قصر آبی

قصر آبی

قصر آبی

4.3
218 نفر |
100 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

23

خوانده‌ام

419

خواهم خواند

202

ولنسی تا به حال عاشق نشده و حالا که به بیست و نه سالگی رسیده، می ترسد هرگز طعم عشق را در زندگی اش نچشید. او با مادر از خود راضی و خاله ی فضولش، زندگی خسته کننده ای را می گذراند. تنها مایه ی آرامشش کتاب های ممنوعه ی " جان فاستر" و " قصر آبی" خیالی اش است. بعد، نتیجه ی غافل گیرکننده ی معاینه ی دکتر ترنت، ولنسی را وا می دارد تا همه چیز را از نو شروع کند. برای اولین بار در زندگی اش به ندای قلبش اعتماد می کند. خانه اش را ترک می کند تا از سیسی، آشنایی قدیمی که سخت بیمار شده، پرستاری کند و کم کم با بارنی اسنیث، جنایت کار بدنام، هم آشنا می شود. ولنسی با ملاقات آدم های جدید و کسب تجربه های جدید، تغییر می کند و دنیای شگفت انگیز جدیدی از عشق و شادی را کشف می کند.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به قصر آبی

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به قصر آبی

یادداشت‌های مرتبط به قصر آبی

 محتشم

1401/02/09

            تپشش عادی نبود . آرام و قرار نداشت ؛ درد تمام وجودش را فرا گرفته بود ، به خودش می گفت چیزی نیست ؛به دکتر نیازی ندارد. البته اگر هم می خواست نمی توانست ، او اجازه ی انجام هیچ کاری را به تنهایی نداشت . ترس را شکست و به مطب دکتر رفت . همان پزشکی که مورد تایید خانواده نبود . فرای آنچه انتظارش را می کشید ، متوجه شد که مبتلا به آنژین صدری قلبی شده . بیماری که فقط تا یک سال دیگر به او فرصت زندگی می داد . در 29 سال طی شده ی زندگی اش ، والنسی هیچ گاه احساس خوشبختی نکرده بود . حالا که تنها یک سال فرصت داشت ؛ بهترین کار چه بود ؟ تصمیم گرفت رویایش را تحقق ببخشد . ترس و هر چیزی که تاکنون مانع خوشبختی اش شده بود را کنار گذاشت و راهی طولانی را در جستجوی قصرآبی دنیای حقیقی ، آغاز کرد .
کتاب ، داستان جذاب و پر احساسی داشت . داستان که در مورد والنسی استرلینگ ، پیردختری 29 ساله بود ، توسط سوم شخص روایت شده بود . با اینکه راوی سوم شخص بود اما به خوبی داستان را روایت شده بود اما وقتی راه های دیگری هم وجود دارد ، بهتر است بهترین راه انتخاب شود . روایت این داستان از زبان اول شخص یعنی خود والنسی قطعا جذابیت و انتقال حس بیشتری را سبب می گردد . با اینکه این راوی هم احساسات و شخصیت ها و فضای داستان را به خوبی توضیح داده بود اما به نظر من راوی اول شخص ، مناسب ترین زاویه دید برای این داستان است . 
همین امر تا حدی به شخصیت پردازی ها هم لطمه زده است . از نظر ظاهری و باطنی شخصیت اصلی عالی توصیف شده بود . در قسمتی از داستان ، والنسی روبروی آینه قرار گرفت و تمام خصوصیات ظاهری اش اعم از : لاغر بودن ، رنگِ پریده ، لب های خشک و بی رنگ و... را گفته بود . همچنین از لحاظ باطنی که می توان به خوبی فهمید والنسی فردی احساساتی ، درونگرا و ترسو است که البته در روند داستان ، این ترس کنار گذاشته می شود . اما مشکل اینجاست که این نکات مثبت شخصیت پردازی فقط در مورد خود والنسی صدق می کند و در مورد مادرش ، دخترعمو استیکلز ، ابل و.... نبود . البته که در بخشی از کتاب ، والنسی رفتارها و کارهای این افراد را گفته بود ( در قسمتی که مهمانی عمه ولینگتون به خاطر باران کنسل شد ) . مثل چیستان های مسخره ی عمو بنجامین ، سخت گیری و بی احساسی افراطی مادرش و.... . 
اما از نظر ظاهری خیر . موردی که در بخش شخصیت پردازی توجهم را جلب کرد ، نقش پدر والنسی بود . من به عنوان مخاطب کتاب ، برایم سوال شد که آیا پدرش مرده ؟ آیا از مادرش جدا شده ؟ . به عقیده ی من ، نویسنده نباید بگذارد که برای مخاطبش چنین سوال هایی به وجود بیاید . بهتر بود در بخشی از داستان ، مثلا تحت عنوان دلتنگی والنسی برای پدرش ، به این شخصیت در داستان می پرداخت . جالب این جا است که حتی خود والنسی هم به نقش پدرش در زندگی هیچ اشاره ای نمی کند !
 نویسنده که در این قسمت کار نقاط ضعفی دارد ، در عوض در پرداختن به جزییات ، افراطی عمل نکرده است . در بسیاری از داستان هایی که می خوانیم ، جزییات زیاد سبب کسل شدن خواننده و بی علاقگی به ادامه ی خواندن می شود ، اما نویسنده در این کتاب توانسته بود با استفاده ی درست از جزییات ، تصور کردن فضا را برای مخاطب راحت تر کند . مثل قصرآبی خیالی والنسی ، اتاقش و.... .
 
و اما در نهایت پایان دور از تصور . به عنوان خواننده دو حدس داشتم ، یا همچنان خانواده اش قبولش نمی کردند و نفرین شده بود ، یا خودش می مرد و ناکام می ماند . اما پایان خوشش واقعا خوشحال کننده و شیرین بود . حقش بود ، این همه سختی باید هم پایان شیرینی داشته باشد . آن همه سخت گیری ، رنج و نبود حس خوش بختی .... . با تمام خوبی ها و بدی ها و کاستی ها اما کتاب را خیلی دوست داشتم . احساسات والنسی به خوبی بهم منتقل می شد و با خوندن کتاب لحظات خوبی برام رقم می خورد . 
عشق ، نفرت ، ترس ، محبت و اندوه و شادی حس هایی هستند که ما در زندگی تجربه می کنیم ، اما رفتاری که در قبال این احساس ها داریم ، مهم است و می تواند سرنوشت ما را دگرگون کند . مثل والنسی ...
          
narjes bt

1401/02/09

            همه چیز از آن روز بارانی شروع شد. اگر آن روز باران نمی‌بارید، والنسی زندگیش را به افسردگی می‌باخت. همه چیز به سرنوشتش بستگی داشت. سرنوشتی غمگین یا سرنوشتی پر از شادی. او بیست و نه ساله است و از ورود به سی سالگی ترس دارد. ترس از چه؟
از اینکه همه او را به خاطر اینکه بیست و نه ساله است و تا به حال عشقی را تجربه نکرده پیر دختر بنامند. از اینکه بقیه ی زندگی اش هم مثل حالا مجبور باشد در قصر خیالی اش "قصر آبی زندگی کند" او یک روز دچار حمله ی قلبی شدیدی می شود و  ترس از مرگ‌ش باعث می‌شود همان موقع تصمیم بگیرد عشقی واقعی را تجربه کند...

شروع داستان خیلی جذاب بود و ما را مشتاق می کرد که ادامه ی داستان را بخوانیم تا به آخرش برسیم.
مقدمه ای که برای ورود به جریان اصلی و نقطه ی اوج نوشته شده بود، خیلی خوب بود و ما را کاملا با فضای داستان آشنا می کرد. این مقدمه زیاد یا کم نبود و در حد مناسبی نوشته شده بود، طوری که حوصله سر بر نبود.
به نظرم گره های زیادی در طول داستان وجود داشت. اما گره های این کتاب مثل برخی از کتاب های دیگر نبود. در واقع نویسنده زمان مناسبی برای باز شدن گره ها انتخاب کرده بود و هر گره ای آنقدر کوتاه نبود که هیچ چیز در موردش نفهمیم، یا انقدر بلند نبود که دیگر آن گره برایمان روند یکنواختی داشته باشد.
اما نویسنده جزئیات زیادی را در طول داستان برای خواننده شرح می داد و به نظرم لازم نبود که یک سری از جزئیات را بگوید. مثلا خوانند اتاق والنسی یا قصر آبی را بیشتر از خود والنسی می شناخت. در واقع فضا را بیشتر از خود شخصیت ها می‌شناختیم.
شخصیت ها در طول داستان معرفی می شدند که این به نظرم خیلی خوب بود. این معرفی هم خوب بود و مارا از لحاظ ظاهری و باطنی شخصیت به خوبی آشنا می کرد. اما می توانست شخصیت ها را بیشتر از فضا توصیف کند.
نویسنده قلم خوب و قوی ای داشت و تشبیه های داستان خیلی خوب بودند به طوری که مرا غرق خود می کردند.
پایان داستان خوب بود، و خیلی جذاب و ضربه زننده بود.چون خواننده از اول داستان حدس دیگری در مورد پایانش می زد، اما پایان داستان از انتظار  دور بود و برای همین خواننده شگفت زده می شد.
در پایان؛ من این کتاب را دوست داشتم اما فقط به بزرگسالان معرفی اش میکنم ، زیرا آنها بیشتر می توانند شخصیت اصلی را درک کنند :)
          
Han

1401/02/18

            یک روز بارانی بود بنابر رسم هر سال والنسی باید به پیک نیک کسل کننده خانوادگی شان می رفت .
در خانواده خیلی اهمیت برای او قائل نمی  شدند . 
او دیگر 29 ساله شده بود اما همچنان مجرد بود . به خیال خودش خیلی برای ازدواج دیر بود  .  در خانواده خاصشان نقش کم رنگی داشت . اما او خیلی آرام بود و با مسائل درگیر نمی شد . ولی نمی دانست که همان پیک نیک خسته کننده و عذاب اور نقش مهمی در زندگی اش  خواهد داشت . . . . . . . . 

کتاب زیبایی بود . نویسنده به  طور مشخصی مسائل را به قلم کشیده بود و دید خواننده برای درک مسائل خیلی راحت بود در کنار همین راحتی زیبایی اش را به رخ کشیده بود .

در آغاز کتاب نویسنده سرنخ کوچکی از اتفاق اصلی داده بود و این کار جذابیت زیادی بوجود آورده بود . و کتاب آغاز متنوع و ترغیب کننده ای داشت . اگر بخواهم منظورم را واضح تر بیان کنم می گویم اگر یک خواننده کتاب را بخواند با شروع خوبش جذب آن می شود .

از نظر من پیرنگ داستان خیلی خوب و طبقه بندی شده بود . یعنی وقتی نویسنده یک گره کوچک ایجاد میکرد ، صبر نمی کرد تا آخر داستان آن را باز کند بلکه خیلی زود گره باز می شد . همچنین نقطه اوج داستان دقیقا جای مناسبی بود دقیقا همان لحظه ای که خواننده منتظر همان اتفاق مهم 
بود و این یکی از پر رنگ ترین نکات این کتاب محسوب می شود . در ادامه پیرنگ  شروع و پایان کتاب نقش مهمی داشت و در کل کتاب پیرنگ خوبی داشت . 

اما در میان نکات مثبت نکته منفی وجود دارد . رفتار های والنسی به یک جوان 29 ساله خیلی تشابه زیادی نداشت یعنی دغدغه هایش خیلی نزدیک به جوان 29 ساله نبود بلکه کمتر به نظر می رسید .

از لحاظ داستان خیلی جذاب بود . و از خالق آنه شرلی توقع همچنین قلم خوبی هم می توان داشت که شخصیتی همچون والنسی خلق کند . و داستان را جذاب کند .

در شخصیت پردازی  والنسی پررنگ ترین نقش را داشت . او شخصیت خیلی خاصی داشت چون من در نزدیکی ام کسی را با این اخلاقیات ندیده بودم و برایم فهمیدن آنچه در ذهنش می گذرد جذاب بود و البته نویسنده خیلی وقایع اتفاق افتاده در درون او را واضح بیان کرده بود . اما خیلی شخصیت موجود در کتاب زیاد بود . مثلا والنسی عمو و عمه زیاد داشت و خیلی اسم های متنوع و زیاد وجود داشت . این کمی برای خواننده مشکل دار بود . اما در کل شخصیت های خوبی داشت .

جلد کتاب در نشر افق مانند :زنان کوچک و دشمن عزیز بود اما شاید تکراری ولی زیبا است .
نویسنده اسم خوب و جالبی را برای کتاب انتخاب کرده بود ، یعنی از بین مسائل تکراری
 انتخاب نشده بود  و خاص بود.
در کل کتاب خیلی خوب و ترغیب کننده ای بود .
          
            من هم مثل اغلب دخترهای نوجوان «لوسی مادمونتگومری» را از چند مجموعه‌ی معروفش که فیلم و سریال‌های مختلفی از روی آن‌ها ساخته‌شده‌است می‌شناسم یعنی «آنی شرلی» «قصه‌های جزیره» و «امیلی در نیومون».
به خاطر شخصیت‌های لطیف و فضای آرام کتاب و توصیف‌های دلچسب (و شاید خیلی طولانی) کتاب‌های مادمونت گومری پیشنهاد خوبی برای دختران نوجوان است که هر کدام از مجموعه‌ها پیش از این بارها ترجمه و چاپ شده اما تا پیش از اینکه نشر افق رمان تک جلدی «قصر آبی» را منتشر کند حتی پروپاقرص‌ترین خواننده‌ها هم خبر نداشتند که او غیر از مجموعه‌های مذکور کتاب دیگری هم نوشته‌است.
«قصر آبی» رمان تک جلدی عزیزی ست که از جهاتی کاملا به باقی آثار مادمونتگومری شباهت دارد و از جهتی کاملا با آن‌ها متفاوت است. شخصیت اصلی این داستان یعنی «والنسی استرلینگ» نه مانند «آنی»، «سارا» و «امیلی» یتیم است. نه مثل آن‌ها ویژگی خارق‌العاده‌ای دارد که از دختران هم‌سن و سال متفاوتش کند. 29 ساله و مجرد است، خانواده وحشتناک و قسی‌القلبی دارد و هیچ دلیلی برای ادامه‌ی زندگی پیدا نمی‌کند و بعد درست در همین جاست که روزی نامه‌ای از دکترش دریافت می‌کند که خبر می¬دهد تا یکسال دیگر بیشتر زنده نیست و بالاخره تصمیم می‌گیرد پوسته‌ی محافظه‌کار تمام طول زندگی‌اش را بشکند و در این فرصت باقی‌مانده بیرون از سیطره‌ی هیولاوار خانواده‌اش زندگی کند.
          
            قبلا از مونتگومری آن شرلی رو خونده بودم و به شدت دوستش داشتم. این شد که با امید خوندن یه داستان زیبا و دوست‌داشتنی سراغ قصر آبی رفتم و اصلا ناامید نشدم :)

🔅🔅🔅🔅🔅

شخصیت اصلی کتاب یه دختر ۲۹ سالهٔ مجرده که با مادر و دخترعمهٔ پیرش زندگی می‌کنه. دختری که از ترس اطرافیانش تو زندگی اجتماعی بسیار مبادی آدابه و هر کی هر چی می‌گه گوش میده! تا جایی که به نظر یه شخصیت بی‌روح و بی‌انگیزه می‌رسه...

به نظر خودش و اطرافیانش، ولنسی اصلا زیبا نیست، تقریبا هیچ پسری تا به حال بهش ابزار علاقه نکرده و بعیده از این به بعد هم چنین اتفاقی بیفته... در نتیجه، حسرت بزرگ زندگی ولنسی اینه که تا این سن نتونسته ازدواج کنه و حتی یه خواستگارم نداشته. همین موضوع، مایهٔ تمسخرش توسط بقیه هم هست :(

ولی تمام زندگی ولنسی یه دفعه با یه نامه عوض میشه... نامه‌ای از دکتر شهر که بهش میگه به خاطر بیماری قلبی نهایتا تا یک سال دیگه بیشتر زنده نمی‌مونه...
همین؟! یعنی قبل از اینکه حتی فرصت زندگی کردن داشته باشه قراره بمیره؟

این اتفاق مسیر زندگی ولنسی رو تغییر میده و غل و زنجیر انتظارات اطرافیان رو از دستش باز می‌کنه. ولنسی دیگه اون دختر ساکت و حرف‌گوش‌کن قبل نیست و ماجرای زندگیش تازه از اینجا شروع میشه. دختری که قبلا از ترس اشتباه کردن کاری نمی‌کرد، حالا با شجاعت دنبال آرزوهاش میره. حالا می‌خواد واقعا زندگی کنه و برای اولین بار طعم عشق رو بچشه...

مهم هم نیست اگر تو این راه قلبش بشکنه...
واقعا کدوم مسیر زیباتره؟
اینکه از ترس اندوه دست به هیچ کاری نزنی و دنبال هیچ احساس جدیدی نری؟
یا اینکه پیش بری و تجربه کنی حتی اگر امکان داشته باشه قلبت از درد شکست فشرده بشه؟
به قول ولنسی:
«بهتر نیست قلب آدم بشکند تا اینکه پژمرده بشود؟ قبل از اینکه بشکند حتما احساسات شگفت‌انگیزی را تجربه کرده. همین به زحمت درد و رنجش می‌ارزد.»

🔅🔅🔅🔅🔅

من واقعا از خوندن این ماجرای ناز و دوست‌داشتنی عاشقانه لذت بردم و تو یه دوران پر از استرس حالم رو خوب کرد. قلم مونتگمری تو این کتاب مثل آن شرلی پر از نکات شوخ‌طبعانه بود که روح آدم رو شاد می‌کرد :)

کتاب پر از توصیف طبیعت هم بود. من اصولا زیاد به اینطور توصیفات اهمیت نمیدم و سرسری ردشون می‌کنم 😅 چون کلا بیشتر از اینها، برام توصیف احساسات درونی شخصیت‌ها و گفتگوهاشون با همدیگه مهمه. با این وجود، توصیفات این کتاب از طبیعتی که ولنسی باهاش زندگی می‌کرد زیبا و شاعرانه بود، طوری که آدم واقعا به کسی که بتونه چنین جایی زندگی کنه غبطه می‌خورد :)
          
            این کتاب راجع به دختر 29 – 30 ساله ای بود که هنوز ازدواج نکرده بود و در این سن ازدواج نکردن در زمان آن موقع و در خانواده آنها چیزی تعجب آمیز بود که مشکلاتی  برای آن فرد به وجود می اورد .کتاب موضوع خوبی داشت ولی چون ما با شخصیت داستان فاصله سنی زیادی داشتیم مثلا دغدغه های ما و او با هم فرق داشت نگارانی هایمان متفاوت بود ، اتفاقاتی که در روز امکان دارد با ان روبرو شویم متفاوت بود و.....                                      
من این اشکال را به نویسنده یا کتاب نمی گیرم چون کتاب برای مخاطبان و افرادی که مناسب با سن آنها است نوشته شده است .
وقتی در بار اول وارد اتاق یا پرده های دیگر داستان می شد ان ها را خیلی خوب و کامل و بدون جا انداختن نکته ای برای ما توصیف می کرد و بعد از آن نسبت به چیزهایی که گفته بود در ادامه داستان نکاتی را بیان می کرد ولی به نظر من افراد را هم همان گونه که هوای آن مکان وسایل و یا چیز های دیگر را به آن دقیقی توصیف کرده بود باید توصیف می کرد من تا جایی که هنوز شخصیت اصلی که عکس اش روی جلد کتاب بود را برای من توصیف نکرده بود ؛ بعد از خواندن هر پاراگراف نگاهی به جلد صفحه کتاب می انداختم که بتوانم ماجرا را برای خودم  در ذهنم بسازم ، نویسنده که می خواهد تمام کتاب راجع او صحبت کند پس باید در سه یا چهار صفحه اول شخصیت اصلی و شخصیت هایی مانند دختر عمه . عمه و.... که ما با آنها زیاد سروکار داریم را توصیف می کرد .
کتاب تا اواسط اینقدر جذاب نبود که ما را به خواندن ادامه داستان مشتاق کند و به نظر من  حدود صد صفحه از کتاب اضافه بود و در آن چیز ها یا نکته هایی که به هیچ کار ما نمی آمد گفته شده بود و این ها باعث کسل شدن خواننده  از ادامه دادن کتاب می شود ولی در اواسط کتاب که ماجرا جانی دوباره گرفت و هیجان کتاب کمی اضافه شد و خواننده منتظر این لحظه بود خیلی خوب بود اما این نقطه اوج به نظر من کمی دیر بود و شاید افرادی تا اواسط کتاب خوانده باشد و چون شخصیت اصلی ما اتفاق یا بحران خیلی مهم یا هیجان داری را نداشته است کتاب را در جایی که شاید چند صفحه بعد از آن یه نقطه  اوج و آن چیزی که خواننده منتظر اش است رها می کنند و کنار می گذارند .
خیالات شخصیت اصلی ما در باره قصر ابی و ماجراهای آن در کتاب جالب بود و به نظر من اگر یک نکته برای زمین نگذاشتن این کتاب بود همین است که خواننده منتظر شیدن خیالات و احساسات زیبا و رویایی بود . اما در بعضی مواقع هم این خیالات اینقدر غیر واقعی می شد که ما کاملا اغراق بودن و خیال بودن آن اتفاق را متوجه می شدیم و از ان حاله ذهنی شخصیت بیرون می آمدیم .
جلد کتاب خیلی جذب کننده نبود ولی می توانست به تصویر سازی که برای شخصیت می خواهیم در ذهنمان بکنیم خیلی کمک کند و همانطور که گفتم روند داستان کمی کند بود ، مانند تصویر زیر :
و من این کتاب را برای افراد بالای شانزده  ساله  توصیه می کنم . چون خیلی بهتر می تواند حرف شخصیت اصلی را درک کند و با این کنار بیاید .
          
Eunjin

1402/11/04

            عاشقانه‌‌ای کلاسیک از لوسی ماد مونتگمری نویسنده‌ی رمان معروف آن‌شرلی!
والنسی دختری در آستانه‌ی سی سالگی است و هنوز ازدواج نکرده. خانواده‌‌ی متعصب و سخت‌گیرش او را پیردختر می‌خوانند و دیگر امیدی به ازدواج او ندارند.
در همین حال والنسی متوجه می‌شود چیزی به پایان زندگی‌اش نمانده و تصمیم می‌گیرد عشقی بی‌‌تکلف و بی‌پروا را تجربه کند...
می‌توانم در دسته‌ی کتاب‌های "حال خوب کن" قرارش دهم. توصیفات بسیار زیبا از جنگل، گیاهان، آب و هوای لطیف، ماجراجویی در جنگل و... حس مرموزی منتقل می‌کرد. از بین سطر‌هایش می‌شد هوای خنک دم صبح را نفس کشید، مه را لمس کرد و در جنگل دوید.
احساس بین والنسی و بارنی را دوست داشتم، عشقی ساده و دوست‌داشتنی. 
جملاتی که از زبان جان فاستر نقل می‌شدند زیبا و تامل برانگیز بودند.
با این همه مثل "جین‌ایر" با روح و روانم بازی نکرد اما از خواندنش بی‌نهایت لذت بردم.
به نوجوان‌های بالای ۱۶ سال و دوست‌داران کتاب نوجوان پیشنهاد می‌کنم:)