معرفی کتاب What I Talk About When I Talk About Running اثر هاروکی موراکامی

What I Talk About When I Talk About Running

What I Talk About When I Talk About Running

3.8
212 نفر |
55 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

19

خوانده‌ام

381

خواهم خواند

138

ناشر
Knopf
شابک
9780307269195
تعداد صفحات
188
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        In 1982, having sold his jazz bar to devote himself to writing, Murakami began running to keep fit. A year later, he'd completed a solo course from Athens to Marathon, and now, after dozens of such races, not to mention triathlons and a dozen critically acclaimed books, he reflects upon the influence the sport has had on his life and--even more important--on his writing. Equal parts training log, travelogue, and reminiscence, this revealing memoir covers his four-month preparation for the 2005 New York City Marathon and takes us to places ranging from Tokyo's Jingu Gaien gardens, where he once shared the course with an Olympian, to the Charles River in Boston among young women who outpace him. Through this marvelous lens of sport emerges a panorama of memories and insights: the eureka moment when he decided to become a writer, his greatest triumphs and disappointments, his passion for vintage LPs, and the experience, after fifty, of seeing his race times improve and then fall back. By turns funny and sobering, playful and philosophical, What I Talk About When I Talk About Running is rich and revelatory, both for fans of this masterful yet guardedly private writer and for the exploding population of athletes who find similar satisfaction in distance running."
      

لیست‌های مرتبط به What I Talk About When I Talk About Running

پست‌های مرتبط به What I Talk About When I Talk About Running

یادداشت‌ها

          «به آسمان نگاه می کنم، در پی نشانه ای از رحمت، ولی نمی یابم. فقط ابرهای بی تفاوت تابستان را می بینم که به سمت اقیانوس آرام در حرکت اند. آنها هم حرفی برای گفتن ندارند. ابرها همیشه کم حرف اند. شاید نباید به آنها نگاه کنم. آن چه من نیاز دارم، نگاه کردن به درون خود است. خیره شدن به درون چاهی عمیق. آیا آن جا رحمتی یافت می شود؟ نه، هیچ چیز نمی بینم...»


|چالش مستمر|

زندگی یک رقابت است؟ هدف معینی دارد؟ اصلا زندگی دارای معنایی است که بشود به آن اطمینان کرد؟
به نظرم همه این سوالها مهمند، باید برایشان در پی جواب بود و شاید بیراه نیست اگر عمر را بر سر یافتن این سوالات بگذاریم.
ولی اینجا از چیز دیگری حرف میزنیم، از نیاز. نیاز به معنا! از اینکه آیا میتوانیم بدون پذیرش یک معنا قابل قبول برای خودمان لحظه‌ای به زندگی دهیم؟ یا سوالم را کمی اصلاح کنم، لحظه‌ای بدون ترس ادامه‌ بدهیم؟
خب شاید بهتر باشد صحبت را همین جا تمام کنیم، چون قطعا جواب ها به این سوال یکسان نخواهد بود، ولی برای بیان آنچه باید بگویم علی الحساب با فرض جواب خودم پیش میروم.
اینکه نمی‌شود. و بعد اینکه من دوست دارم زندگی کنم! بدون ترس!-شاید هر آدم عاقلی هم اینطور فکر کند؛)-
چه کنم؟
معنای زندگیم را پیدا کنم؟ معنایی خلق کنم؟ یا اصلا موضوع را فراموش کنم، خوش و خرم! و یا اصلا ترکیبی از همه اینها.
خب جواب من پیش خودم محفوظ است و جای بیانش هم نیست. اما یادمان نرود اینجا از نوشته‌ی موراکامی حرف میزنیم که به نظر من جوابی مفصل برای همین سوالهاست.
به این شکل که؛
-راهی به معنای حقیقی نمی‌یابد و ناامیدانه دست به خلق معنا می‌زند، معنایی به نام رمان نویسی و در کنارش افیونی مفید و در خدمت معنا به نام دویدن.-
خب جالب است! نیست؟
مخصوصا با چنین افیون عجیب و چنین معنا خودساخته‌ی وجیهی، آن هم در کنار نثر دلنشین و صادقانه‌ی موراکامی و ترجمه قابل قبول آقای ویسی.
به نظر من که جالب است.
باید بیشتر درباره اش فکر کنم!
و شما هم، شاید بهتر باشد بخوانیدش:)


«...نه هیچ چیز نمی‌بینم، جز سرشت خود. همان سرشت تنها، یک دنده، تکرو و اغلب خودمدار که در عین حال به خود مشکوک است - همان که تا به مشکلی برمی خورد، می کوشد از دل آن وضعیت نکتهای طنز آمیز، یا کمابیش طنز آمیز، بیرون بکشد. این ماهیت را مثل چمدانی کهنه در طول مسیری دراز و پر گردوغبار همواره با خود حمل کرده ام. حمل آن از سر علاقه و دلبستگی نبوده است. جابه جایی اش با آن محتویات سنگین طاقت فرساست، ضمن آن که ظاهری افتضاح دارد و جای جایش پوسیده است. من آن را حمل می‌کنم چون اساسا قرار نبوده که چیز دیگری را حمل کنم. با این همه، انگار روز به روز بیشتر به آن خو گرفته ام؛ همان طور که شما می‌پندارید.»
        

5

رها

رها

1400/12/2

          موراکامی رو دوست دارم، چون شبیه هیچ نویسنده ی دیگه ای نیست. شیوه ی نوشتنش، سبک زندگی کردنش و حتی طرز نگاهش به مشکلات و گذر زندگی، منحصر به فرد خودشه. این کتاب فرصت خوبی بود تا بهتر و بیشتر با این نویسنده ی دوست داشتنی آشنا بشم.
^^
---
گاهی اوقات بهترین راه برای فرار از این دنیای دلگیر و ملال انگیزی که گرفتارش شدیم، اینه که به انجام دادن کارهای لذت بخشی پناه ببریم که حالمون رو بهتر میکنن و روحیه مون رو بالاتر می برن. از اون دسته کارهایی که وقتی سرگرمشون میشی، دیگه حواست، نه به گذر زمان هست، نه به غصه ها و نگرانی هات، نه به بلاتکلیفی هات و نه حتی به گذشتن روزهای تکراری و ملال آوری که تبدیل شدن به جزئی تفکیک ناپذیر از وجودمون. این سرگرمی ها می تونن هر چیزی باشن... از کتاب خوندن و باغبونی و نقاشی کشیدن گوشه ی جزوه های دانشگاه گرفته^^ تا نوشتن یه شعر یا داستان کوتاه یا حتی دویدن و دوچرخه سواری و ورزش کردن و خلاصه هر چیزی که انجام دادنش، حالمون رو بهتر و عبورِ این روزهای طولانی رو، کوتاه تر و دلنشین تر می کنه.

یادمون باشه که فرق بزرگی هست بین زندگی کردن و فقط زنده بودن. اینکه "لذت" بردن، در کنار "رنج" کشیدن نقش بزرگی، در به تصویر کشیدن ما به عنوان انسانی بازی میکنه که "زندگی کردن" رو فقط به "زنده بودن" ترجیح داده.

طبیعتا" آدمی که واسه شرکت در مسابقه ی ماراتن، برای یک سال روزی چندین ساعت می دوه و به خودش این همه سختی میده، لزوما این کار رو فقط برای برنده شدن انجام نمی ده، انجامش میده چون از این کار لذت می بره و لذتی که از این "رنج "حاصل میشه درست همون چیزیه که می تونه خلاءِ درونمون رو پر کنه.

پس اگر از انجام کاری، که از نظر بعضی ها مثل ریختن آب داخل ظرفی سوراخ دار هست، لذت می برید، انجامش بدین، چون چیزی که اون وسط مهمه احساس شماست نه نظر و عقاید دیگران^^

تاریخ خوانش : 2019/06/04
        

7

          من از هاروکی موراکامی تقریبا هیچی نمیدونستم‌.فقط در همین حد که یه نویسنده ی ژاپنیه ی قَدَره😔😂بر حسب اتفاق،اواخر اردیبهشت همراه با یکی از رفقام رفتیم به کتابخونه ی مدرسه سر بزنیم.کتابخونه ی مدرسه مون قدیمیه و اگه بگردی کتابای خوبی پیدا میکنی.یه دفعه چشمم به اسم هاروکی موراکامی خورد و کتابو برداشتم و به رفیقم گفتم عه کتاب موراکامیه .اونم چون در حد من اطلاعات داشت،فقط گفت اوه چه جالب😂😂😂😂😂.کتابو امانت گرفتم و نمیدونم چرا ولی حس میکردم کتاب،یه رمان جناییه🤦‍♀️😂
خلاصه، بعد از چند روز که رفتم شروع کنم با خودم گفتم نکنه به عنوان اولین کتاب از یه نویسنده ی معروف از کتاب خوشم نیاد و دل زده بشم؟(شما هم همچین افکاری دارید؟😂🚶🏼‍♀️) و کتابو گذاشتم کنار.دو روز بعد یکی از دوستان گودریدزم دیدم این کتابو خونده و براش ریویو نوشته و من تازه فهمیدم این کتاب،اصلا رمان نیست😂و ازش در مورد کتاب پرسیدم. گفت که اونم اولین کتابیه که از موراکامی خونده و بنظرش کتاب خوبی بوده
 
حالا برسیم به خود کتاب🤌😃:
کتاب مثل دفترچه خاطرات موراکامیه که بیشتر در مورد ورزش موردعلاقش ینی دویدن صحبت میکنه [البته جاهایی فلسفی و بعضی اوقات در مورد رمان هاش هم هست]

در حالت عادی باید از همچین کتابی خوشم نیاد و خیلی بهش لطف بکنم ۱ ستاره بدم ولی این کتابو هاروکی موراکامی بزرگ نوشته.حتی خاطرات پرت رو هم طوری با قلم گیرا و جذابی نوشته که دلت میخواد هی ادامه بدی.
بین ۴و۵ستاره گیر کردم ولی چون اولین اثری بود که ازش میخوندم،به این کتاب۴میدم

و اینکه از این به بعد شاهد موراکامی خوندن من هستید😉

آها راستی،ترجمه ی آقای مجتبی ویسی هم عالی بود. روان و گویا✔️
        

1

45

          "WHAT I TALK ABOUT WHEN I TALK ABOUT RUNNING" 
که به فارسی ترجمه شده "وقتی از دویدن صحبت میکنم در چه موردی صحبت می کنم" اثر "هاروکی موراکامی" یک کتاب خاطرات کوتاهه درباره تجربه دویدن ماراتن. موراکامی در این کتاب توضیح میده که چطور شد از شغل کافه داری به نویسندگی روی آورد و درحالی‌که روزی شصت تا سیگار می‌کشیده تا تمرکز داشته باشه، تصمیم گرفت دویدن های صبحگاهی رو منظم انجام بده و در نتیجه سیگار کشیدن رو کنار گذاشت. برای شرکت در مسابقات دو ماراتن تمریناتش رو ادامه بده، و وقتی حس کرد انقدرها جوون نیست برای مسابقات ماراتن، در  مسابقات سه گانه (شنا،دوچرخه سواری،دو) شرکت کنه. از تاثیر ورزش بر زندگیش و افکارش میگه، شکست ها و پیروزیهاش. بیشتر مطالب کتاب مربوط به بازه زمانی تابستان ۲۰۰۵ تا پاییز ۲۰۰۶ هست. کلی تمرین برای شرکت در مسابقه مارتن نیویورک.
نام این اثر از کتاب "what I talk about when I talk about love" 
الهام گرفته شده نوشته "ریموند کارور" 
من این کتاب رو خیلی دوست داشتم در واقع اگر بخوام برای خودم همچین کتابی بنویسم اسمش رو میزارم " وقتی از کوهنوردی صحبت میکنم در چه موردی صحبت میکنم" بقول موراکامی هرکسی برای ورزشی ساخته شده و با اون آرامش پیدا میکنه برای من هم کوهنوردی مثل دویدن ماراتن موراکامی میمونه. در جایی میگه "وقتی میدوم نه کسی با من صحبت میکنه نه من میتونم با کسی صحبت کنم"، واقعا حس لذت‌بخشی هست که حین ورزش بتونی در افکار خودت غوطه ورباشی بدون مزاحم! من ترجمه انگلیسی این کتاب کوتاه رو خوندم که آنچنان متن سختی هم نداره و حتی برای تمرین انگلیسی هم آموزنده هست. جملات زیبا در این کتاب فراوانه ولی قاعدتا برای کسی که نه به ورزش علاقه داره نه مطالعه خسته کننده خواهد بود. در پایان نویسنده میگه روی سنگ قبرش این جمله رو بنویسن: 
Haruki Murakami
1949-20**
Writer (and Runner)
At Least He Never Walked

درباره وقتی که کافه داری میکرده میگه: اگر یکی از ده مشتری راضی بوده باشه و بگه دوباره برخواهد گشت کافیه، و اگر یکی از ده مشتری، قبلا اونجا اومده باشه یعنی بیزینس نجات خواهد یافت.
میگه من فکر میکنم بتونم بیش از بیست سال بدوم چون این ورزش مناسبه منه یا حداقل چون برام دردآور نیست.
بخاطر دویدن مجبور میشه غداش رو کنترل کنه چون مثل همسرش نیست که هرچی میخوره چاق نمیشه، روی دیوار باشگاه نوشته: عضلات سخت بدست میان و راحت از دست میرن، چربی راحت بدست میاد و سخت از بین میره.
در همه مصاحبه ها ازش میپرسن که مهمترین خصوصیتی که یک نویسنده باید داشته باشه چیه؟ خوب واضحه' استعداد'.
میگه علیرغم اونچه مردم فکر میکنن بیشتر دونده ها بخاطر عمر طولانی تر نمیدوند بلکه میخوان به تمام معنی زندگی کنن.




        

0

این کتاب ی
        این کتاب یک خودنگاره است. روایت تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده درباره‌‌ی تغییری  که با انتخاب نویسندگی به سبک زندگی‌اش می‌دهد. 
زندگی یک نویسنده با ساعت‌های طولانی پشت میز نشستن و کم تحرکی همراه است و موراکامی ورزش را بخشی حیاتی در سبک زندگی‌اش به عنوان یک نویسنده می‌بیند.
او مدتی طولانی دوی استقامت را به عنوان ورزش محبوبش انتخاب می‌کند و  شرکت در مسابقه ماراتن را جزئی  از برنامه‌ی هر سالش قرار می‌دهد. 
اگر چه در مسابقات رتبه‌ی چشمگیری به عنوان یک دونده ندارد اما هدف او پیروزی نیست. او سه معیار برای موفقیتش در مسابقه دارد: 
۱. اینکه به پایان مسیر برسد و مسابقه را به اتمام برساند.
۲. اینکه در تمام طول مسیر بدود و هرگز با حالت راه رفتن مسیر را طی نکند.
۳. اینکه از مسابقه لذت ببرد.
از نظر موراکامی دوی استقامت بسیار  شبیه به کار یک نویسنده است. اینکه تا کجا می‌تواند به خود فشار بیاورد و کجا باید به بدنش  کمتر سخت بگیرد، اینکه عضلاتش را و نقاط قوت و ضعفش را بشناسد و متناسب با آن‌‌ها برای دویدنش برنامه بریزد؛ همه‌ی این‌ها شبیه به کاری است که یک نویسنده برای داستانش می‌کند. مثلا اینکه کجا توصیفات کم است و کجا توضیحات زیادی و مسخره می‌شود؟ 
موراکامی چند‌سال بعد شروع به انجام مسابقات سه گانه می‌کند. شنا، دوچرخه سواری و دو. تجربیات او در این زمینه هم خواندنی و انگیزه‌بخش است. 
موراکامی در این کتاب زبانی ساده و گیرا دارد و به خوبی درونیاتش را به عنوان یک نویسنده و دونده شرح می‌دهد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17