معرفی کتاب تونل اثر ارنستو ساباتو مترجم مریم تاجیک

تونل

تونل

ارنستو ساباتو و 2 نفر دیگر
3.9
190 نفر |
61 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

317

خواهم خواند

122

شابک
9789649234816
تعداد صفحات
160
تاریخ انتشار
1387/8/19

توضیحات

        «خوان پابلو» گرچه روشنفکر است اما در چارچوب افکار سخت و تک بعدی خویش زندگی می کند، با همان ها قضاوت می کند و با همان ها تصمیم می گیرد. او معتقد بود واقعیت آدم ها همان نیست که در رابطه هایشان نشان می دهند و جایی در درون شان پنهان است. او تصور می کرد با خود کنار آمده و نقطۀ کوری ندارد، اما به این نتیجه می رسد که گاهی واقعیت خودش هم در خودش پنهان شده است. خوان که به آدم ها اعتماد ندارد، پس از دیدن «ماریا» به باورهای متفاوتی می رسد؛ اما باورهای او خیلی زود از هم می پاشد. او با خود می جنگد و باورهایش را ارزیابی می کند، اما در نهایت به این نتیجه می رسد که ماریا هم تفاوتی با دیگران ندارد. او با رسیدن به این نتیجه دیدگاهش نسبت به ماریا تغییر می کند و حتی به فکر کشتن او می افتد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به تونل

نمایش همه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          "کافی است بگویم که من خوان پابلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت. تصور می‌کنم جریان دادرسی را همه به یاد می‌آورند و توضیح اضافی در مورد خودم ضرورتی ندارد."
این جملات، اعترافات زودهنگام و بی‌پرده‌ی شخصیت اصلی رمان تونل، اثر ارنستو ساباتو، در آغاز خشک و قاطع آن هستند. ساباتو در همین ابتدا تکلیف خود را با ما روشن می‌سازد؛ خوان پابلوی او قرار است از پشت میله‌های زندان، ماجرای ارتکاب جرم خود را تعریف کند: صریح و مختصر، بدون کلمه‌ای توضیح اضافه، بدون دراماتیزه کردن موضوع و بدون کوشش‌های مذبوحانه برای احساساتی کردن خواننده‌ی خود. به همین منظور کاستل در نخستین صفحات کتاب و پیش از ورود به موضوع اصلی، به معرفی گوشه‌ای از عقاید و نگرش‌های خود می‌پردازد. عقایدی که احساس سردی و تیرگی را بر ما مستولی می‌سازند و حکم نخستین دریچه‌‌مان برای چشم دوختن به محتویات ذهن یک قاتل را دارند. 
"... من خودم را آدمی می‌دانم که ترجیح می‌دهد وقایع بد را به یاد بیاورد؛ و اگر زمان حال به اندازه‌ی گذشته ترسناک نبود، حتی ممکن بود از گذشته، به عنوان روزگار غم‌بار گذشته یاد کنم... آیا یک فرد خاص تهدیدی برای جامعه است؟ در این صورت او را حذف کنید و به تهدید پایان دهید؛ من اسم این را می‌گذارم کار نیک!..
تونل، نخستین رمان نوبلیست آرژانتینی است که در سال 1948 منتشر شد و مورد استقبال منتقدین قرار گرفت. از تونل به عنوان نخستین اثر از رمان‌های بزرگ سه‌گانه‌ی آمریکای لاتین یاد می‌شود. ساباتو این کتاب را در پرتو نگرش اگزیستانسیالیستی خود نگاشته است. رمان او از زوایای مختلف علوم انسانی قابل بررسی و تأمل است. یکی از مهم‌ترین بحث‌های پیش‌آمده در مورد آن هم مرتبط به روان‌کاوی است که در زمانه‌ی ساباتو پای ثابت بحث‌های فرهنگی بود. آن‌چه تحسین روان‌کاوان در این رمان را برانگیخته، نزاع سخت اید و سوپرایگو در روان کاستل و تنش‌های ذهنی شدید در مونولوگ‌های ذهنی‌ اوست. تنش‌هایی که خروجی آن‌ها، ضعف کاستل در برقراری ارتباط، تغییر مداوم خلق و خو، و ناتوانی او در کنترل رفتارهایش می‌باشد.
کاستل خیلی زود از عدم برقراری ارتباط با دیگران در جامعه می‌گوید و آن را حاصل خواست و اراده‌اش می‌داند. اراده‌ای که به گفته‌ی خودش ریشه در همان نفرتی دارد که او نسبت به نوع بشر احساس می‌کند. اما آن‌چه در ادامه‌ی داستان می‌خوانیم، نشانی از بی‌میلی به ارتباط ندارد. او در حالی که به سختی تلاش می‌کند، به طور مداوم در حفظ و بهبود رابطه‌اش به مشکل برمی‌خورد. خواننده تقلای کاستل را می‌بیند و احساسات او را درک می‌کند، ولی در عین حال از رفتارهای او متعجب می‌شود، گویی کاستل بلد نیست چگونه خودش را بروز بدهد. 
برای تبیین این موضوع، می‌بایست نیم‌نگاهی به نظر الکساندر اسپیرکین، فیلسوف و روان‌شناس اهل شوروی داشته باشیم. اسپیرکین رابطه‌ی میان سخن و آگاهی را نه یک همزیستی و تاثیر متقابل، که رابطه‌ای از جنس وحدت می‌داند که آگاهی در آن نقش تعیین‌کننده را دارد. در واقع او معتقد است که آگاهی، بازتابی از واقعیت است که قوانین وجودی خودش را با بیان شدن از طریق سخن و زبان، دیکته می‌کند. در نتیجه، اگر یک فکر در آگاهی ما وجود دارد، همواره شامل یک یا چند واژه می‌شود، اگرچه که ممکن است آن واژگان، بهترین راه بیان آن فکر نباشند و در ارائه‌ی مفهوم آن به بهترین شکل عمل نکنند. بر طبق نظر اسپیرکین، غالباً نوعی ناسازگاری و تفرقه میان آگاهی فرد و بازنمایی کلامی یا نمود زبانی که وظیفه‌ی بیان افکار این آگاهی را دارند، وجود دارد. چیزی که مارکس آن را محصور شدن روح می‌نامد و فروید از آن با اصطلاح اختگی واژگان یاد می‌کند.
شخصیت خوان پابلو کاستل نیز به شدت از این جداافتادگی آگاهی و زبان رنج می‌برد. هنگامی که او در جامعه‌ای زندگی می‌کند که از اعضایش انتظار دارد به شیوه‌ی مرسوم زبان مادی و در قالب واژگان (که به زعم اسپیرکین متعالی‌ترین شیوه‌ی بیان افکار است)، افکار و امیال خود را بیان کنند، احساسات خشک و خشن او (که ناشی از ناکافی بودن این ابزار برای ابراز افکار و احساساتش هستند)، آن‌چنان ناموجه به نظر نمی‌رسند.
با همین نگاه، شغل خوان پابلو کاستل که نقاشی است، توجیه می‌شود. او یک هنرمند است. هنری که ارسطو هدف آن را نشان دادن اهمیت درونی چیزها به جای شکل ظاهری آن‌ها می‌داند. در حقیقت هم همین اهمیت درونی بود که کاستل را به ماریا رساند. هنر به او ابزار برقراری ارتباط از راهی به غیر از زبان را می‌دهد، ابزاری که به تعبیر نیچه، فعالیت متافیزیکی بنیادی انسان است و بیشتر ریشه در غرایز حیاتی دارد تا عقل. کاستل خود نیز این موضوع را تصدیق می‌کند و در قسمتی از کتاب به ذکر این نکته می‌پردازد که هنگام خلق آثار هنری‌اش فکر نمی‌کند، بلکه احساساتش او را به خلق اثر رهنمون می‌سازند. کاستل باور دارد که هنرش نماینده‌ی احساسات و انگیزه‌های حیاتی اوست، اما نمی‌تواند این احساسات را جز با اثر هنری‌اش توضیح دهد. او مؤکداً اعتقاد دارد که ماریا مثل او فکر می‌کند، اما حتی نمی‌تواند فکر خودش را با واژگان توضیح دهد. 
کاستل که از ناتوانی خود در بیان احساساتش آسیب دیده است، مکرراً تحت تأثیر تکانه‌های غریزی خود، دست به اعمالی می‌زند که موجب پشیمانی او می‌شود و تلاش‌های بیشتر او برای جبران آن اعمال، تنها سقوط بیشتر را برایش به همراه دارند. سرنوشت او مصیبتی است که آلبر کامو شور و حرارت و تلخی و تندی آن را ستوده و کشش زیاد قلم ساباتو را توماس مان، گیرا و جذاب توصیف کرده است. امیال و ابعاد متفاوت شخصیت او سر سازش با یکدیگر ندارند. او فهمیده نمی‎شود، نمی‌تواند افکارش را ابراز کند و نمی‌تواند خود را از سراشیبی‌ای که ناخواسته در آن افتاده خارج کند. همه‌ی این‌ها چنان موجب رنجش خوان پابلو کاستل می‌شوند که نهایتاً او به خود اجازه‌ی گرفتن جان دیگری را می‌دهد، بدون اینکه ندامتی احساس کند...

        

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تونل، رمان کوتاهی در مورد روابط انسانی، دشواری انتقال مفاهیم بین آدم‌ها و درک احساسات همدیگه‌ست و نشون می‌ده این مسئله می‎‌تونه چقدر مهم باشه و به کجاها بکشه. این رمان در مورد حس‌وحالاتیه که در قالب واژه‌ها قابل بیان نیستن و شاید هنر راهی برای انتقالشون باشه؛ البته نه انتقال به همه.

نحوه‌ی تفکر منطقی شخصیت اول و راوی داستان، خیلی منطقیه – و چون تصور خودم از خودم هم همین طوره، به‌طور ویژه‌ای برام جذاب بود و تونستم با شخصیت اول داستان، خیلی همذات‌پنداری کنم – ولی ساباتو نشون می‌ده که نشخوار و وسواس فکری، می‌تونه آش این تفکر منطقی رو اونقدر شور کنه که آدم به جنون برسه.

گرچه خوندن کتاب – با وجود بخش‌های طنزآمیزش - می‌تونه کاملا آزاردهنده باشه ولی بسیار جذاب و میخ‌کوب‌کننده‌ست؛ ساباتو در همون سطور اول، آخر داستان رو لو می‌ده ولی به‌شخصه طوری در طول رمان، مجذوب روند و جزئیاتش شدم که تقریبا فراموش کردم که آخرش قراره چه اتفاقی بیفته.
        

33

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تونل
نوشته ارنستو ساباتو
.
ارنستو ساباتو نویسنده آرژانتینی و ایتالیایی تبار که کتاب های تونل و قهرمانان و گورها را نوشته و تحسین و تمجید فراوانی را در مجامع ادبی جهان نثار خود کرده. و در سال (2007) نامزد جایزه جهانی نوبل شد.
.
.
"کافی است بگویم، من خوآن پابلو کاستل هستم،نقاشی که ماریا ایریبارنه را کُشت!"
.
داستان با این جمله اغاز میشود. و موضوع اصلی را به ما میگوید. و همین کششی را ایجاد میکند که کتاب را تا آخر بخوانیم. اما فقط این نیست! ساباتو با هنر و چیره دستی خود، چنان زیبا بافت های داستانی را کنار هم قرار میدهد که به خواننده کتاب فرصتی برای استراحت نمیدهد. اگر کتاب را شروع کنید نمیتوانید آن را تا پایانش زمین بگذارید!
.
همه انسان ها در جوانی عشقی پر شور را تجربه کرده اند. پر از شک و بد بینی و سناریو های شکاکانه در ذهن.
داستان، عشق خوان پابلو است به ماریا که تمامی آن بر محور احساسی و روانی این عشق میچرخد، و منطق در آن جایی ندارد. مگر زمانی که استدلال های ذهنی خوان پابلو احتمالات وقایع را میسنجد.منطقی که احساسات پر شور او را جهت میدهد تا بی منطق بگوید و عمل کند و عاشق باشد.
.
"و مثل این بود که ما دوتا در دالان ها و تونل های موازی زندگی میکردیم و هیچوقت نمیدانستیم که داریم همچو ارواحی به طور همزمان در کنار هم حرکت میکنیم تا سرانجام به هم برسیم"
.
.
"شاید فقط یک تونل وجود داشت،تاریک و خلوت، تونل من.تونلی که من کودکی، جوانی و همه عمرم را در آن گذرانده بودم.و در یکی از قسمت های شفاف دیوار سنگی من این دختر را دیده بودم و ساده اندیشانه باور کرده بودم در تونلی موازی با تونل من، حرکت میکند.در حالی که او مطلق به جهان پهناور، جهان نامحدود کسانی بود که در تونل زندگی نمیکردند.و شاید وی از سر کنجکاوی به یکی از پنجره های شگفت انگیز نزدیک شده و منظره تنهایی رها ناپذیر مرا دیده بود."
.
داستان در زیر لایه های خطی و روایتی خود، معنایی دیگر نیز دارد. داستان انسانی است که باید او را قربانی دانست.و اسیر سرنوشت یا شرایط اجتماعی که او را از انها گریز نیست.و با سرشتی نفرت بار و پلید از انسان روبه رو میشویم. به گونه ای که پر از افسوس و دلسوزی به حال انسان میشویم.بشری بی نوا و محکومیت گریز ناپذیر او برای داشتن حق انتخاب.ما تمامی صفات زیبا و نیکو را به انسان نسبت میدهیم و هرچه صفت زشت و ددمنشانه است را به حیوانات. در حالی که ظالمانه ترین رفتار ها نیز از انسان است.
.
.
مثل شخصی که دستگیر شده و در اردوگاه های کار اجباری نازی ها طلب غذا کرده بود و وادارش کرده بودند موشی را زنده زنده بخورد!(نقل از کتاب) پس انسان هیچ نیک سرشتی یا بد سرشتی ندارد. بسته به انتخاب های خودش که شرایط اجتماعی و ... روی آن تاثیر میگذارد میتواند انتخاب کند چگونه باشد. کتاب بُعدی روانی نیز داشت که شخصیت خوان پابلو خودشیفته و منزوی و تنها بود. همین خودشیفتگی و غرور اورا تنها میکرد. و بسیار شکاک. تملک طلبی او حتی باعث میشد نسبت به ماریا نفرت داشته باشد و تمامی او را برای خودش بخواهد. استنتاج های منطقی او برای بررسی احتمالات بسیار عالی و منطقی بیان میشد اما ناشی از شکاک بودن و بدبین بودنش بود...مردی منزوی که منتظر بود یک نفر از دریچه به درون تونلش نگاه کند... و او را ببیند. نه از سر سرگرمی... بلکه از روی میل به فهمیدن و درک. چه کسی میداند چه تعداد از ما در تونل های خود زجه میزنیم و تنهایی میکشیم و فکر میکنیم انهایی که تنهایی ما را می‌بینند. ما را درک میکنند و فقط از روی ترحم نگاهمان نمیکنند؟ 
خواند این کتاب را شدیدا توصیه میکنم.
        

0