یادداشت zeinvzfh
1403/1/6
به نام خداوند رنگین کمان من خیلی دوست داشتم این کتاب رو حس کردم حرف هایی که دلم رو هم تلنبار شدن یکی دیگه تو سن بزرگسالی اونارو به نحو احسنت نوشته و واقعا خوش به حالش که بین این همه رنج نوشتن رو بلده. بعضی جاهاش بغض کردم و بعضی جاهاش خندیدم اون جایی که به دختره فرانسوی گفته بود ریدی به زندگیم😂 یا جایی که اجاق بود اما اینکه رفته اینور اونور رو گشته مثل حسرته برام میدونم که تو بزرگسالی ، نمیدونم قراره چه اتفاق هایی بیفته اما حسرتشون رو میخورم که انگار اون سالارو رد کردم. ی جایی نوشتم که تو ۲۰ سالگی ترس ۴۰ سالگی دارم ، منظورم سن ۴۰ سالگی نبود منظورم روح ۴۰ سالگی بود. دوستم میگفت من دوست ندارم کسی باشه که بیشتر از سنش میفهمه این کتاب مثل یک آهی بود برام که مدت ها پیش تو سینه ام جا خوش کرده بود حیف که اومده بودن اشراق و اونموقع نمیشماختمشون ؛ اگه ببینمشون میپرسم آخرش فهمیدی کی از شماره سعید تنهایی رو بهت پیشنهاد داده بود ؟ یا اینکه حست چی بود وقتی جایی جز وطنت بودی یا جایی که جلوی اون خرابه وایساده بودی تو لبنان و حست چی بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.