📖مهمترین نقش در نوشتههای گوگول به عهدهی راوی اونهاست. راویای که دانای کل خطاب میشه اما با راویهای دانای کل معمولی تفاوت فاحش و قابلتوجهی داره. گاهی اوقات نقش یک کمدین، یک رفیق، یک عالم، یک قاضی و حتی برخی اوقات راویای که مخاطب رو دست میاندازه و گمراه میکنه. از عقاید و قضاوتها و دیدگاههایی که راوی داستان با ما در میون میذاره، میشه تا حدودی به پس و پشت ذهن نیکلای گوگول پی برد.
•نیکلای گوگول (هوهول) یانوفسکی، مادر به شدت وسواسی و غلطاندازی داشت که به گوگول مثل تمام بچههای دیگه، یک دین و یک نوع نگاه به مذهب ارائه کردهبود و اون چیزی نبود جز: شیطان. شیطانی که در کودکی برای گوگول جای خدا رو گرفتهبود؛ با بزرگتر شدن گوگول جای خودش رو از دست داد و در داستانهای گوگول به شکل خاصی جا خوش کرد. شخصیتهایی افراطی مثل ایوان ایوانوویچ در همین کتاب که هر عمل و فرد خارجازعرف رو «دستنشاندهی شیطان» و «تسخیر شده توسط شیطان» و «شیطانصفت» خطاب میکردن، و شخصیتهای دیگهای مثل ایوان نیکیفورویچ که از اونور بوم، شیطانیها و شیطاندوستهای افراطی بودن.
•دو ایوان؛ هردو از طرفی به قدری پایبند به اصول اخلاقی مد نظرشون بودن که هیچکس فکر نمیکرد دوستی چندساله و به ظاهر محکم ایندو، بلاخره روزی به پایان برسه. مسئله و مشکل پیش اومده ساده بود: ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفورویچ که خونههایی در مجاورت هم داشتن و حتی یکروز هم بدون همدیگه نمیگذروندن، روزی به نزاعی میرسن. نزاع اینطور پیش اومد که ایوانوویچ؛ به «تفنگ» کهنه و آبکشیده و استفادهنشدهی نیکیفورویچ که ظاهرا برای شکار بود علاقهای پیدا کرد.
•نیکیفورویچ حاضر نشد که «تفنگ» نهچندان نو و تمیز و کارکشته رو با چیزهایی که ایوانوویچ حاضر بود در مقابل تفنگ بهش بده، در اختیار ایوانوویچ بذاره. یک خوک قهوهای؟ چند کیسه جو؟ هیچچیز. همین شد که نزاعی بین دو ایوان «جدانشدنی» شکل گرفت.
•اما ایوان سومی هم وجود داشت. ایوان سوم؛ نه قاضی بود و نه عامل قهر و نزاع و نه یکی از طرفین دعوا. ایوان سوم از کسانی بود که داوطلب شد جدایی دو ایوان جدانشدنی رو به اتمام برسونه.
•نام «ایوان» که گوگول بهقصد و با هوشمندی تمام در داستان تکرار کرد؛ ایوانی بود که هر یک در هر کسی پیدا میشد، ایوانی که امکان داشت جای هر یک از ایوانها باشه و ایوانی که شاید حتی نیاز به جدال با ایوانهای دیگر نداشت و این جدالها همه زادهی افراطش بود.
•گوگول؛ مشهور بود به سادهنویسی. «ساده، سرراست، اعجابآور». از اون دست داستانهایی که تو لحظهی اتمام، ممکنه مخاطب رو ناامید کنه اما بعد از چند لحظه که خواننده ذهنش رو به مرور داستان اختصاص میده، اونجاست که گوهر درونی داستان کشف میشه. طنز منحصربفرد و بهقصد گوگول که تماما بهجاست؛ داستانهای واقعگرایانهی گوگول رو تبدیل به تجربههای چند لحظهای ولی بهیادموندنی میکنن. اونقدر واقعگرایانه که شاید اول مسخره به نظر برسن؛ ولی به نکاتی توجه میکنن که قبلا از چشم آدمهای عادی دور میموند، اما حالا با نگاه گوگول، بیشازحد بزرگنمایی میشن. رکن و پایههای ساده و نهچندان پیچیده؛ برعکس اکثر شاگردان خود گوگول مثل داستایفسکی که باور داشت «ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمدهایم».
⏳اگر بخوایم این داستان هم به داستانهای کوتاه دیگهی گوگول مثل «دماغ» و «شنل» که محبوبترین داستانهای اون هستن ربط بدیم و از نگرش گوگول توی این داستانها کمی استفاده کنیم، میشه گفت که با کمی کنکاش در بطن و عمق روایت، این داستان هم میتونه درونمایهی همیشگی گوگول، یعنی: «نقدی از نظام وقت » رو داشته باشه. روند و روایتی که صلح و نزاع بین کسایی که شاید از هم جدا هم نباشن؛ اما باز هم سر واقعهای ناچیز، با هم به جدال میپردازن. نزاعی که در اون هیچ طرفی مقصر نیست و تمام ضرر و زیانی که میبینن، از افراط میبینن.
°🎭عکس: مهمترین صحنهی کتاب که توسط سرگی ایوانوویچ نقاشی شده.