف برای گرفتن انتقام، که همه اینا کشمکشی ذهنی درون پاول پاولوویچ ساخته بودن و اون نمیدونست بالاخره به کدوم یک از این موارد باید بها بده.  در نتیجه، در رفتارش تضاد و ضدیت دیده میشد.

بنظرم همونطور که در ابتدای کتاب در مقدمه گفته شد، داستایفسکی به دلیل بحران های روحی، جسمی، مالی و مسائل جامعه تحت فشار بود و سریعا داستان رو جمع کرد. وگرنه داستان میتونست خیلی بیشتر تاثیرگذار باشه. با این حال جزو کتاب های مورد علاقه من در بین آثار داستایفسکی هست. به عنوان اولین کتاب از داستایفسکی پیشنهادش نمیکنم چون بنظرم کسی که کمی با آثار دیگر ایشون آشنایی داشته باشه، از خوندن این کتاب لذت بیشتری میبره. اما در کل به عنوان یکی از کتابای داستایفسکی پیشنهادیه.
        

22

فاطمه

فاطمه

1403/7/11

          «همیشه شوهر» اونقدرا که فکر می‌کردم جذاب نبود.
توی این داستان، دوباره با الکسی ایوانوویچ همراه میشیم. این‌بار به جای قمارباز بودن، شخصیت مالیخولیایی با گذشته نه چندان جالبی رو داره. و این بیماری مالیخولیا باعث شده یکسری خاطرات مربوط به گذشته‌اش رو که کاملا فراموش کرده بود رو به یاد بیاره و شاید گاهی بابت رفتار و کردارهای گذشته احساس شرمندگی می‌کنه. و با پیدا شدن سر و کله پائول پاولوویچ درگیری‌های فکری‌اش بیشتر میشه و ماجرا‌های جدیدی رو تجربه می‌کنه.
-
صفت جالب همیشه شوهر رو دوست داشتم، خود داستایفسکی «همیشه شوهر» رو اینطوری تعریف می‌کنه:
یکسری از زن‌ها به‌نظر می‌آید برای بی‌وفا بودن زاییده شده‌اند. این‌گونه زن‌ها قبل از ازدواج به این راه نمی‌افتند. طبیعت‌شان به‌طور کلی تقاضا می‌کند که برای این‌کار ازدواج کنند. شوهرشان اولین عاشق آن‌هاست، «اما فقط بعد از ازدواج». هیچ‌کس به این آسانی و به این مهارت ازدواج نمی‌کند و شوهر همیشه مسئولیت و جور اولین عاشق را به گردن می‌گیرد. بعد همه چیز، تا حد امکان با صداقت می‌گذرد این زن‌ها همه چیز را کاملاً حق خود تصور می‌کنند و، طبیعتا کاملاً خودشان را پاک و بی‌آلایش می‌دانند.
و عقیده داشت یک دسته شوهرانی هم که طرف متقابل آن‌ها هستند یافت می‌شوند که تنها مأموریتشان این است که با این جور زن‌ها بسر برند. به‌عبارت دیگر به‌نظر او وظیفه‌ی اساسی این‌طور مردها این است که «همیشه شوهر» باشند یا واضح‌تر بگوییم، در همه زندگی‌شان فقط شوهر باشند، نه هیچ چیز دیگر. «چنین مردی متولد می‌شود و بزرگ می‌شود تا یک‌بار ازدواج کند و بعد ضمیمه و تابع زنش گردد.
-
البته بنظرم میشه این تعریف رو برای دو طرف (خانم/آقا) در نظر گرفت و «همیشه همسر» رو بکار برد. و چقدر زیاد هستند از این دست خانم‌هایی که همیشه همسر هستند و به قول معروف می‌سوزند و می‌سازند.
        

10

ثنا

ثنا

1403/8/11

          «اما شما تقصیری ندارید، پاول پاولویچ، شما تقصیری ندارید: شما ناقص الخلقه‌اید و از همین رو همه‌ی کارهایتان هم باید معیوب باشد، هم آرزوها و هم امیدهایتان.» مدت‌ها پیش تصمیم داشتم این کتاب رو با عنوان #همیشه_شوهر بخونم که خوشبختانه یکم معطل کردم و این ترجمه اومد:) (البته تعداد صفحه‌های انگلیسی حدود سی صفحه از این ترجمه بیشتره) داستان این کتاب با روبرو شدن ولچانینف، شخصیت اصلی- مردی نسبتا متمول و درگیر دعوی حقوقی، با پاول پاولوویچ تروستسکی شروع می‌شه. آشنایی که ماجرای قدیمی و مثلث/مربع عشقی رو با یک و در ادامه دو ضلع از بین رفته، دوباره زنده می‌کنه. قبل از ورود دوباره‌ی پاول پاولوویچ به زندگی ولچانینف، همه چیز شکل «تکاپوی بی‌هدفی» رو داشته. اما با حضور دوباره پاول پاولوویچ با یک روبان حریر سیاه روی کلاهش (علامت عزاداری) و باز شدن نامه‌ها و خاطرات قدیمی، سر و شکل زندگی ولچانینف تغییر می‌کنه. یکی از جالب‌ترین قسمت‌های کتاب وقتیه که کاراکتر یک «شوهرباشی» برای خواننده توصیف می‌شه: «ماهیت چنین شوهرانی در صرف وجودشان است. این‌ها در زندگانی فقط شوهرند و دیگر هیچ. چنین آدمی تنها به این دلیل به دنیا می‌آید و می‌بالد که زن بگیرد و بلافاصله بعد از آن تبدیل به ضمیمه و پیوستی برای آن زن شود.» #شوهر_باشی نسبت به بقیه‌ی کتاب‌های داستایوفسکی همه‌خوان‌تر و ساده‌تر بود. اما باز هم اون رگه‌های دیوونگی خاص تو شخصیت اصلی این کتاب‌ هم به چشم می‌اومد. و تیغ بعد از بشقاب‌های داغ شده و مردی با شاخ‌ پنهانی روی سرش...
        

6