عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

4.6
47 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

82

خواهم خواند

39

شابک
9786225458031
تعداد صفحات
232
تاریخ انتشار
1402/1/2

توضیحات

        شرکت ماشین های الکتریکی جمکو از صنایعی است که در سال ۱۳۶۹ در شهرستان جوین با هدف عدم وابستگی صنایع داخلی به کشورهای خارجی در زمینه تولید انواع ماشین های الکتریکی تاسیس و راه‌اندازی شد، ولی در ادامه به دلیل برخی بی‌توجهی‌ها، با مشکلات زیادی روبرو شد و در آستانه تعطیلی قرار داشت. اما امروز، این شرکت موفق به طراحی و تولید الکتروموتورها و ژنراتورهای بزرگ صنعتی با استانداردهای جهانی شده و در برخی از محصولات نیز جزو چهار-پنج شرکت تولیدکننده در جهان است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «با انگشت روی صفحۀ گوشی‌ زدم تا فیلم پخش شود. یکی از بچه‌های خط تولید روی رینگ داغِ موتورِ سنکرون ایستاده‌ بود و کفشش دود می‌کرد. این‌پا و آن‌پا می‌کرد که پاهایش نسوزد؛ ولی دست از کار نکشید و میدان را خالی نکرد. فیلم که تمام شد، بغض گلویم را گرفت. به همکارهای بی‌ادعایم افتخار کردم؛ به همکارهایم که پای کار آمدند برای سربلندی جمکو، برای سر بلندی ایران…

خبر ساخت موتور سنکرون ایرانی با قدرت هزار اسب بخار، توی سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی منتشر شد. همان شرکت‌های خارجی که به ما قطعه ندادند و حتی حاضر نشدند موتور را تعمیر کنند، زنگمان زدند. گفتند: «قطعات رو از کجا خریدین و اسمبل کردین؟ خب می‌گفتین خودمون براتون قطعه بفرستیم.»
باورشان نمی‌شد خودمان موتور را ساخته باشیم. من حساب این روز را کرده بودم. بچه‌ها را سپرده بودم از تمام مراحل تولید فیلم‌برداری کنند. قسمتی از آن فیلم‌ها را برایشان فرستادم و دیگر صدایشان درنیامد.»


برگزیده دوم جایزه جلال آل احمد 
برگزیده کتاب سال دانشجویی 
برگزیده کتاب سال جوانان 
شایسته تقدیر کتاب سال جمهوری اسلامی 
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

نمایش همه

پست‌های مرتبط به عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

یادداشت‌ها

📌 * حالا
          📌 * حالا که صحبت از سعید جلیلی و شهید سلیمانی داغ شده: *

🔹 آن روزی که ما رفتیم، از اول تا بعد گیتِ دوم خیابان پاستور، فقط یک عکس سردار سلیمانی دیدیم، آن هم بزرگ، چسبیده به در ورودی دفتر آقای جلیلی. دلیلش را نفهمیدم؛ فکر نمی‌کردم دلیل خاصی داشته باشد؛ گفتم مثل بقیه جاها که عکس می‌زنند، این بنر هم از قدیم مانده. 
رفتیم داخل دفتر آقای جلیلی. ما سر ساعت رسیده بودیم، سر ساعت هم رفتیم داخل.بی معطلی. گپ و گفت‌مان تا اذان ظهر طول کشید. رفتیم وضو بگیریم. دستشویی توی حیاط بود، ولی آقای جلیلی اشاره کرد: «این طرف هم سرویس هست.» و ما رفتیم سرویس وی‌آی‌پی. البته شیر آب دستشور از آن آهنی‌های چرخان‌ِ قدیمی بود، می‌گویم وی‌آی‌پی صرفا چون مثل حمام‌های امروزی‌، به اصطلاح مَستر بود. قبل از اتاقک سرویس، یک اتاق خواب دو‌ونیم، سه‌ونیم داشت با یک تخت. روی تخت که پتویی شبیه به پتوی سربازی داشت، نشستم تا آقای رستمی و جمشیدی تجدید وضو کنند. یکی دو دقیقه بعد، سعید آقا آمد سمت ما. میخواست ببیند ما سرویس را پیدا کردیم؟ مرا که دید، گفت: «این تختی که شما نشستی، تخت حاج قاسمه! این اتاق حاج‌قاسم بوده.» 
با خودم گفتم: «ها!؟ چی شد؟ چه خبره!!» همراه‌های ما، ماجرای این تخت و این اتاق را پرسیدند. سعید آقا نیم خطی جواب داد. «این‌جا دفتر حاج‌قاسم بوده» و فرصت فضولی بیشتر را به من نداد. تازه فلسفه عکس حاج‌قاسم بالای در اتاق خواب و آن بنر جلوی در را فهمیدم. این سوال برایم ماند که: «دفتر حاج‌قاسم چرا حالا باید دفتر آقای جلیلی باشد!؟ یعنی ارتباطی داشتند یا صرفا یک اتفاق تصادفی بوده؟» باید جواب‌ش را می‌گرفتم. 

🔹جوابش 26 تیر 1402 بهم رسید. آقای جلیلی برای رونمایی کتاب عملیات احیا آمده بود سبزوار. اصلا بهانه آشنایی و دیدارمان همین کتاب بود. وقتی هنوز دو ماه هم از انتشار کتاب نمی‌گذشت،  آقای جلیلی زنگ زد و کلی از کتاب تشکر کرد. انتظار داشتم مثل هر مدیرکل دیگری، ابتدا مسئول دفتر صحبت کند، ولی تماس مستقیم ما با همان سلام‌علیکم مشهدی آقای جلیلی شروع شد. من تا دو دقیقه فکر میکردم یکی از رفقای مشهدی است که سرکارم گذاشته. هنوز دو ماه از انتشار کتاب نگذشته بود و چطور می‌شد که آقای جلیلی کتاب را خوانده باشد؟ هنوز رفقای خودم‌هم نخوانده بودند!! هنوز خبری از جایزه جلال و نظر‌های کارشناسی نبود.
بلاخره از صدای آقای جلیلی شناختم‌شان و شرمنده شدم. اقای جلیلی گفت: «وقتی شروع کردم به خوندن، دیگه کتاب رو نبستم و تا صبح تمام‌ش کردم.»
بعد از تماس با من، به مهندس رستمی هم زنگ زدند برای تشکر. در آن تماس قرار ملاقات در دفترشان را گذاشته بودند...

🔹داشتم می‌گفتم؛ حضورشان در سبزوار و جوین، با بازدید از کشت و صنعت جوین شروع شد. بازدید شرکت جمکو، آن‌قدر مفصل شد که انرژی فیلم بردارها و همراه‌های آقای جلیلی به ته رسید و جز چند نفر محدود، کسی توان همراهی دکتر را نداشت. یکی از فیلم‌بردارهای دفتر آقای جلیلی، که اسم‌ش حسن بود، یک گوشه نشست تا سعید جلیلی برگردد. گره‌های پیشانی‌اش خستگی داشت. گفت: «خوبه پاش جانبازه!» 
سر صحبت باز شد و من رفتم سر اصل مطلب خودم. «چرا دفتر حاج‌قاسم، حالا دست سعید آقای جلیلیه؟» حسن گفت: «اون‌جا کلا دفتر سردار سلیمانی بود که هم به بیت رهبری نزدیک بود و هم به ریاست جمهوری. خیلی از جلسات حاج قاسم اون‌جا برگزار می‌شد. خیلی از شب‌ها حاج قاسم اون‌جا می‌خوابید تا توی کارهاش تاخیری وارد نشه. سال 92 که آقای جلیلی دنبال دفتر می‌گشت، سردار، دفتر رو به سعید آقا میده و میگه دو تا اتاقش برای من کافیه. اون جا میشه دفتر آقای جلیلی و دفتر سردار سلیمانی در خیابان پاستور.»

🔸این ماجرا را نقل نکرده بودم تا حالا که هشتک ذوالنور_جلیلی و آن صوت، که اصل‌ش محل سوال است، قصد تخریب رابطه شهید سلیمانی و سعید جلیلی را در اذهان دارد. رابطه‌ای که البته عمیق‌تر از این حرف‌های ماست ولی آقای جلیلی قصد گفتن‌ش را ندارد. 

رفتیم نمازخانه. با خودم گفتم: «صد رحمت به همان اتاق آقای جلیلی، یک کولر آبی داشت.» بعد از اینکه نماز را کنار آقای جلیلی به امامت یکی از جوان‌های دفتر در نمازخانه‌ خواندیم، توی حیاط ایستادیم برای عکس یادگاری. توی همین دیدار از آقای جلیلی قول گرفتیم برای رونمایی به سبزوار بیان‌. تا اینکه چند وقت بعد از دفتر زنگ زدند و گفتند: «آقای جلیلی سه روز دیگر سبزوار است.»


📌راستی؛ پیش از نشر متن، صحت و سقم ماجرای آن دفتر را جویا شدم. 
🖊محمد حکم آبادی؛ نویسنده و پژوهشگر
        

9

7

          نوشتن از یک کارخانه صنعتی شاید در نگاه اول زمخت باشد و خوش ترکیب به نظر نرسد ولی عملیات احیا ، بیش از آنکه روایت و گزارشی از اعداد و ارقام باشد متنی امید بخش و دلگرم کننده است . شبیه دستی که روی شانه ات می زند و شانه ات را میفشارد و به تو اطمینان می دهد که می توانی ! 

آدم های عملیات احیا از جنس واقعیت اند و از تبار قهرمان های فیلم های علمی تخیلی  نیستند. آدم هایی هستند که در همین سال های نزدیک ، جایی همین حوالی زیسته اند و با لمس تحریم ها و مشکلات اقتصادی روی پای خودشان ایستاده و در سطح فناوری های جهانی و بالاتر از آن علم و توانمدی ایرانی را به رخ کشیده اند.

توانستن و امید به آینده صرفا یک شعار آرمانی  نیست . امید به آینده روشن نه با چشم پوشی به کاستی ها و مشکلات موجود که با درک درست از وضعیت موجود  و  لمس مشکلات به دست می آید‌. نتیجه این امید و مواجه رو در رو با مشکلات ، خلق ماجرای عملیات احیا و مسیر رشد یک شرکت دانش بنیان ایرانی ست . البته بهتر است بگوییم مسیر تبدیل یک کارخانه به کما رفته و نیمه جان خصولتی به یک‌ نهاد عظیم تولیدی سرزنده و رو به رشد که سر و کارش و تکیه اش به فناوری داخلی و دانشگاه است یعنی موتور محرکش اراده و علم جوان ایرانی ست‌.

 علاوه بر متن بسیار روان و خوش خوان ، یکی از نقات قوت اصلی این اثر پرداختن چندجانبه به فرآیند احیای کارخانه و پیشرفت است ، که هم زمان روایتی از مسائل علمی و فناورانه ، شرایط روحی و معنوی کارکنان و شرایط مالی مجموعه را در نظر گرفته و برای مخاطب شرح می دهد .

در مجموع یک تجربه متفاوت و دلچسب کتابخوانی مناسب مهر ماه و حال و هوای شروع سال تحصیلی دانشگاه است‌. به درد نودانشجو ها و دبیرستانی ها هم می خورد و‌ همه آدم هایی که سرشان برای فیزیک و کارهای فنی مهندسی درد می کند  ، برای استاد های دانشگاه و پشت میزنشین ها هم یک جور تلنگر است و روایت پیشرفت...خلاصه متنش آچار فرانسه است و حدس می زنم به درد شما هم بخورد !🌱
        

10

        یک کتاب فوق العاده جذاب و خوش ریتم. عالی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

کتاب "عملی
          کتاب "عملیات احیا'" کتابیست که دو نفسه خواندمش؛ دو هفته مانده به عید، وسط خانه تکانی؛ هیچ چیز سر جایش نبود، ولی من نمی توانستم، به آخر نرسیده، کتاب را ول کنم؛ حدس بزن چه کتابی است!! راستش از زبان نویسنده تعریفش را شنیده بودم؛ که صد میلیون جایزه جلال بُرده. خودمانی اش می شود این :"بخونم ببینم چی نوشته حالا".
کتاب روایتیست واقعی و شاید یک خط اسرائیلیات هم ندارد؛  بعد از خواندن کتاب احساس نمی کنی وقتت تلف شد. روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری، که بهتر بود می نوشت: " روایت صعود یک مجموعه با تراز مالی منفی شصت میلیارد تومان(یا شرکتی که تا مرز ورشکستگی رفته )  به قله دانش و فناوری".
یک خط واضح، بدون جنگولک کاری و ایهام؛ یک داستان لو رفته، که تو را کنجکاو می کند به چگونگی ها؛ تا دست در دستش در مسیر پیشرفت قدم بزنی. هر چقدر تعریف کنم از پله های چیده شده پیشرفت، در قالب فصل های کتاب، کم گفتم.
وقتی از زبان چند نفر، روایت پیشرفت را می خوانی، خسته نمی شوی؛ احساس بُلف نمی کنی. وراجی زیادی که نمی شنوی، نقاط مهم و جزئیات مطرح شده، در ذهنت حک می شود. 
وقتی مدیر عامل جدید برای بازدید می رود، تو با چشم اوست که می بینی؛ حتی کبریت های سوخته دور اجاق گاز را .
باورت نمی شود!! کتاب من را برد نیرو گاه اتمی؛ کنار آن موتور های غول پیکر و پیچیده. رفتم در جلد آن نیروی فنی و چند مقاله روسی برای همسرش فرستادم، تا ترجمه کند!
حتی رفتم در بچگی مهندس رستمی و برای پدرش دست تکان دادم،  چند خط بعد، در بهت او، من هم مات شدم و اشک ریختم.
اصلا انگار خودم در جمکو کار می کنم؛ وقتی در خیابان ها، صف های طولانی ماشین  را جلوی جایگاه های سوخت سی ان جی  نمی بینم، لبخند میزنم؛ چون جمکو توانست موتور ضد انفجار هم بسازد. 

نویسنده همه چیز را از زبان افراد جمکو نشان می دهد، خودش اصلا درون متن نیست؛ احساس نمیکنی کسی دارد برایت گزارش می دهد. حتی اول کتاب هم نبود. در سخن پایانی از جریان مصاحبه هایش می گوید. بعد انتخاب قالب و سیر نگارش. بدون ترس از چشم زخم، می گوید، بعد از تحقیق، نگارش کتاب، دو ماه زمان برد و آخر،اسم تمام کسانی که در این کتاب، به نحوی کمکش کرده اند را می برد و دعا می کند. از چگونگی انتخاب سوژه و سفارش کتاب چیزی نمی گوید و خواننده را با یک پرسش، که آیا با اعظم حکم آبادی(تنها راوی مهندس خانم کتاب)نسبتی دارد یا نه؟، رها میکند.
کتاب که تمام شد، رفتم سایت جمکو، تمام صفحاتش را بررسی کردم. حتی اخبارش به روز بود؛ کارمندانش درخت کاشته بودند. کاتالوگش را دانلود کردم. کامل سر در نیاوردم چی به چی است؛ ولی دلم میخواهد، هر جایی که نیازشان است، معرفی اش کنم.
جمکو برایم شرکت گوگل شده؛ جایی رویایی برای کار. حتی به این فکر کردم که چطور مخ همسرم را بزنم که از کارش استعفا دهد و برود جمکو.
کتاب، جمکو را به من نشان داد. 

باید چند جلد "عملیات احیا" بخرم؛ یکی را بدهم آن فامیلم که همه جنس های ریز و درشت زندگی اش خارجیست؛ یکی را بدهم به تعمیر کار لباسشویی مان که با آب و تاب از موتور آاگ تعریف می کرد و سر تکان می داد، برای جنس ایرانی؛
یکی را بدهم به آن دانشجوی فامیل که سودای مهاجرت دارد؛ 
یکی هم بدهم همسرم بخواند، چون خودم از فیدیبو خواندم!
فقط کاش پیشگفتار ناشر، آنقدر از انقلاب، دفاع مقدس، هیئت و روضه نیاورده بود؛ تا هر کس با این چیزها سر و سری ندارد هم، میل به خواندنش کور نشود.
        

7

          این کتاب هم روایتی واقعی از یک صعود هست و هم بسیار انگیزشی و هم بسیار غرور آمیز برای ما ایرانی هاست. روی جلد کتاب برای توضیح نوشته : روایت صعود یک مجموعه ی دانش بنیان به قله ی دانش و فناوری. داستان، داستان یک کارخونه برشکسته در شهرستان جوین خراسان رضوی است که آقای محمد رستمی با دوستانش اون را از تراز مالی منفی 60 میلیارد به قله ای از موفقیت رسوندند و کارخونه جمکو توانست موتور سنکرون بسازد و ایران تبدیل به پنجمین کشور سازنده موتور سنکرون تبدیل شد. (محمد رستمی در دوازدهمین دوره انتخابات مجلس از سوی مردم به عنوان دومین نماینده حوزه انتخابیه نیشابور، فیروزه، زبرخان و میان‌جلگه انتخاب شد.) لحن کتاب آمیخته به طنز و صمیمیت هست. توضیح خبرگزاری ایبنا در مورد این کتاب:((کتاب بعدی «عملیات احیا» نام دارد و صعود یک مجموعه دانش‌بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور را در بیست فصل روایت می‌کند. شرکت ماشین‌های الکتریکی جمکو از صنایعی است که در سال ۱۳۶۹ در شهرستان جوین در خراسان رضوی با هدف قطع وابستگی صنایع داخلی به کشورهای خارجی در زمینه تولید انواع ماشین‌های الکتریکی تأسیس و راه‌اندازی شد، ولی در ادامه به‌دلیل برخی بی‌توجهی‌ها، با مشکلات بسیاری روبه‌رو شد و در آستانه تعطیلی قرار داشت. اما چنان که می‌گویند، امروز این شرکت موفق به طراحی و تولید الکتروموتورها و ژنراتورهای بزرگ صنعتی با استانداردهای جهانی شده و در برخی از محصولات نیز جزو چند شرکت تولیدکننده در جهان است. «عملیات احیا» مجموعه‌ای از جستارهاست، که نویسندگان گوناگونی آن‌ها را نوشته‌اند. هر جستار به یکی از مسائل مرتبط با سیر پرفرازونشیب جمکو می‌پردازد.))شاید هدف اصلی کتاب این بیت شعر قبل از پیشگفتار کتاب هست:سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم/آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم (مجید تال) یکی از ویژگی های خوب این کتاب این هست که در برخی از صفحات کتاب رمزینه(بارکد) هست که فیلم هایی مربوط به کارخانه و کمیک موشن وجود دارد و یکی از ویژگی های خوب دیگر کتاب، این است که در پایان کتاب تصاویری از فضای کارخانه و اعضایی از کارخانه که راوی داستان موفقیت کارخانه بودندو حتی عکس رضایت نامه ها از شرکت های مختلف هست. امیدوارم کتاب هایی از این دست بیشتر نوشته شود چون خودکفایی و حمایت از تولید ملی را افزایش می دهد و هم امید و انگیزه را افزایش می دهد. 
        

5

khatib

1402/7/13

          خیلی وقت ها از اخبار یا اين ور و آن ور می شنویم که ایران در ساخت فلان چیز یا در فلان صنعت، توی کل جهان جزو چند کشور اول است.
خیلی هایمان خیلی راحت از کنارش عبور می‌کنیم. شاید البته یک لبخند کوچک بنشیند گوشه ی لبمان. خیلی هایمان هم بعدش می گوییم خب که چی؟ کو اصلا؟ 
روایت عملیات احیا، روایت یکی از همین صعود هاست. این بار از نزدیک می توانیم ببینیم چطور ایران می تواند پنجمین کشور سازنده ی یک الکتروموتور پیچیده در جهان باشد. این بار می توانیم همراه هم رنج بکشیم، استرس بگیریم و در آخر وقتی موفق می شویم اشک شادی بریزیم.
برای من این چند روز زیستن با مردمانی که، با امید و توکل همه ی ناممکن ها را ممکن  می کنند و نمی گذارند امید از بین برود، بهترین لحظه ها بود. آدم هایی که اعتقاد دارند: ما می توانیم.

پ.ن: با اینکه از چیز های فنی و مهندسی سر در نمیاورم. و همین طور با اینکه موضوع کتاب تا حدودی فنی و مهندسی است. اما برایم راحت خوان و شیرین بود. از نظر من که باید هر ایرانی حتما یکبار بخواندش:)
        

7

          این یادداشت من درباره این کتاب نیست.  فقط مقایسه دو بریده از این کتابه که نشون میده:«فرق میکنه کی مسئول باشه.  مهمه که رأی بدیم و به کی رأی بدیم.» 

صفحه 18
درددل ها و صحبت ها تمام شـــد. همه ســـاکت ماندنـــد. آقای نماینده  همـــان طـــور که دانه هـــای تســـبیح را رد می کرد، ایســـتاد و گفـــت: «پیامبر  و ائمـــۀ معصومیـــن هم خیلـــی بـــه روزه داری ســـفارش کردن. تـــوی این  موقعیـــت روزه بگیرین. ثواب هـــم داره.» ایـــن را گفت، بلا گفت. بچه ها از خجالتش درآمدنـــد و جوابش را دادند.  چنـــد روز بعـــد فرماندار هـــم آمد و رفـــت؛ هیچ چی به هیچ چـــی. برعکس  آن نماینـــده و فرمانـــدار، نمایندۀ دیگر شـــهر چنـــد بار آمـــد و دلداری مان  داد. خـــودش را به زمین و آســـمان زد تـــا بتواند گره کار کارخانـــه را باز کند. از آیت الله واعظ طبســـی بگیر تا شـــخص وزیر، برای جمکـــو رو انداخت و  صحبـــت کرد. رفتـــه بود تهـــران و به مدیرعامل گفتـــه بود: «تو شـــهر ما رو  فلج کردی! معلوم هســـت چـــی کار می کنی؟»

صفحه 35
 یکـــی دیگـــر از نماینده هـــای دغدغه منـــد مجلـــس کـــه خبرۀ  قوانیـــن «حمایـــت از تولیـــد ملـــی» بـــود، جلســـه ای هماهنـــگ کـــرد با  رئیـــس بانـــک مرکـــزی. تـــوی مســـیر می گفـــت: «بدهی تـــون بـــه بانک  مشـــمول تبصره هـــای جدیـــد "قانـــون رفـــع موانـــع تولید" می شـــه.»
ایـــن یعنـــی بخشـــیدگی جرائـــم دیرکـــرد بانکـــی کـــه حدود دوســـوم  بدهی مـــان بـــه بانک بود. با هم وارد آن ســـاختمان معروف شیشـــه ایِ  بانـــک مرکـــزی شـــدیم. بعـــد از جلســـه، آقـــای ســـیف، رئیـــس کل بانک  مرکـــزی زنـــگ زد بـــه مدیـــرکل بانـــک تجارت و ســـفارش مـــا را کـــرد. آن  نماینـــده بـــا اینکـــه می توانســـت راحت بگویـــد: «به مـــن ربطی نـــدارد؛  حـــوزۀ انتخابـــی مـــن نیســـت.» امـــا پابه پـــای مـــا می دویـــد که مشـــکل  کارخانـــه حل شـــود.

        

14