Hanā

Hanā

کتابدار بلاگر
@This_isHana

188 دنبال شده

366 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
Hanā

Hanā

1403/6/15

        ما هم می‌رقصیم؟!

"لاسلو کراسناهورکایی" به وسیله‌ی شهرکی متروکه و شخصیت‌هایی که هر کدام نماد دسته‌ای از تفکر انسان‌ها هستند جهان را در "تانگوی‌ شیطان" با همه‌ی سردی، بی‌روحی و پوچی‌اش رسم می‌کند.

انسان‌هایی که در روزمرگی خود غوطه می‌خورند و منتظر ناجی‌ نجات‌بخش‌اند و آن کسی نیست جز جاسوسی که با حرف‌های زیبا مسیر بهشت را به آن‌ها نشان می‌دهد و در طول داستان بارها به خود می‌آیند که بر اساس کدام اعتماد و فکر راه به این مسیر گذاشته‌اند؟ اما چون خسته‌تر از آن‌اند که برای خودشان کاری کنند پیرو منجی خیالی‌شان می‌مانند تا سرمایه‌هایشان را با خواست خودشان از آن ها بگیرد و نادانسته در شهرهای مختلف پراکنده‌شان کند و از آن‌ها جاسوس‌هایی خوب بسازد.
مرگِ "اشتی" تنها کودک شهر، نشانه‌ی آخرین معصومیت و پاکی است که به دلیل بی‌توجهی و طردشدگی از بین رفت و پس از آن در باطن فرقی میان هیچکس با دیگری نبود، زنی مومن با انجیلِ در دست و زنی که در فکر معشوقه‌اش سپری می‌کرد در کنار هم و باهم در یک جاده قدم برداشتند.

"تانگوی شیطان" یک قصه نیست که منتظر پایان ماجرای آدم‌های آن بود، بلکه نویسنده با جملات طولانی و خواب‌گونه در حال رسم وضعیت جهان و حالِ حاضر ماست.
در نهایت خواندن کتاب ( و سپس دیدن فیلم آن با نام اصلی Sátántangó ) را با پیش‌زمینه‌ی قبلی توصیه می‌کنم تا بتوان آن را درک و دریافت کرد و میان جهان واقعی و جهان ساخته‌ی "کراسناهورکایی" ببینیم آیا ما هم در این تانگو رقصیده‌ایم یا واقعا قدم در راه سعادت گذاشته‌ایم؟
      

64

Hanā

Hanā

1403/6/2

        چرا می‌جنگیم؟!

این کتاب واقعیت تلخ و حقیقی جنگ است و واجب برای همه‌ی کسانی که جنگ را گاهی لازم می‌دانند، در صورتی که جنگ حتی برای یک ساعت هم لازم و ضروری نیست.

داستان روایت جنگ جهانی اول است و چند پسربچه آلمانی که به دلیل تبلیغ و فشار حسی و روانی و وظیفه‌ای که از سر جوانی و به نام دفاع از وطن و میهن‌پرستی بهشان محول شده به جنگ می‌روند تا از کشور و خاک خود دفاع کنند و همگی‌شان قبل از تمام کردن ۲۰ سالگی از بین می‌روند، در صورتی که جنگیدن وظیفه‌ی هیچ انسانی نیست.
رمارک در غالب شخصیت‌هایش زمانی که درگیر جنگ تن به تن می‌شوند به این مسئله می‌پردازند که همان‌طور که ما مادران، پدران ،همسران و خانواده‌هایی داریم که برایمان دعا می‌خوانند آن ها هم (سربازان جبهه مقابل) خانواده‌هایی دارند که برایشان دعا می‌خوانند و چشم به راه بازگشتشان هستند.
رمارک در این کتاب به واقعیت اصلی جنگ می‌پردازد: نفع بردن عده‌ای که فقط حرف های بزرگ می‌زنند و از پشت میزهایشان شعارهای آرمانی می‌دهند و در پشت جبهه ها صاحب پست و مقام می‌شوند و اما این معمولی ترین افراد یک جامعه‌اند که بدون هیچ خصومت شخصی باهم، در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند تا رهبرانشان را پیروز این نبرد کنند حتی به قیمت جانشان "اگر ما پیروز شویم این پیروزی از آن آنهاست اما اگر بمیریم فقط ما مرده‌ایم".

نویسنده کتاب "اریش ماریا مارک" خود نیز در طول زندگی‌اش در شرایط جنگی بوده و شخصیت اصلی کتاب "پل" برگرفته از خودش است و پس از دوسال خدمت در جبهه دانست که ارزش فرهنگ و هنر انسان در برابر غریزه‌ی توحش و جنگ‌‌طلبی او هیچ است و سرمایه‌داران عالم چگونه برای حفظ منافع خود حاضرند جهانی را به آتش بکشند.

در آخر خواندن "در جبهه‌ی غرب خبری نیست" را به همه پیشنهاد می‌کنم و قبل از شروع کتاب، مطالعه مقدمه‌ی "رضا جولایی" کمک‌ کننده‌ی خوبی برای ارتباط و آشنایی با نویسنده و اثرش است.

      

53

Hanā

Hanā

1403/5/18

        جشن پیروزی با چاشنی خیانت!

این کتاب، داستان بسیاری از سربازان گمنامی است که برای حفظ سرزمین‌های خود همه‌ چیزشان را از دست داده‌اند و زمانی که جشن پیروزی از راه رسیده حتی در حد یادبودی هم در آن سهیم نیستند!

داستان ننگین و آشنا در تاریخ جنگ که در اکثر کشورها و حکومت‌ها به آن برخورده‌ایم و همچنان برمی‌خوریم:
"تصمیم به قربانی کردن انسان‌ها (فارغ از این‌که فرزند، مادر، همسر و تنها خانواده کسی هستند) برای رسیدن به پیروزی بزرگ تر..."

"دختران گمشده‌ی پاریس" هم داستان دختران جوانی است که در زمان حمله نازی‌ها به فرانسه اشغالی فرستاده می‌شوند تا با جاسوسی و خرابکاری جلوی آلمان‌ها را بگیرند و در نهایت توسط مقامات خودشان در انگلیس به نازی‌ها فروخته می‌شوند و به دلیل نداشتن منسب جنگی حتی از امتیازات اسیر جنگی هم بی‌بهره‌اند و پس از شنیع‌ترین و وحشتناک‌ترین شکنجه‌ها کشته می‌شوند و برخلاف همتایان مذکر خود، حضور و نقش اساسی‌شان در پایان جنگ جهانی دوم ناگفته باقی می‌ماند و در گمنامی فراموش می‌شود.

کتاب طرح داستانی قوی دارد ولی راوی گری جذاب و گیرا نیست و حداقل تا پنجاه درصد ابتدایی کتاب روند کندی دارد.
اگر با ذات جنگ آشنایی ندارید توصیه میکنم با خواندن این کتاب فقط یکی از وجه‌های تاریک آن را ببینید.
      

31

Hanā

Hanā

1403/5/15

        بر اساس واقعیت؟!

در سال 1931، نُه نوجوان سیاه‌پوست توسط دو دختر سفیدپوست به تجاوز متهم شدند. محاکمه‌ی پسرها شش‌سال به طول انجامید، به همراه حکم ها، تغییرات، و جلسات بازبینی متعدد.
این پرونده، که "محاکمه اسکاتس‌بورو" نام گرفت، به تیتر اصلی اخبار در ایالات متحده راه یافت، و به شکل چشم‌گیر باعث شدت گرفتن بحث درباره‌ی نژاد و نژادپرستی در آمریکا شد. سرانجام، پس از شش‌سال برگزاری جلسات محاکمه که در طول آن، پسرها در زندان نگه داشته شدند، و علی‌رغم این که یکی از دخترها درنهایت، شهادت خود را تغییر داد و ادعا کرد که هیچ تجاوزی رخ نداده است، پنج تن از پسرها به تجاوز محکوم شدند.
گفته می شود این پرونده، به منبع الهام "هارپر لی" برای خلق رمان "کشتن مرغ مینا" تبدیل شد؛ کاراکتر "تام رابینسون" در داستان مانند پسران جوان در همین پرونده، با نژادپرستی و اتهام دروغین تجاوز مواجه می شود.
راوی کتاب، "اسکات فینچ" دختربچه‌ای است که در طول سه سالی که در داستان روایت می شود، چیزهای زیادی را یاد می‌گیرد و همزمان، در جریان محاکمه‌ی "تام رابینسون" قرار می گیرد.
او در دنیای کودکانه‌ی خود، نظراتی مشخص و ثابتی درباره‌ی مفاهیم خوب و بد دارد، اما در طول رمان، پدرش به تدریج او را تشویق می کند تا این موضوع را بهتر درک کند که دنیا به آدم های خوب و آدم های بد تقسیم نشده است؛ بلکه، همه‌ی آدم ها از ترکیبی از ویژگی های خوب و بد به وجود آمده‌اند، و صرف نظر از این موضوع، هر کسی شایستگی این را دارد که با شفقت و احترام دیگران روبه‌رو شود. 

در نهایت سوال دردناک این است که آیا کسانی که این اتهام را وارد کردند به نتیجه‌اش فکر کرده بودند و آن را پذیرفته بودند یا صرفا لج و لجبازی چند جوان باهم بود که اجتماع نژادپرست به آن دامن زد؟!
      

82

Hanā

Hanā

1403/1/7

        خیره‌کننده و اعجاب‌آور!

"شغل پدر" رمانی است میخکوب کننده که می‌تواند نفس را در سینه‌تان حبس کند.
این کتاب، با زبانی شیوا و داستان‌پردازی قوی، تصویری بی‌پرده از روابط پدر فرزندی و شکل گیری هویت فردی ارائه می‌دهد.
نویسنده نشان می‌دهد که چگونه تصورات و باورهای پدر می‌تواند بر زندگی و رویاهای پسر تأثیر بگذارد و او را در مسیری قرار دهد که شاید هرگز خود انتخاب نکرده بود. 
به نقل از منتقدان: "تجربه خواندنِ کتاب شغل پدر مثل فشار دادن آرامِ پونزى توى دستتان است! همینقدر دردناک، همینقدر آگاهانه."
تلفیق هنرمندانه درد و آگاهى، معجونى از ترسى هشیارانه به مخاطب عرضه کرده که توانِ زمین گذاشتن کتاب را از او مى‌گیرد.

متن و داستان و راوی‌گری بسیار ساده است و در عین حال با هر صفحه، خواننده را به سمت خود می‌کشد و او را درگیر می‌کند.
از خواندنش پشیمان نمی‌شوید و در صفحات آخر کتاب به شکل خیره‌ کننده‌ای شما را متعجب می‌کند به شکلی که تا چند روز درگیر آن خواهید بود.
امیدوارم بخوانید و از خواندنش لذت ببرید.
      

31

Hanā

Hanā

1402/12/7

        نه تنها بهترین رمانِ همینگوی، بلکه شخصی‌ترین اثرش نیز هست!

...با وجود این، حتی اگر این رمان را تصویر مضحکه‌آمیزی از سرنوشت خود "همینگوی" بدانیم، به اعتقاد من پرکشش‌ترین و انسانی‌ترین نوشته‌اش همین ناکام‌ترین اثر اوست.
این کتاب، همان‌طور که خود "همینگوی" نیز اذعان داشت، ابتدا در قالب یک داستان کوتاه شروع شد و بعد به بیراهه افتاد و به کلاف سردرگمی از رمان ختم شد. دشوار می توان درک کرد که این همه نقائص ساختاری و این همه خطاهای تکنیکی چطور به کار چنان استاد چیره‌دستی راه یافته است.
این کتاب نه تنها بهترین رمان "همینگوی"، بلکه شخصی ترین اثرش نیز هست، زیرا او آن را در آستانه خزانی ناشناخته نوشته بود، در حسرت سال‌های بازگشت‌ناپذیری که پشت سر نهاده بود، همراه با دلشوره اندوهناک سال‌های انگشت‌شماری که از زندگی‌اش باقی بود.
"همینگوی" در هیچ‌یک از کتاب‌هایش، تا این حد بخشی از وجود خویش را برجا نگذاشته است، همچنان که در هیچ کدام با چنین زیبایی و چنین ظرافتی راهی برای بیان سودای بنیادین زندگی و آثارش نیافته است: بیهوده بودن پیروزی.
مرگ قهرمان قصه‌اش، چنان که پیداست در کمال آرامش و به نحوی کاملا طبیعی، تجسم تغیبر چهره داده خودکشی خودش بود...

بخشی از سخنان " گابریل گارسیا مارکز"
      

28

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.