zeinvzfh

zeinvzfh

@zeinvzfh

14 دنبال شده

32 دنبال کننده

            کتاب ، عشق ، زندگی

          
taabadketab
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
zeinvzfh

zeinvzfh

1403/6/20

        به نام خداوند رنگین کمان

موضوع کلی کتاب درباره زنی متاهل که مادر دو بچه است را روایت میکند که در آستانه سی سالگی ملال به او هجوم می‌آورد و کیستی و چیستی‌اش برایش یک علامت سوال عظیمی در زندگی اش به وجود می‌آورد. 
این زن به تازگی طعم شیرین و ممنوعه عشقی را میچشد و معشوقه‌اش را همچون بتی در ذهنش می‌پرستد اما هنگام رویارویی با معشوقه‌اش بعد از مدت ها او را به شَک می‌اندازد که آیا من این مردی را که در روبه‌روی‌ام قرار دارد را دوست داشتم یا مردی که در ذهنم به او فکر می‌کردم هنگامی که از من دور بود؟
او همسر و فرزندانش را از خود دور می‌سازد، به فکر مستقل شدن می‌افتد و در غیاب همسرش دست به خرید خانه کوچکی‌ به قول خودش"لانه پرنده"، علی‌الظاهر با مواجیر کوچک خود با یک مستخدم، میزند.
زیرپا گذاشتن سنت ها و باور ها در قرن نوزده، پنهان از چشم ها نیست که النا دور همه‌شان خط می‌کشد و زندگی خود را با به آغوش کشیدن اقیانوس با تن برهنه خود، جسورانه و بدون ترس آغاز می‌کند.
متن بالا یک خلاصه مختصر از کل کتاب بود، حال سوال این است که آیا رفتار آن زن اخلاقی و انسانی بود یا خیر.
به شخصه برای پیدا کردن جواب این سوال دچار گیجی شده ام، هم او را به خاطر زیر پا گذاشتن تعهدات همسری و مادری ملامت و سرزنش میکنم، هم دلم برای قشر زن می‌سوزد که در هر موضوع زیر سوال می‌برنش و دست به شماتتش می‌زنند.
اما سوال اصلی بعد ملامت ها و دلسوزی ها این است که، چگونه هرکسی در هر جایگاهی می‌تواند قدمی برای بهبودی بردارد؟!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

zeinvzfh

zeinvzfh

1403/1/6

        به نام خداوند رنگین کمان 

من خیلی دوست داشتم این کتاب رو
حس کردم حرف هایی که دلم رو هم تلنبار شدن یکی دیگه تو سن بزرگسالی اونارو به نحو احسنت نوشته و واقعا خوش به حالش که بین این همه رنج نوشتن رو بلده.

بعضی جاهاش بغض کردم و بعضی جاهاش خندیدم
اون جایی که به دختره فرانسوی گفته بود ریدی به زندگیم😂 
یا جایی که اجاق بود

اما  اینکه رفته اینور اونور رو گشته مثل حسرته برام
میدونم که تو بزرگسالی ، نمیدونم قراره چه اتفاق هایی بیفته اما حسرتشون رو میخورم که انگار اون سالارو رد کردم.

ی جایی نوشتم که تو ۲۰ سالگی ترس ۴۰ سالگی دارم ، منظورم سن ۴۰ سالگی نبود منظورم روح ۴۰ سالگی بود.
دوستم میگفت من دوست ندارم کسی باشه که بیشتر از سنش میفهمه

این کتاب مثل یک آهی بود برام که مدت ها پیش تو سینه ام جا خوش کرده بود

حیف که اومده بودن اشراق و اونموقع نمیشماختمشون ؛
اگه ببینمشون میپرسم آخرش فهمیدی کی از شماره سعید تنهایی رو بهت پیشنهاد داده بود ؟
یا اینکه حست چی بود وقتی جایی جز وطن‌ت بودی یا جایی که جلوی اون خرابه وایساده بودی تو لبنان و حست چی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه کتاب‌خوانی فانتزیوم

222 عضو

خواهرزاده جادوگر

دورۀ فعال

دنیای خیال

596 عضو

هفت جاویدان : باران خاکستر

دورۀ فعال

باشگاه ال‌کلاسیکو

584 عضو

سرگذشت تام جونز کودک سر راهی

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

zeinvzfh پسندید.
نقطه ویرگول؛ کمی مکث: عوامل تزلزل بنیان خانواده و راه های پیشگیری از آن: کم رنگ شدن ارزش های اخلاقی، گذشت، مدارا، تواضع، تفکر، رازداری، مسئولیت پذیری

4

باخ برای بچه ها

34

قبل کامل خوندن کتاب، یادداشت شمارو خوندم و همون اولبا خودم گفتم مگه الیزابت نمیگفت که رو تخت دکستر منتظرش بود؟ اینا یعنی قبلا یک چیزی بینشون بود و در آخر کتاب هم کااااملا اشاره شده که الیزابت معشوقه‌ی دکستر بوده. اینکه چطور شما کتاب رو خوندین رو من نمیدونم‌

1

zeinvzfh پسندید.

132

zeinvzfh پسندید.

131

zeinvzfh پسندید.
شب های روشن
          لطفا اول این شعر صائب را بخوانید بعد اگر دوست داشتید متن را

سودای عشق، ما را بی نام و بی نشان کرد
 از ما چه می توان برد با ما چه می توان کرد

بهترین توصیف من برای شخصیت مرد عاشق‌پیشهٔ خیال‌پرداز داستان، این است که او را عاشقی "بی‌نام‌ونشان "بدانم؛ با دو تعبیر: اول اینکه این شخصیت در داستان نامی ندارد. او بارها معشوقش ناستنکا را صدا می‌زند؛ ولی معشوقش و سایر افراد هیچگاه او را با نام صدا نمی‌زنند. پس به تعبیری "بی‌نام" است.

اما تعبیر دوم را می‌خواهم جور دیگری توضیح دهم. دسته‌ای از افراد هستند که ادعای عاشقی دارند؛ اما در واقع بسیار خودخواه‌اند. معشوق را برای خودشان می‌خواهند، شخصیت مستقل، علایق و احساسات او را به رسمیت نمی‌شناسند، مستقیم و غیرمستقیم به معشوق یادآوری می‌کنند که آن‌چنان باش که ما می‌خواهیم؛ یک‌جور اسارات مهرورزانه. اگر به اینها بگوییم «عاشق خودخواه». شخصیت عاشق داستان شب‌های روشن، نقطه مقابل عاشق خودخواه است. آن هم به حد افراط. او همه چیز را فدای خواست معشوق می‌کند. او معشوقش را رها می کند تا به آنچه اولویت اوست برسد و برای خودش چیزی نمی خواهد. انگار خودش اصلا وجود ندارد. هیچ نشانه ای از خودخواهی در او نیست به جای آن نوعی رها کردن، بی توقع بودن و دل نبستن در او به چشم می خورد.

نکته دیگر درباره‌‌ی این شخصیت تنهایی و خیال‌پردازی اوست. اوایل کتاب، داستایفسکی توصیفاتی را که از ذهن این شخص می‌گذرد بازگو می‌کند. البته که من توصیفاتش را دوست داشتم و احساسم این بود که مخاطب را مثل یک پروانه سبک‌بار به این‌سو و آن سو می‌برد.

اما بخش‌هایی از توصیفات صفحات نخستین هم هست که مفصل و با جزئیات است و شاید برای مخاطب مدرن که در دنیایی پرشتاب زندگی می‌کند، بعضی توصیفات مفصل و خسته‌کننده به نظر بیاید؛ ولی راهی که داستایفسکی برای پرورش شخصیتش انتخاب کرده خردمندانه است. 
ما می‌توانیم با توصیفات صفحات نخستین کاملاً دنیای یک انسان رؤیاپرداز را درک کنیم. با این توصیفات است که ما می‌فهمیم آدم‌های رؤیاپرداز چگونه‌اند. اگر سریع و سطحی معرفی‌اش می‌کرد برای بخش‌های دیگر داستان که او به نحوی بسیار فداکارانه و عاشقانه رفتار می‌کند آماده نمی‌شدیم.

نکته آخر که وقتی کتاب تمام شد، احساس کردم و با آن غم پایانی به آن فکر کردم این بود که عشق تصویر شده در کتاب، چندان رنگ و بوی عشق‌های زمینی متعارف را ندارد و داستایفسکی بیشتر تصویرگر یک عشق متعالی است. متعالی ازاین‌جهت که ما را متوجه جوهر و معنای عشق می‌کند، فراتر از عشق میان یک زن و مرد خاص. معنای عشقی که من از این اثر دریافت کردم دیدن جهان از دریچه چشم معشوق، فهم دنیای او، ترجیح دادن خواست او و نادیده گرفتن خود است. شروع کتاب این جمله ایوان تورگنیف است که این حس مرا تقویت می‌کند:

"و شاید تقدیرش چنین بود که لحظه‌ای از عمرش را با تو همدل باشد."

پ.ن: این متن را قبلا نوشتم و اینجا بازنشر کردم.
        

43

zeinvzfh پسندید.
سوگ ؛ درآمدی فلسفی
          کتاب "سوگ" نوشته ی مایکل چلبی به برسی عمیق و فلسفی مفهوم سوگ و تاثیر آن بر هویت و زندگی انسان ها می پردازد. این کتاب با اتصال فلسفه به سایر علوم انسانی دیدی عمیق و درکی غنی از این رویکرد عاطفی پیچیده به خواننده می بخشد تا در نهایت، این کنکاش فرصتی باشد برای شکل دادن به هویتی نو.
•
در کتاب "سوگ" فصلی هست به  نام 《اتکای ما به مردگان》 و جمله ای قابل تامل:
《مرگ دیگران به همان اندازه شایسته سوگواری است که موجب زیر و رو شدن اتوبیوگرافی ما می شود.》
بنا به عقیده ی نویسنده آن چیزی که همه آدم هایی را که برایشان سوگوار می شویم به هم پیوند می دهد این است که هویت عملی ما در گرو آنهاست.
•
به تعبیری ساده تر ما سوگوار کسانی میشویم که نقشی کلیدی در برداشت ما از خود و زندگی مان دارند. 
به شکلی که پس از جدایی یا فوت آن افراد دچار گم گشتگی اخلاقی می شویم.
چیزی شبیه به احساس بی جاومکانی، غریب بودن، این که واقعا چه کسی هستیم، و چه علایق و باورهایی داریم.
•
از متن کتاب:
گم گشتگیِ ملازم سوگ می تواند مثل "از دست دادن مختصات" باشد، چون شخصی که وجودش در استقرار و تحقق رفتار و اعمال ما کمک می کرد دیگر نمی تواند مثل قبل دستمان را بگیرد. به قول کالین پارکس، 《وقتی کسی می میرد، تمام مفروضات و تصورات ما درباره جهان،که اعتبارشان متکی به آن شخص بود، به یکباره بی اعتبار می شوند.》
•
به نوعی جهانی که با آن فرد ساختیم بی اعتبار می شود.
ممکن است از خودمان بپرسیم حال که آن فرد نیست آیا واقعا علایق و باورهای حال حاضر ما با ارزشند؟!
اگر نیستند پس من چه کسی هستم؟!
و بدین شکل فرد سوگوار خود دچار مرگ خویش می شود.
•
در اسطوره ی گیلگمش، دوستی گیلگمش و انکیدو آنقدر عمیق است که از دست دادن انکیدو  برای گیلگمش به مثابه از دست دادن همه چیز و همه کس است.
در جایی از مرثیه ی انکیدو گیلگمش می گوید:
Kima lallariti unambar śarpiš
یعنی:
《همچون پیرزنی که حرفه ایست در مویه کردن میخواهم بر این درد ضجه بزنم.》
.
همچون پیرزنی که داغ زیاد دیده است.
درصورتی که گیلگمش در تمام عمرش فقط یک نفر را از دست داد که آن هم انکیدو بود.
این فقدان هستی شناسیست.
از دست دادن انکیدو همچون از دست رفتن خود گیلگمش است.
از دست رفتن فعلیت او 
به همین علت است که گیلگمش از مرگ او به مرگ خودش رسید.
گیلگمش که تا پیش از این مرگ، به دنبال جاودانگی و قدرت بود، ناگهان با واقعیت فناپذیری و مرگ روبرو می‌شود و این تجربه او را به سفری درونی برای یافتن معنای زندگی و جاودانگی واقعی می‌کشاند.
•
در حالی که گیلگمش از طریق سوگ به درکی جدید از زندگی و جاودانگی می‌رسد، چلبی نیز معتقد است که سوگ می‌تواند به ما کمک کند تا هویت و معنای زندگی خود را بازسازی کنیم. این ارتباط نشان می‌دهد که سوگ، با وجود درد و ناراحتی و شاید احساس شکست شدید، می‌تواند به رشد و شناخت بهتر خودمان کمک کند.
•
جلد این کتاب با اثری درخشان از "کته کلویتس" آراسته شده است. 
اثر “یادبود کارل لیبکنشت” یکی از شاهکارهای این هنرمند برجسته آلمانی است که در سال ۱۹۲۰ برای یادبود کارل لیبکنشت، یکی از رهبران کمونیست آلمان که در همان سال به قتل رسید، خلق شده است.
این اثر به نوعی تأثیرات عمیق اجتماعی و سیاسی زمان خود را نیز منعکس می‌کند. 
کلویتس با بهره‌گیری از تکنیک‌های چاپ دستی،  لیبکنشت را در خوابی آرام و ابدی به تصویر کشیده. این تصویر به نوعی بیانگر احترام و ادای دین به یک رهبر سیاسی است که برای آرمان‌های خود جان باخته است.
این یادمان،بیش از نمایان کردن پیام  سیاسی یا اجتماعی، احساسات عمیق و تاریک کلویتس نسبت به مرگ و فقدان را به نمایش می‌گذارد. او که خود نیز فرزندش را در جنگ جهانی اول از دست داده بود، با این اثر به نوعی درد و رنج خود را نیز بیان کرده است. پیام این اثر، علاوه بر ادای احترام به این رهبر سیاسی، نقدی بر جنگ و خشونت نیز هست.
•
انتخاب اثری از این زن دردمند و هنرمند به عنوان جلد، پیامی اندیشمندانه در جهت فهم بهتر این کتاب را در پیش دارد.
کته کلویتس در جایی می گوید:
«ساختن یکی از کارهایی است که باعث می‌شود ما با دردهای بزرگ کنار بیاییم.»
این زن سرسخت به ما می آموزد که می شود از رابطه مان با مردگان دوباره چیزی ساخت.
        

42