خیال پردازی بخش بزرگی از زندگی جوانک داستان ما بود و چه شیرین، عشقی خیال انگیز برایش صورت واقعی گرفت. 
درک لحظه‌ای از عشق واقعی کافیه تا آدم از این رو به اون رو بشه. متحول بشه. دنیاش تغییر کنه.
این داستان رو باید با دل عاشق بخونین تا خوب لمسش کنین و به دلتون بشینه.
      

        نوشتن یادداشت برای همچین اثری خیلی سخته. حداقل من نمیتونم چیزی درخور بنویسم. فقط میتونم بگم:
داستان جنایت و مکافات به قدری واقعی هست که باورپذیر نیست که ساخته و پرداخته یک ذهن باشه. شخصیت ها و احوالات با ظرافت باورنکردنی خلق شده‌اند و همین اون رو تبدیل به یک اثر جاودانه کرده‌.
این دومین اثری هست که از داستایفسکی خوندم - بعد از بیچارگان - برای خوندنش هیجان زیادی داشتم و خوشحالم که اینقدر زود رفتم سراغش.  ترجمه مهری آهی خیلی روان و خوش‌خوان هست و اگر تجربه خوندن رمان بلند داشتین، توصیه میکنم صبر نکنین و برین سراغش.
      

        تونلی که انتهای روشنی نداشت
      

        ولادیمیر ناباکوف:
"گرگور انسانی است که به هیئت حشره درآمده؛ اعضای خانواده‌اش حشراتی هستند به هیئت آدمی. پس از مرگ گرگور، ارواح حشره‌ای آن‌ها ناگهان به خود می‌آیند که آزادند تا خوش بگذرانند."
      

        تصور میکردم بعد از خوندن مجموعه 5 جلدی گورستان کتاب‌های فراموش‌شده باید کتاب سبک‌تری انتخاب میکردم ولی حالا می‌بینم که چه انتخاب فوق العاده‌ای کردم.
من این کتاب رو نه به پیشنهاد کسی و نه چون معروف بود خریدم. 
شاید عجیب باشه اگر بگم در واقع این کتاب بود که من رو انتخاب کرد. میتونم بگم این کتاب رو بیشتر از ده بار در قفسه کتابفروشی‌ای که بعضی روزها صرفا برای عوض شدن حس و حالی بعد از کار بهش سر میزدم، دیده بودم و هر بار به من چشمک میزد و این حس بهم القا میشد که این کتاب رو بخرم.
بالاخره این کتاب تو صف کتابهای مورد نظرم جا زد و اومد اول صف. با اینحال کتاب‌هایی که تو صف منتظر خونده شدن بودند، به احترام زیبایی و کیفیت اثر روبر مرل، لب به شکایت باز نکردند.
این کتاب رو بخونید و ازش لذت ببرید
      

        سه شنبه‌ها با موری از آن دست کتاب‌هایی هست که باید چندین بار در برهه‌های مختلف زندگی مطالعه‌ش کرد.
      

        رومن گاری تو این داستان چقدر قشنگ دنیا رو از دید یه پسر بچه به تصویر درآورده. دنیایی رو به تصویر کشیده که همه جاشو بوی گه گرفته اما همزمان بهت عشق واقعی رو نشون میده.
و این سوال رو تو ذهن من حک کرد که آیا میتوان بدون عشق زندگی کرد؟
رومن گاری این سوال رو از زبون یه بچه بامزه بیان میکنه و در طول داستان کمکت میکنه که جواب سوال رو در طول داستان درک کنی.

این دومین بار بود که کتابو خوندم و به جرئت میگم به اندازه اولین باری که خوندم برام جذاب و قشنگ بود.
      

        این مجموعه هم بالاخره به پایان رسید و چه مجموعه‌ای بود!
از تک تک ماجراها و شخصیت‌های داستان لذت بردم؛ مارتین، سمپره‌ها، فرمین، کاراکس، آلیسیا و ... ***اسپویل در ادامه***:
.
.
تنها چیزی که من رو خیلی اذیت کرد این بود که داوید مارتین، شخصیت مورد علاقه من و چنین تاثیرگذار در داستان، اینقدر ساده از داستان کنار رفت. واقعا چرا؟ شخصیت به این مهمی که میتونست خیلی پررنگ تر در داستان باشه.