به سوی فانوس دریایی

به سوی فانوس دریایی

به سوی فانوس دریایی

ویرجینیا وولف و 1 نفر دیگر
3.2
10 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

27

خواهم خواند

40

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

« زن اگر می خواهد داستان نویسی کند، باید حتماً پول و اتاقی ازآن خود داشته باشد.»این جمله معروف از ویرجینیا وولف رمان نویس، مقاله نویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی است. او در 25 ژانویه سال 1882 در لندن به دنیا آمد. او از جوانی دیدگاه های ادبی خود را که متمایل به شیوه های بدیع نویسندگانی چون جیمز جویس، هنری جیمز و مارسل پروست بود در مطبوعات به چاپ می رساند. ویرجینیا وولف که آثار برجسته ای چون خانم دالووی (1925)، به سوی فانوس دریایی(1927) و اتاقی از آن خود (1929) را به رشته تحریر درآورده است، در سال های بین دو جنگ جهانی از چهره های سرشناس محافل ادبی لندن و از مهره های اصلی انجمن روشنفکری بلومزبری بود . ویرجینیا وولف نویسنده ای است که سعی در تشریح واقعیت های درونی انسان دارد. نظرات فمینیستی وی که از روح حساس و انتقادی او سرچشمه گرفته، در دهه ششم قرن بیستم تحولی در نظریات جنبش زنان پدید آورد. وی در نگارش از سبک سیال ذهن بهره گرفته است. ویرجینیا وولف در 28 مارچ 1941 در 59 سالگی و در نزدیکی منزلش در ساسکث خودش را در رودخانه غرق کرد.

لیست‌های مرتبط به به سوی فانوس دریایی

نمایش همه
حماسه گیلگمشافسانه های جهان باستان "ایلیاد و ادیسه"ماهاباراتا

۱۰۰ کتاب برتر جهان؟!.(بعضی هاش هم در ایران نیست)

88 کتاب

بین‌النهرین ۱۸۰۰ ق. م حماسه گیلگمش. یونان ۷۰۰ ق. م ایلیاد و ادیسه . هومر هند ۵۰۰ ق. م مهاباراتا یونان ۴۳۱ ق. م مده آ. ائوریپیدس یونان ۴۲۸ ق. م ادیپ شهریار . سوفکلس فلسطین ۴۰۰ ق. م کتاب ایوب ایران ۴۰۰ ق. م هزار و یکشب هند ۳۰۰ ق. رامایانا . والمیکی ایتالیا ۲۹–۱۹ ق. انئید . ویرژیل ایتالیا ۱۰ ق. م-۱۹ دگردیسی‌ها . اوید هند ۲۰۰ شکونتلا . کالیداس ژاپن ۱۰۰۰ افسانه گنجی موراساکی شیکیبو ایران ۱۲۰۰ بوستان سعدی ایران ۱۲۶۰ مثنوی معنوی مولوی ایسلند ۱۳۰۰ سرگذشت نیال ایتالیا ۱۳۰۸–۱۳۲۱ کمدی الهی . دانته آلیگیری ایتالیا ۱۳۴۸ دکامرون . جووانی بوکاچو انگلیس ۱۳۷۲ حکایت‌های کنتربری جفری چاسر فرانسه ۱۵۳۲ گارگانتوا و پانتاگروئل فرانسوا رابله فرانسه ۱۵۹۲ مقالات میشل دو مونتنی انگلیس ۱۵۹۹–۱۶۰۳ هملت ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۳ اتلو ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۵ لیرشاه ویلیام شکسپیر اسپانیا ۱۶۰۵ دن کیشوت میگوئل سروانتس ایرلند ۱۷۲۶ سفرهای گالیور جوناتان سویفت ایرلند ۱۷۶۰–۱۷۶۷ زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی لارنس استرن فرانسه ۱۷۷۱–۱۷۷۸ ژاک قضا و قدری و اربابش دنیس دیدرو انگلیس ۱۸۱۳ غرور و تعصب جین اوستین آلمان ۱۸۲۸ فاوست یوهان ولفگانگ فون گوته ایتالیا ۱۷۹۸–۱۸۳۷ مجموعهٔ اشعار گیاکومو لئوپاردی فرانسه ۱۸۳۰ سرخ و سیاه استاندال فرانسه ۱۸۳۵ بابا گوریو انوره دو بالزاک دانمارک ۱۸۰۵–۱۸۷۵ داستان‌ها و قصه‌ها هانس کریستیان آندرسن روسیه ۱۸۴۲ نفوس مرده نیکلای گوگول آمریکا ۱۸۰۹–۱۸۴۹ مجموعه داستانها ادگار آلن پو انگلیس ۱۸۴۷ بلندی‌های بادگیر‌ امیلی برونته آمریکا ۱۸۵۱ موبی‌دیک هرمان ملویل آمریکا ۱۸۵۵ برگ‌های علف والت ویتمن فرانسه ۱۸۵۷ مادام بواری گوستاو فلوبر انگلیس ۱۸۶۰ آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز انگلیس ۱۸۷۱–۱۸۷۷ میدل مارچ جورج الیوت فرانسه ۱۸۲۱–۸۰ تربیت احساسات گوستاو فلوبر روسیه ۱۸۶۶ جنایت و مکافات فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ ابله فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۷۲ شیاطین (جن زدگان) فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۸۰ برادران کارامازوف فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ جنگ و صلح لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۷۷ آنا کارنینا لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۸۶ مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالاوریج تولستوی نروژ ۱۸۷۹ خانه عروسک هنریک ایبسن آمریکا ۱۸۸۴ ماجراهای هاکلبری فین مارک توین نروژ ۱۸۹۰ گرسنه کنوت هامسون آلمان ۱۹۰۱ بودنبروک‌ها توماس مان انگلیس ۱۹۰۴ نوسترومو جوزف کنراد روسیه ۱۸۶۰–۱۹۰۴ مجموعه داستان‌ها آنتون پاولوویچ چخوف ایتالیا ۱۹۲۳ وجدان زنو ایتالو اسوو فرانسه ۱۹۱۳–۱۹۲۷ در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست آلمان ۱۹۲۴ کوه جادو توماس مان آلمان ۱۹۲۹ برلین، میدان الکساندر آلفرد دوبلین اتریش ۱۹۳۰–۴۳ مرد بدون خاصیت روبرت موزیل چین ۱۹۱۸ دفتر خاطرات مرد دیوانه لو خوان ایرلند ۱۹۲۲ اولیس جیمز جویس انگلیس ۱۹۲۷ به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف انگلیس ۱۹۲۵ خانم دالوی ویرجینیا وولف آلمان ۱۹۲۳ محاکمه (رمان) فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ قصر فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ مجموعه داستانهای کافکا فرانتس کافکا یونان ۱۹۴۶ زوربای یونانی نیکوس کازانتزاکیس انگلیس ۱۸۸۵–۱۹۳۰ پسران و عشاق دی. اچ. لارنس پرتغال ۱۹۱۳–۳۴ کتاب دلواپسی فرناندو پسوآ فرانسه ۱۹۳۲ سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین آمریکا ۱۹۲۹ خشم و هیاهو ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۳۶ ابشالوم، ابشالوم ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۲۹ وداع با اسلحه ارنست همینگوی اسپانیا ۱۹۲۸ قصیده‌های کولی‌ها فدریکو گارسیا لورکا آمریکا ۱۹۵۲ پیرمرد و دریا ارنست همینگوی ژاپن ۱۹۴۸ صدایی از کوهستان یاسوناری کاواباتا روسیه ۱۹۵۵ لولیتا ولادیمیر ناباکوف آرژانتین ۱۹۵۱ هزارتوهای بورخس خورخه لوئیس بورخس ایسلند ۱۹۰۲–۱۹۹۸ مردم مستقل هالدور لاکسنس فرانسه ۱۹۰۳–۱۹۸۷ خاطرات آدرین مارگریت یورسنار ایرلند ۱۹۵۱–۵۵ مولی، مالون می‌میرد، بی‌نام ساموئل بکت سوئد ۱۹۰۷–۲۰۰۲ پی‌پی جوراب‌بلنده آسترید لیندگرن برزیل ۱۹۵۶ شیطان در راه گویمارس روزا الجزایر ۱۹۴۲ بیگانه آلبر کامو آمریکا ۱۹۰۸ مرد نامریی رالف الیسون مکزیک ۱۹۱۸–۱۹۸۶ پدرو پارامو خوان رولفو رومانی ۱۹۲۰ - ? اشعار پل سلان نیجریه ۱۹۵۸ همه چیز فرو می‌پاشد چینوآ آچه‌به مصر ۱۹۸۰ بچه‌های محله ما نجیب محفوظ آلمان ۱۹۵۹ طبل حلبی گونتر گراس انگلیس ۱۹۶۲ دفترچه طلایی دوریس لسینگ سودان ۱۹۶۶ موسم هجرت به شمال طیب صالح کلمبیا ۱۹۶۷ صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز ایتالیا ۱۹۷۹ تاریخ(مورانته) الزا مورانته هند ۱۹۸۰ بچه‌های نیمه‌شب سلمان رشدی کلمبیا ۱۹۸۵ عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز آمریکا ۱۹۸۷ دلبند تونی موریسون پرتغال ۱۹۹۵ کوری (رمان) ژوزه ساراماگو

یادداشت‌های مرتبط به به سوی فانوس دریایی

            به سوی فانوس دریایی
سلام. این کتاب ویژگی خاصی دارد که حتی با آشکار شدن بخش هایی از آن در نوشته های زیر اتفاق خاصی نمی افتد. توصیه می کنم اگر می خواهید این کتاب را بعدها بخوانید این فرسته را ذخیره نمایید. به دلیل طولانی بودن ادامه این نوشته در بخش دیدگاه ها تقدیم می شود.

۱-داستان با یک طرح اولیه آغاز می شود که همانطورکه از نام کتاب بر می آید خانواده رمزی می خواهند به سوی فانوس دریایی بروند. پس داستان با حرکت و عدم قرار آغاز می شود واتفاقی که می دانیم دیر یا زود رخ می دهد. سپس با شخصیت های اصلی داستان آشنا می شویم و کمی هم از گذشته آنها، عشق های سرکوب شده و احیانا از دست رفته مطلع می شویم. 

۲-صفحه ٣٧: یک بار دیر با درخت گلابی مواجه می شویم. به راستی نماد چیست؟ پیشتر در آثار فاکنر با آن مواجه شده بودم که مفسران آن را به معنای صلح و باروری گرفته بودند.
-توانایی ولف در توصیف نگرش های فکری و افکار و منویات درونی انسان ها به چیزهای ملموس و درک کردنی ستودنی است. در یک جمله او کیفیات نفسانی را به گونه ای باور پذیر به تصویر می کشد و اینکار را اینقدر راحت انجام می دهد که گویا مانند نقاش ماهری با چند حرکت ساده ابعادی عمیق بر بوم می آفریند. بیان احساسات و افکار لی لی از آقای بنکس و گذشته ازدست رفته او با ایشان نمونه بارزی بر این مدعا است.(ص٣٨)
-----------
۳-یک نقد کوتاه: من بیم آن دارم که این طور غرق شدن در جهان افکار و ظرف عواطف درونی فرد لزوما تصویری واقع نما از او ارائه نکند. در واقع احساس می کنم "افعال" و "کنش های عملی" افراد هم در تجسم ماهیت شخصیت نیز موثر می باشند. لذا اگر فاکنر را غرق در فرم و تکنیک بدانم به همان میزان ولف را غوطه ور در سیلان جریان های فکری و ذهنی می دانم. عجیب نیست که این نویسنده ها معمولا در انتهای طیف نویسنده های عامه پسند قرار می گیرند.
ناگفته نماند خاصیت این نوع نوشتار این است که به دلیل پرداختن به درونیات شخصیت ها با خارج شدن از ذهن آنها در می یابیم که زمان چندانی نگذشته و لذا خواننده با نوعی کندی داستان را دنبال می کند. البته گاهی با خارج شدن از ذهن شخصیت ها و افکار آنها متوجه می شویم اتفاق هایی رخ داده که ما بواسطه آثار یا عکس العمل دیگران نسبت به آنها گذر زمان را حس می کنیم.
------------
۴-آقای رمزی این فیلسوف یا نویسنده آثار فلسفی که گویی نمادی از تعقل خشک و منطق بدبینانه و تجربه گرا است هر دم بدبینی و شک را در فضای خانه و بین اطرافیانش می پراکند و خود از بی حاصلی و عدم قرار رنج می برد حال آنکه خانم رمزی -که گاه مورد تمسخر شوهرش نیز قرار می گرفت یا حداقل امیدواری هایش جدی گرفته نمی شد - منبع و نماد زندگی و تکیه گاهی است برای همسر و فرزندان. شاید امیدواری های او نماد سرخوشی و دلخوشی غیرواقع بینانه باشد و در این دریای مواج قایقی به فانوس دریایی راه نبرد اما مگر «زندگی» تلاقی توامان با این امواج خروشان و نگهداری از امید هرچند نحیف -همچون نور چراغ- نیست؟!
آقای رمزی فلسفه می داند و می خواند تا پرده از اسرار نهان عالم بیرون افکند اما با آنچه معنای راستین -مابه ازای- این حقایق است فاصله دارد و این خانم رمزی است که گویا با مدد ذوق مادرانه اش معنای زندگی را دریافته و با اتحاد با روح جاری زندگی رسالت خود را می داند و احساس از خود گم شدگی نمی کند. با این تعبیر من این بعد از کتاب را اگزیستانسیالیستی می دانم. (ص۵٠-۵١)
-------------------
۵-البته خانم رمزی همیشه هم حالات یکسانی ندارد به طوری که (صفحه٧٨-٧٩) گاهی به نیمه تاریک و فانی زندگی می اندیشد و می داند که متعلقات این جهان و کوچکترین اشیا مانا نیستند هرچند سعی می کند برای گذران روزگار و شاید برهم نخوردن نظام زندگی اجتماعی اش با[...توسل به خنزر پنزی، صدایی، منظره ای، خودش را به اکراه از خلوت گزینی بیرون می آورد

این اولین اثری است که از ولف می خوانم و خیلی با او آشنا نیستم اما به روشنی در می‌یابم که شخصیت رمزی گاهی حامل احساسات و افکار ولف است و گاهی به مقتضای شخصیت خود درونیاتش را آشکار می سازد.
----------------
۶-یک پرسش: آیا ارائه تحلیلی مبتنی بر دوگانه سنتی و مدرن خواندن دو شخصیت رمزی و لیلی، یگانه راه صحیح برای به دست آوردن نگاهی جامع از قصد ولف از نگارش این رمان بوده است؟  تا صفحه ٨٠ مدرک محکمی بر این نظریه نیافتم. البته در ص ٩٩ و ١٠٠ اشاره های خوبی برای دفاع از این فرضیه بدست آوردم.
-----------------
۷-در موردی که خانم رمزی از دلیل مخالف خود برای ازدواج پرو با چارلز تناسلی پرده برمی‌دارد، اینگونه بر می آید که خانم رمزی چارلز را انسانی شبیه شوهرش-البته هیچ وقت این را علنی نمی کند- می داند. شباهت هردو این است که اغلب دنبال پایان نامه نویسی و شناخت جهان بواسطه افکار فلسفی هستند و از درک جهان ومنطبق شدن با آن آنگونه که خانم رمزی می پسندد عاجز هستند.
البته نکته جالب این است که این زن و شوهر به رغم تفاوت های فکری و ادراکی، از نوع شخصیت همسرشان حمایت می کنند و او را همانطور که هست می خواهند‌.(صفحه٨٢-٨٣)
------------
۸-کندوکاو ولف در ترسیم رابطه خانم رمزی و لیلی از ظرافت هنری او پرده بر می دارد. در بخش مهمانی شام (ص ٩٩-١٠٠) خانم رمزی که از ابتدا به دلیل دیر کردن فرزند و نامزدش دلخور بوده و دلشوره عالی نبودن برنامه شام را دارد، سر میز غذا با نگاهی به اتاق و فرسوده بودن آن و نازیبا بودن محیط، جدایی افراد از یکدیگر و خلاصه گرم نبودن مجلس احساس می کند باید یخ گفت و گو را بشکند و به چارلز -که اتفاقا برای او دل می سوزاند- جمله ای می گوید که به مذاق لیلی بریسکو خوش نمی آید. اینجا با تفسیر لیلی از این حرکت خانم رمزی همراه می شویم: لیلی خانم گمان می کند که شاید ظاهر کردار خانم رمزی کمک و دلسوزی برای دیگران باشد اما او خود بیش از دیگران نیازمند به انجام اینگونه کنش ها است. نکته ای که اینجا می خواهم روی آن دست بگذارم این است که این سخن لیلی در مقام دلباخته ای است که صرفا از چارلز حمایت می کند یا آنکه اعتقاد کلی و مطلق لیلی نسبت به شخصیت خانم رمزی است؟ و اگر حالت دوم محتمل باشد آیا این موضع دیدگاه شخصیت لیلی است یا حرف دل ولف در نقد "زنِ سنتی"؟ 

پرسش دیگر این است که اگر سخن و اندیشه های لیلی دلیلی بر رد زن سنتی است پس چرا گاهی چارلز عملکرد این شخصیت-مثلا در حوزه نقاشی- را مورد تمسخر قرار می دهد؟  آیا ولف قصد داشته تا عدم همراهی جامعه اندیشمند و طبقه فلاسفه از حرکت های زن مدرن را نشان بدهد و یا این برخورد به روشنی نشان می دهد که اصلا دوگانه ی "زن سنتی و مدرن" مساله اصلی ولف نبوده ‌و اگر بوده نویسنده می توانست  از آن به طور صریح حمایت بیشتری کند.

در صد صفحه دوم کتاب و پس از اتفاقی که برای خانم رمزی رخ می دهد لیلی که حالا پی برده خانم رمزی با تمام انتقاداتی که به او داشته برای او مانند یک فانوس دریایی بوده و در تلاطم افکار و احساسات ضد و نقیض این وجود و عدم خانم رمزی است که به شخصیت لیلی هویت مستقلی می بخشد و روان او را به ساحل امن رهنمون می سازد، نه نقاشی کردن و جلوه های زندگی مدرن و مستقل زن امروزی و یا حتی نیم نگاهی داشتن به بدست اوردن دل چارلز. احساس من این است که که لیلی در نهایت در میابد که شاید معنای زندگی و نگرش صحیح به آن از لابلای متون فلسفی و همگام شدن با مقتضیات زندگی مدرن نمی گذرد بلکه به روشنی در همان «حضور در لحظه» برای دیگران و امیدواری به روشنی آینده و در یک جمله «آن گونه که خانم رمزی زیست» است.
-----------
۹- در پایان می خواهم از این دست حرف هایی بزنم که طرفداران دو آتشه ولف خوششان نخواهد آمد. کمی از سلیقه شخصی خودم هم در این سخن لحاظ شده است. به نظر من اگر نویسنده ای بخواهد رمان یا داستان بلندی بنویسد و شخصیت های رمان برای خواننده خیلی ملموس توصیف نشده باشند، از گذشته آنها مطلب زیادی بدست نیاید و یا در معرض اتفاقات گسترده ای قرار نگیرند اما در عین حال خواننده به طور مداوم در میان به اصطلاح جریان سیال ذهنی آنها شناور باشد، این داستان خیلی قوام نخواهد داشت. در واقع فرم باعث می شود تا داستان از دست نویسنده خارج شود و میزان گزاره های ضد و نقیض و نظرات متفاوت هر شخصیت در موقعیت های گوناگون انقدر متفاوت است که نتوان تحلیلی جامع و قطعی از او ارایه داد و همین موجب «تفسیر پذیری بیش از حد اثر» می شود که به اعتقاد من لزوما نقطه قوت نیست. به همه اینها گریز زدن های نویسنده در بیان کلی ترین دل مشغولی های تاریخ آدمی را بیافزایید که وقتی شخصیت هنوز برای ما شکل نگرفته و خوب از اب درنیامده باشد این قبیل سخنان مانند نمایشنامه های خشک و بی معنای طبقه اعیانی می شود که دردی نکشیده و بی درد اند اما با بیان سخنانی عمیق خود را اهل مساله و دغدغه مند نشان می دهند. حال اگر یکی از شخصیت های جنگ و صلح یا کتاب پرحادثه ی دیگری چنین عبارات حکیمانه و یا ناظر به تاریخ، انسان و تمدن را بیان کند برای من باور پذیر تر خواهد بود. 

از اینکه حوصله کردین و تا اینجا همراه شدین بی نهایت متشکرم.سیدعلی مرعشی
          
            خوندنش طول کشید، شبیه شعری بود که بال و پر داده شده. جملات ظریف و نغز. تشبیه‌های شاعرانه و اظهارنظر‌های بامزه. خوانشی آروم و باطمأنینه. حسابی به قلب و جونم چسبید. ❤️ 
فصل‌های ابتدایی گیج بودم. طبق شنیده‌ها و نظرات بقیه پیش‌بینی می‌کردم؛ یک رمان سخت‌خوان که قراره صبر من رو امتحان کنه! اما برعکس انتظارم پیش رفت. باهاش خو گرفتم. نه سنگین بود نه غیرقابل فهم. انگار فقط ناشناخته بود. برای من یک قدم در جهان تازه‌ای بود که پیش از این واردش نشده بودم: مدرنیسم!

تمام نثر داستان در ذهن شخصیت‌ها شکل می‌گرفت. گاهی زاویه‌ دید راوی بین جمله جابه‌جا میشد و حتی وقتی تمرکز فقط روی افکار یک شخصیت بود، اون افکار پیوسته بین موضوعات مختلف می‌چرخیدن. توصیفات خیلی رندوم و تصادفی بودن. فهمیدن اینکه دقیقا چه اتفاقی داره میوفته مقداری سخت بود. با این‌ حال تمام این‌ها برای من خیلی آشنا به نظر می‌رسید. انگار سوار همون قایقی باشم که تمام عمر روش شناور بودم. بیراه هم نیست. ویرجینیا زمانی که سبک نوشتاریش رو بسط می‌داد ساعت‌ها زمان میذاشت و از فکر کردنش یادداشت برمی‌داشت. از حواس‌پرتی‌ها، جوری که ذهنش از یک فکر به یک فکر دیگه می‌پرید یا درگیر مسائل فرعی میشد.
درگیری دائمی آدمها با خودشون. ناتوانی‌ در ارتباط برقرار کردن و به اشتراک گذاشتن افکار. پنهان کردن احساسات مثبتی که نسبت به دیگری دارن. پیچیدگی ایده‌ها و عقایدشون درحالی که گفتگو می‌کنن و یا فقط در سکوت کنار هم نشستن. انگار از دو سمتِ یک اقیانوس بخوایم با فریاد ارتباط برقرار کنیم! قطعاً نویسنده‌ای که این تجربه‌ رو در نوشتار منتقل کنه، شایسته‌ی تحسینه.
من با تمام قلبم شخصیت‌های کتاب رو باور داشتم. متوجه بودم تا چه حد شبیه به هم هستیم. در عین سادگی پیچیده‌ایم. دور یک میز جمع می‌شیم و شام می‌خوریم اما فاصله داریم. تنها و بی‌کَس و غیر قابل درکیم. پر از ابهام و گره و علامت سوالیم. چقدر حق داریم. چقدر مقصریم. مسخره‌ایم. و همچنان هرکدوم فیلسوف کوچولوی درون خودمون رو داریم. همگی از طیف خاکستری هستیم. 

در آخر، سه ستاره‌  به همون ترتیبی که فانوس‌ دریایی پرتوافکنی می‌کنه: 
« نخست دو ضربه‌ٔ سریع و سپس یک ضربهٔ بلند مدام بانظم می‌آمد. فانوس دریایی روشن شده بود. »