معرفی کتاب نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ اثر نیکلای واسیلیویچ گوگول مترجم بابک شهاب

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
4
خواندهام
64
خواهم خواند
32
توضیحات
کتاب حاضر، داستان دو دوست و همسایه به نام های «ایوان ایوانویچ» و «ایوان نیکیفورویچ»، که دوستی و علاقه شان به هم شهرة آفاق است و سال هاست که در کنار هم هستند. اما یک روز سر یک تفنگ، پایه محکم دوستی شان متزلزل می شود و از آن پس نزاعی طولانی بین این دو شکل می گیرد و به سرانجامی نمی رسد. نویسنده در این کتاب، زندگی پیش پاافتاده و مبتذل مردم عامی را با لحنی طنز به نمایش می گذارد.
لیستهای مرتبط به نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ
1404/5/8 - 02:25
1404/1/5 - 01:57
یادداشتها
1404/5/26 - 18:54
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
این دومین داستانی بود که از گوگول خوندم و واقعا طنز عجیبی داشت، دوستی ای که تنها با یک غاز گفتن تمام شد، اما یک چیز برام سوال باقی موند، در نامه ای که که ایوان نیکیفورویچ به قاضی داد، گفته شده بود که قصد ایوان ایوانویچ از داشتن اسلحه کشتن اوست اما در صورتی که اینطور نبود،اگر در مهمانی شهردار حرف هاشون به صورت واضح تر گفته می شد شاید دوستیشون دوباره شکل می گرفت اما خب گوگول مثل همیشه تصمیمش رو گرفت و داستان رو به نحوه ی امضای همیشگیش تموم کرد، یعنی خیره کننده و پوچ به قول آقای گری سال مورسن. در بخش اخر کتاب حرف های گری سال مورسن رو در باب زندگی شخصی گوگول و کتاب های دیگرش نوشته شده اما بنظرم تا وقتی کتاب های شنل، یادداشت های یک دیوانه، دماغ، نفوس مرده و بازرس رو نخوندید نرید سراغش چون اسپویل داره.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
2 روز پیش
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
چقدر نثر گوگول و طنز زیرپوستیش رو دوست داشتم. کاش میتوانستم زبان اصلیش رو بخونم تا طنزش مشهود تر باشه. کتاب ساده بود و از ساده بودنش گاهی حوصلهت رو سر میبرد ولی نقطه قوتش توصیفات نویسنده از کاراکترها و رفتارهاشون و دیالوگهای کنایه آمیزشون بود. وقتی تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم که خودم در نزاع با دوستی به سر میبردم که هیچ کدوم از اهالی میرگوود فکر نمیکردن ماجرامون اینجوری بشه. البته ما به هم نگفتیم غاز، وارد نزاع هم نشدیم. فقط مثل دوستی ایوانویچ و نیکیفورویچ که یه روز بود و فرداش نبود، دوستی من هم یک روز بود و فرداش دیگه نبود. مسخره بودن ماجرا هم به همینه. مهم نبود که بفهمیم ته ماجرا چی شد، خود از بین رفتن اون دوستی اونقدر مهم بود که اصلا لازم نبود بدونیم تهش چی میشه. هرچقدر هم قاضی و رییس پلیس و ایوانویچ یک چشم و... تلاش میکردن، حتی اگه موفق میشدن، این دوتا آدم دیگه میتونستن مثل قبل تو چشمهای هم نگاه کنن و یادشون نیاد یکی به اون یکی گفته غاز و اون یکی هم غازچین خونهش رو شکونده؟ نه. بعضی چیزها از دست میرن و دیگه برنمیگردن. و هیچ تضمینی هم نیست که بی نقصترین دوستیها با مسخره ترین دلیلها از بین نره. گوگول زورش رو زد که بگه روابط انسانی همزمان که خیلی ارزشمند خیلی هم پوچه. یا چون خیلی ارزشمنده خیلی پوچه.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.