یادداشت ثنا
1403/8/11
3.6
18
«اما شما تقصیری ندارید، پاول پاولویچ، شما تقصیری ندارید: شما ناقص الخلقهاید و از همین رو همهی کارهایتان هم باید معیوب باشد، هم آرزوها و هم امیدهایتان.» مدتها پیش تصمیم داشتم این کتاب رو با عنوان #همیشه_شوهر بخونم که خوشبختانه یکم معطل کردم و این ترجمه اومد:) (البته تعداد صفحههای انگلیسی حدود سی صفحه از این ترجمه بیشتره) داستان این کتاب با روبرو شدن ولچانینف، شخصیت اصلی- مردی نسبتا متمول و درگیر دعوی حقوقی، با پاول پاولوویچ تروستسکی شروع میشه. آشنایی که ماجرای قدیمی و مثلث/مربع عشقی رو با یک و در ادامه دو ضلع از بین رفته، دوباره زنده میکنه. قبل از ورود دوبارهی پاول پاولوویچ به زندگی ولچانینف، همه چیز شکل «تکاپوی بیهدفی» رو داشته. اما با حضور دوباره پاول پاولوویچ با یک روبان حریر سیاه روی کلاهش (علامت عزاداری) و باز شدن نامهها و خاطرات قدیمی، سر و شکل زندگی ولچانینف تغییر میکنه. یکی از جالبترین قسمتهای کتاب وقتیه که کاراکتر یک «شوهرباشی» برای خواننده توصیف میشه: «ماهیت چنین شوهرانی در صرف وجودشان است. اینها در زندگانی فقط شوهرند و دیگر هیچ. چنین آدمی تنها به این دلیل به دنیا میآید و میبالد که زن بگیرد و بلافاصله بعد از آن تبدیل به ضمیمه و پیوستی برای آن زن شود.» #شوهر_باشی نسبت به بقیهی کتابهای داستایوفسکی همهخوانتر و سادهتر بود. اما باز هم اون رگههای دیوونگی خاص تو شخصیت اصلی این کتاب هم به چشم میاومد. و تیغ بعد از بشقابهای داغ شده و مردی با شاخ پنهانی روی سرش...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.